کاری که امام، خانم دباغ را از انجامش نهی کردند
روزی امام وارد آشپزخانه شدند و مرا در حال گشودن نامهها دیدند و فرمودند: خواهر طاهره! من راضی نیستم که شما این کار را بکنید! اگر برای من خطر دارد برای شما هم خطر دارد، حالا چرا شما به خطر بیفتید.
به نقل از فارس، مرضیه حدید چی دباغ جزو زنانی بود که به واقع باید به زندگی اش غبطه خورد و او را به عنوان یک زن انقلابی و حزب اللهی یاد کرد.
خانم دباغ زنی کم نظیر در انقلاب اسلامی ما بود و برای انقلابی بودن و انقلابی ماندنش هزینه های گزافی را پرداخت کرد اما اگر چند دقیقه ای این فرصت را پیدا می کردی که با صحبت کنی چنان به گرمی لب می گشود که آرامشش کاملا به مخاطب القا می شد. این بانوی رشک برانگیز دو روز پیش در حالی که سالها درد و رنج ناشی از شکنجه های ساواک را تحمل کرده بود به آرامش ابدی رفت و رستگار شد.
آنچه در ادامه می آید خاطرات این مجاهده مکرمه است از حضرت امام خمینی(ره) در طول دورانی که در بیت امام در پاریس بودند.
تمام منش و روش زندگی امام برای ما الگویی تمام بوده و هست. آن قدر ایشان به مسائل عنابت داشته و همهجانبهنگر بودند که انسان در باورش نمیگنجد.
همانطور که پیشتر گفتم، خرید مایحتاج خانه به عهده من بود، هر روز فرصتی از مایحتاج بیت و آن چه که امام لازم داشتند تهیه میکردم و برای خرید میرفتم، برای این منظور مبلغی به عنوان تنخواه گردان- از امام میرفم و مبالغ قبلی را هم تسویه میکردم.
یکبار خدمت امام رسیدم و خواستم حساب هزینه را مشخص و تسویه کنم. وقتی عدد و رقم را برای امام جمع زدم، امام پرسیدند: اشتباه نکردید؟ دوباره شروع به جمع و تفریق کردم و بعد گفتم: نه، درست است امام سکوت کرد و هیچ نگفت، وقتی برای خرید رفتم، دیدم که مبلغی پول زیاد آوردهام؛ دوباره حساب و کتاب کردم، فهمیدم که به میزان 81 فرانک اشتباه کردهام و 9 فرانک را 90 فرانک محاسبه کردهام؛ به خدمت امام رفتم و گفتم: حاج آقا! من اشتباه کردم و پول زیاد آوردم! امام گفتند: من همان وقت فهمیدم، میخواستم خودتان به موضوع برسید.
در این برخورد امام، ظرافت و درس اخلاقی بزرگی مستتر بود. اگر ایشان همان ابتدا بر اشتباهم اصرار میورزیدند، احساسی که در من به وجود میآمد که در این خانه به من اعتمادی نیست و به تبع آن دلسرد میشدم. اما وقتی امام با تمام وجود اطمینان به اشتباهم چنین برخوردی کردند، دریافتم که حضرت امام اعتقاد زیادی به من دارند و چقدر این اعتماد و ارتباط خالصانه و صادقانه است، و به برکت همین نوع برخوردها و به ادعای بسیاری از دوستان، من از اعتماد به نفسی برخوردار شدم که همیشه زبانزد بود.
از دیگر کارها در روزهای اول ورودم در بیت امام، گشودن نامههایی بود که از اقصی نقاط دنیا برای امام میامد. بخشی از وقت امام صرف مطالعه این نامهها میشد و حتی به برخی هم پاسخ میدادند. با توجه به حجم گسترده نامهها و مرسولات احتمال هر نوع خطری میرفت و من بیم داشتم که از این طریق به جان حضرت امام آسیبی برسد. از این ابتدا خود نامهها را در آشپزخانه و با مهارتی که داشتم باز میکردم و بعد در اختیار امام قرار میدادم. تا در صورت خطر احتمالی، آسیبی به ایشان نرسد.
روزی امام وارد آشپزخانه شدند و مرا در حال گشودن نامهها دیدند، فرمودند: «خواهر طاهره! من راضی نیستم که شما این کار را بکنید!»، ابتدا منظورشان را نفهمیدم فکر کردم که از این کارم ناراحتاند و نمیخواهند من نامهها را ببینم، از این رو عرض کردم: «حاج آقا! والله داخل نامهها را نگاه نمیکنم. فقط به خاطر مسائل امنیتی در پاکت را باز میکنم و بعد خدمت میآورم.» فرمودند: «به این خاطر نمیگویم، میگویم اگر برای من خطر دارد برای شما هم خطر دارد، حالا چرا شما به خطر بیفتید.» عرض کردم امت و ملتی که در انتظار شما هستند، فرمودند: «شما هم هشت تا بچه دارید که در ایران منتظرتان هستند.» توضیح دادم که برای این کار آموزشهایی دیدهام و مهارتهایی دارم که خطر و آسیبش برایم کمتر است. امام گفتند: «یک ساعتی بیایید و به من هم آنها را یاد بدهید.»
این برخورد و رفتار امام، نوعی حس همدردی بود، که بین خود و دیگران فرقی نمیگذاشت و خودشان را همپای آنها و نه بالاتر و برتر میدیدند. ایشان همان قدر برای جان دیگران ارزش قائل بودند که برای جان خودشان.
در خصوص گفتوگوهای مطبوعاتی و یا حتی تلویزیونی، حضرت امام بدون اینکه بپرسند خبرنگار آقاست یا خانم، اجازه دیدار میدادند و بنابر فتوای ایشان نیازی نبود که زنان دیگر را امر به حجاب کنیم. روزی خانمی سیهچرده به نوفللوشاتو آمد و اصرار داشت که امام را امروز ببیند. و بر روی خواستهاش خیلی پافشاری میکرد، و سرانجام توانست به دیدار امام برود، امام از مترجم پرسیده بود که این خانم کیست و از کجا آمده و چرا اصرار دارد که همین امروز مرا ببیند.
آن خانم گفته بود که من خودم را از آفریقا به اینجا رساندهام، بعد از مطالعه سرگذشت شما، هر چه مثل النگو و گوشواره نقره و لباس اضافی داشتم فروختم و پولی فراهم کردم، تا بتوانم بلیت رفت و برگشتم را تهیه کنم و به دیدار شما بیایم؛ اگر میخواستم امروز به من وقت ملاقات بدهند، برای این نبود که فکر کنید گدایم؛ من خانه و زندگی و شوهر دارم، ولی برای این سفر فقط بلیت رفت و برگشت گرفتهام و هزینه اقامت یک شب در این جا را ندارم، بنابراین باید هر چه زودتر به پاریس برگردم تا با پرواز برگشت (امشب) به کشورم بازگردم. قصدم از آمدن تنها دیدن شما بود، میپنداشتم که دیدن شما مثل دیدن حضرت مسیح (ع) است، همیشه در ذهنم به این میاندیشیدم که اگر من در دوران حضرت مسیح (ع) بودم و او را میدیدم چه می کردم، حالا فهمیدم شما برای دین کار میکنید از اینکه توانستم شما را از نزدیک ببینم،خوشحالم.
حضرت امام هم چند جمله از حضرت مسیح (ع) و چند جمله نیز از اسلام برای او گفتند، سپس به حاج احمد آقا گفتند که چند دلاری به آن زن بدهند تا اگر از پرواز عقب ماند، خرج برگشت داشته باشد.
وقتی این خانم سیاهپوست از اتاق بیرون آمد، به پهنای صورتش اشک میریخت. از مترجم علت گریهاش را پرسیدم، مترجم پس از پرسش و پاسخی، گفت که این خانم میگوید: « من احساس میکنم اشتباه بزرگی کردهام زیرا علاوه بر نشناختن درست مسیح (ع)، پیغمبر بعد از او را هم نشناختهام، حالا آیتالله خمینی به من نوید و بشارت دادند تا راجع به او مطالعه کنم، اکنون احساس میکنم که عشق و علاقهای به این پیامبر (حضرت محمد ص) پیدا کردهام و او مرا به جاهای خیلی خوبی خواهد رساند.»
/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
خانم دباغ زنی کم نظیر در انقلاب اسلامی ما بود و برای انقلابی بودن و انقلابی ماندنش هزینه های گزافی را پرداخت کرد اما اگر چند دقیقه ای این فرصت را پیدا می کردی که با صحبت کنی چنان به گرمی لب می گشود که آرامشش کاملا به مخاطب القا می شد. این بانوی رشک برانگیز دو روز پیش در حالی که سالها درد و رنج ناشی از شکنجه های ساواک را تحمل کرده بود به آرامش ابدی رفت و رستگار شد.
آنچه در ادامه می آید خاطرات این مجاهده مکرمه است از حضرت امام خمینی(ره) در طول دورانی که در بیت امام در پاریس بودند.
تمام منش و روش زندگی امام برای ما الگویی تمام بوده و هست. آن قدر ایشان به مسائل عنابت داشته و همهجانبهنگر بودند که انسان در باورش نمیگنجد.
همانطور که پیشتر گفتم، خرید مایحتاج خانه به عهده من بود، هر روز فرصتی از مایحتاج بیت و آن چه که امام لازم داشتند تهیه میکردم و برای خرید میرفتم، برای این منظور مبلغی به عنوان تنخواه گردان- از امام میرفم و مبالغ قبلی را هم تسویه میکردم.
یکبار خدمت امام رسیدم و خواستم حساب هزینه را مشخص و تسویه کنم. وقتی عدد و رقم را برای امام جمع زدم، امام پرسیدند: اشتباه نکردید؟ دوباره شروع به جمع و تفریق کردم و بعد گفتم: نه، درست است امام سکوت کرد و هیچ نگفت، وقتی برای خرید رفتم، دیدم که مبلغی پول زیاد آوردهام؛ دوباره حساب و کتاب کردم، فهمیدم که به میزان 81 فرانک اشتباه کردهام و 9 فرانک را 90 فرانک محاسبه کردهام؛ به خدمت امام رفتم و گفتم: حاج آقا! من اشتباه کردم و پول زیاد آوردم! امام گفتند: من همان وقت فهمیدم، میخواستم خودتان به موضوع برسید.
در این برخورد امام، ظرافت و درس اخلاقی بزرگی مستتر بود. اگر ایشان همان ابتدا بر اشتباهم اصرار میورزیدند، احساسی که در من به وجود میآمد که در این خانه به من اعتمادی نیست و به تبع آن دلسرد میشدم. اما وقتی امام با تمام وجود اطمینان به اشتباهم چنین برخوردی کردند، دریافتم که حضرت امام اعتقاد زیادی به من دارند و چقدر این اعتماد و ارتباط خالصانه و صادقانه است، و به برکت همین نوع برخوردها و به ادعای بسیاری از دوستان، من از اعتماد به نفسی برخوردار شدم که همیشه زبانزد بود.
از دیگر کارها در روزهای اول ورودم در بیت امام، گشودن نامههایی بود که از اقصی نقاط دنیا برای امام میامد. بخشی از وقت امام صرف مطالعه این نامهها میشد و حتی به برخی هم پاسخ میدادند. با توجه به حجم گسترده نامهها و مرسولات احتمال هر نوع خطری میرفت و من بیم داشتم که از این طریق به جان حضرت امام آسیبی برسد. از این ابتدا خود نامهها را در آشپزخانه و با مهارتی که داشتم باز میکردم و بعد در اختیار امام قرار میدادم. تا در صورت خطر احتمالی، آسیبی به ایشان نرسد.
روزی امام وارد آشپزخانه شدند و مرا در حال گشودن نامهها دیدند، فرمودند: «خواهر طاهره! من راضی نیستم که شما این کار را بکنید!»، ابتدا منظورشان را نفهمیدم فکر کردم که از این کارم ناراحتاند و نمیخواهند من نامهها را ببینم، از این رو عرض کردم: «حاج آقا! والله داخل نامهها را نگاه نمیکنم. فقط به خاطر مسائل امنیتی در پاکت را باز میکنم و بعد خدمت میآورم.» فرمودند: «به این خاطر نمیگویم، میگویم اگر برای من خطر دارد برای شما هم خطر دارد، حالا چرا شما به خطر بیفتید.» عرض کردم امت و ملتی که در انتظار شما هستند، فرمودند: «شما هم هشت تا بچه دارید که در ایران منتظرتان هستند.» توضیح دادم که برای این کار آموزشهایی دیدهام و مهارتهایی دارم که خطر و آسیبش برایم کمتر است. امام گفتند: «یک ساعتی بیایید و به من هم آنها را یاد بدهید.»
این برخورد و رفتار امام، نوعی حس همدردی بود، که بین خود و دیگران فرقی نمیگذاشت و خودشان را همپای آنها و نه بالاتر و برتر میدیدند. ایشان همان قدر برای جان دیگران ارزش قائل بودند که برای جان خودشان.
در خصوص گفتوگوهای مطبوعاتی و یا حتی تلویزیونی، حضرت امام بدون اینکه بپرسند خبرنگار آقاست یا خانم، اجازه دیدار میدادند و بنابر فتوای ایشان نیازی نبود که زنان دیگر را امر به حجاب کنیم. روزی خانمی سیهچرده به نوفللوشاتو آمد و اصرار داشت که امام را امروز ببیند. و بر روی خواستهاش خیلی پافشاری میکرد، و سرانجام توانست به دیدار امام برود، امام از مترجم پرسیده بود که این خانم کیست و از کجا آمده و چرا اصرار دارد که همین امروز مرا ببیند.
آن خانم گفته بود که من خودم را از آفریقا به اینجا رساندهام، بعد از مطالعه سرگذشت شما، هر چه مثل النگو و گوشواره نقره و لباس اضافی داشتم فروختم و پولی فراهم کردم، تا بتوانم بلیت رفت و برگشتم را تهیه کنم و به دیدار شما بیایم؛ اگر میخواستم امروز به من وقت ملاقات بدهند، برای این نبود که فکر کنید گدایم؛ من خانه و زندگی و شوهر دارم، ولی برای این سفر فقط بلیت رفت و برگشت گرفتهام و هزینه اقامت یک شب در این جا را ندارم، بنابراین باید هر چه زودتر به پاریس برگردم تا با پرواز برگشت (امشب) به کشورم بازگردم. قصدم از آمدن تنها دیدن شما بود، میپنداشتم که دیدن شما مثل دیدن حضرت مسیح (ع) است، همیشه در ذهنم به این میاندیشیدم که اگر من در دوران حضرت مسیح (ع) بودم و او را میدیدم چه می کردم، حالا فهمیدم شما برای دین کار میکنید از اینکه توانستم شما را از نزدیک ببینم،خوشحالم.
حضرت امام هم چند جمله از حضرت مسیح (ع) و چند جمله نیز از اسلام برای او گفتند، سپس به حاج احمد آقا گفتند که چند دلاری به آن زن بدهند تا اگر از پرواز عقب ماند، خرج برگشت داشته باشد.
وقتی این خانم سیاهپوست از اتاق بیرون آمد، به پهنای صورتش اشک میریخت. از مترجم علت گریهاش را پرسیدم، مترجم پس از پرسش و پاسخی، گفت که این خانم میگوید: « من احساس میکنم اشتباه بزرگی کردهام زیرا علاوه بر نشناختن درست مسیح (ع)، پیغمبر بعد از او را هم نشناختهام، حالا آیتالله خمینی به من نوید و بشارت دادند تا راجع به او مطالعه کنم، اکنون احساس میکنم که عشق و علاقهای به این پیامبر (حضرت محمد ص) پیدا کردهام و او مرا به جاهای خیلی خوبی خواهد رساند.»
/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *