زمانی كه خودم را شناختم پيكر چاك چاك تو را غسل می دادم

11:27 - 09 آبان 1395
کد خبر: ۲۳۸۶۵۲
محمدمهدی تندگویان برای پدر شهیدش نوشت: من همان پسری هستم كه وقتی در سال ١٣٥٣ به دنيا آمد، تو در زندان ساواك شكنجه تحمل مي‌كردی و زمانی كه خودم را شناختم پيكر چاك چاك تو را غسل می دادم كه پس از سال‌ها اسارت و غربت در خاك ميهن آرام بگيری.
به گزارش گروه فضای ، محمدمهدی تندگویان فرزند شهیدمحمدجواد تندگویان وزیر شهید نفت دولت شهید رجایی در یادداشتی به مناسبت سالگرد شهادت پدرش در روزنامه شرق نوشت:

نهم آبان ماه سال ١٣٥٩ سر آغاز راهي شد براي مردي كه در تاريخ جنگ ايران افتخاري بزرگ آفريد. محمدجواد تندگويان تنها چهل روز از وزارتش در وزارتخانه نفت مي‌گذشت آنچنان دغدغه خدمت و نگهداري از صنعت نفت را داشت كه در همين مدت كوتاه چندين بار به مناطق جنگي سفر كرده بود و به بازديد از پالايشگاه‌ها و تاسيسات نفتي پرداخته بود تا شايد بتواند ميزان تخريب و نابودي اين منابع خدادادي را به حداقل برساند. بارها از من پرسيده‌اند؛ تندگويان وزير نفت بود و چرا از جبهه سر در آورد؟ و من بر حضور نازنين تو در كنار كاركنان صنعت نفت در آن روزها افتخار و مباهات كرده‌ام.

جواد هرچند به ظاهر وزير نفت بود ولي اهل حوالي عشق بازي با خدا بود. بچه جنوب شهر تهران و جواني انقلابي، زندان رفته طاغوت، شكنجه شده ساواك و تبعيد شده رژيم منحوس شاهنشاهي، جواني متعهد كه تخصص را با عشق مادر و پدرش به رشد و تحصيل او در رشته دلخواهش در دانشگاه صنعت نفت آبادان گذرانده بود. جايي كه امروز دانشگاه شهيد تندگويان است.  هرچند اين روزها آنچنان محتاج بودنت هستم كه گاه نيز من هم مي‌پرسم كه چرا به آبادان سفر كردي و امروز چون مشاوري امين و دلسوز كنارم نيستي و خوب كه نگاه مي‌كنم مي‌بينم تو هميشه نزديك‌تر از خودم به خودم هستي و اين منم كه در اين روزگار پراز ريا و دو رويي از تو فاصله گرفته‌ام و در عرصه اين معركه فراموش كرده‌ام كه تو در عين اقامت كوتاه زميني چه خدمات بزرگي به مردم داشتي و چگونه در پيشگاه خداوند رو سفيد شدي. در دانشگاه صنعت نفت آبادان كه با حضور رياستي از جنس بهاييت بر دانشكده اثر و رنگ و بويي از اسلام نداشت تو پايه‌گذار انجمن اسلامي دانشكده شدي و كنار رشد چشمگير تحصيلي، ذره‌اي از اعتقادات و مبارزات سياسي خود كوتاهي نكردي و رنگ و روي جامعه متعفن غرب زده را به خود نگرفتي تا آنجا كه در سلول زندان ساواك با متّه استخوان پايت را سوراخ كردند ولي تو دست از هدفت نكشيدي. تو از همان ابتدا همه‌چيز را فداي خدا كردي. من كه به دنيا آمدم زندان بودي و خواهر آخرم هم وقتي به دنيا آمد، تو در اسارت دشمن بعثي بودي.

و يك سوال در زندگي تو هويدا است؛ محمدجواد تندگويان چند روز از عمر خود را در زندان و شكنجه و آزادگي و شجاعت به سر برد... ؟ به گمانم روزهاي حضور تو در دنياي فاني و خوشي كه هر انساني تجربه مي‌كند، كمتر از حضورت در شكنجه و زندان است.

تو در نهم آبان سال ١٣٥٩ رفتي و من در ٢٩ آذر سال ١٣٧٠ بر پاي پيكرت گريستم. من همان پسري هستم كه وقتي در سال ١٣٥٣ به دنيا آمد، تو در زندان ساواك شكنجه تحمل مي‌كردي و زماني كه خودم را شناختم پيكر چاك چاك تو را غسل مي‌دادم كه پس از سال‌ها اسارت و غربت در خاك ميهن آرام بگيري.

بارها براي مردم از شجاعت تو گفته‌ام و به بچه‌هاي سرزمينم گفته‌ام شهيد تندگويان تكرار شدني است. ولي خوب كه مي‌انديشم، مي‌گويم چگونه؟!!

كجا مي‌توان دلاوري چون تو پيدا كرد كه ١١ سال در سلولي تنها و تحت بدترين شكنجه‌ها به عنوان يك وزير سربلند از آزادگي و شرافت و انسانيت دفاع كني و ذره‌اي از خاك ميهنت را نفروشي و حسرت آهي بر دشمن بگذاري و پس از ١١ سال آنچنان بايستي كه دشمن مجبور به نابود كردن تو شود. هرچند كه توحسرت يك ديدار را بر دلم گذاشتي ولي به خدايي كه تو به شايستگي بندگي‌اش را كردي قسم‌ات مي‌دهم كه مراقبم باشي و نگذاري در اين بازي پست دنيا، فريب قدرت و ثروت و تزويررا بخورم و گرفتار هواي نفس شوم.

كاش لياقت ديدارت در روز موعود نصيبم شود، آمين...




ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *