عوامل ادامه جنگ در "افغانستان" از مداخله آمریکا تا افزایش کشت تریاک
افغانستان با گذشت 15 سال و با حضور آمریکا و غرب اما در آتش ادامه جنگ میسوزد که بدون شک این وضعیت با عوامل داخلی و خارجی همراه بوده است.
خبرگزاری میزان -
به گزارش سرویس بین الملل از بیشتر از 3 دهه به این طرف بحران، جنگ و ناامنی در افغانستان جریان داشته و با 15 سال تلاش دولت جدید و حضور جامعه جهانی، هنوزهم ناامنی و جنگ در گوشه و کنار افغانستان همه روزه از مردم قربانی میگیرد.
جنگ و ناامنی بیشتر از 3 دهه است که جزئی از زندگی افغانستانیها شده و صلح نیز به عنوان رویای همیشگی در ذهن و ضمیر آنها باقی مانده است، در شرایط کنونی اعتقاد مردم به حل بحران و تأمین امنیت طولانی مدت در کشور، از بین رفته و با گذشت هر روز انتحار و چالشآفرینی از سوی تروریستها، امیدهای مردم نسبت به آینده بهتر را کمرنگتر میسازد.
سالها است که دولتمردان افغانستان برای تأمین امنیت و برقراری صلح تلاش میکنند، اما تاکنون هیچ راهحل نهایی و مطمئن برای تأمین امنیت و حل منازعه پیدا نتوانسته است.
سوال این است که چرا آتش جنگ افغانستان خاموش شدنی نیست؟ چرا دولت با کمک جامعه جهانی، قادر به تأمین امنیت و برقراری صلح و ثبات نمیشود؟ چه عواملی سبب طولانی شدن جنگ و تشدید ناامنی در این کشور شده است؟
راه خروج از جنگ و برقراری صلح در افغانستان را باید در علل و عواملی جستجو کرد که این جنگ را بوجود آورده و سبب ادامه آن شده است.
دریافت راه برونرفت از جنگ و برقراری صلح را میتوان در جستجوی عوامل خارجی و اهداف کشورهای دور و نزدیکی که با افغانستان در ارتباط هستند و نیز عوامل داخلی و عدم تعریف هویت ملی و منافع بین تمام شهروندان افغانستان پیدا کرد.
نقش کشورهای همسایه مانند پاکستان و سیاستهای منفعتجویانه کشورهای که سابقه طولانی مداخله در سیاست افغانستان داشتهاند، تنها یک بخشی از عوامل خارجی جنگ و ناامنی در افغانستان محسوب میشود که تاکنون نه به دقت برسی شده و نه برای حل آن گامهای اساسی از سوی دولتمردان افغانستان برداشته شده است.
به همین دلیل کشورهای خارجی و قدرتهای جهان همیشه با همکاری حلقات داخلی توانستهاند در افغانستان بحران ایجاد کرده و ماهی مقصود خویش را بدست آورند.
در دهه 50 شوروی به اشغال افغانستان به عنوان برداشتن گام اول در انجام یک طرح بزرگ برای سلطه بر حوزههای نفتی مبادرت ورزید و به گسیل و تقویت نیروهای نظامی خود از حزب خلق به رهبری «نورمحمد ترکی» حمایت کرد، تا تهدید پیدایش یک دولت افغانستانی طرفدار آمریکا را در نزدیکی مرزهای خود خنثی کرده و بر غرب پیشدستی کند.
آمریکا در آن زمان از جریانهای ضد شوروی و علیه دولت ترکی حمایت کرد و در آن زمان تمام تلاش خود را بکار برد تا پاکستان را مجرای کمک به گروههای مقاومت علیه شوروی تبدیل کرده و از آن طریق افغانستان را در کنترل خود درآورد.
پاکستان با استفاده از کمکهای آمریکا به دنبال اهداف تاریخی خود، سعی داشت بخش عمده کمکهای آمریکا و دیگر کشورها به گروههای بنیادگرای مقاومت علیه دولت کابل استفاده بهینه کند.
در نهایت بعد از هزاران کشته و زخمی و خسارات هنگفتی، دولت کابل به دست جریانهای مجاهدین سقوط کرد، اما نتیجه نهایی منفعتجویی آمریکا و مداخلات پاکستان سبب ادامه خونریزی در کابل و روی کار آمدن دولت وحشتناکترین گروه بنیادگرا «طالبان» شد.
گروه بنیادگرای طالبان 5 سال افغانستان را در عمق فاجعه و سیاهی تاریخ نگهداشت تا اینکه دسیسه 11 سپتامبر کامیاب شد و آمریکا به طور مستقیم با شعارهای مبارزه با تروریسم و نابودی القاعده و طالبان وارد این کشور شد.
در ابتدا مردم افغانستان تصور میکردند که آمریکا بهترین گزینه برای نابودی گروه طالبان و القاعده است، اما با گذشت 15 سال دیده میشود که نه طالبان و القاعده نابود شدهاند و نه جنگ افغانستان خاموش.
آمریکا و کشورهای غرب در مدت 15سال گذشته و پس از سقوط دولت طالبان، همانگونه که در کنار افغانستان قرار داشتهاند به دنبال منافع و مصالح خود نیز بوده به همین دلیل آن انتظاری که دولت و ملت این کشور از غربیها داشت، برآورده نشد.
به هر صورت، آمریکا بعد از سالهای 2005 و 2006 به طور آشکار از مسیر مبارزه با القاعده و طالبان منحرف شد و برای نابودی آنها عمل نکرد که این امر سبب تقویت و ظهور مجدد طالبان و القاعده در گوشه و کنار افغانستان شده است.
دولت افغانستان نیز طی 15 سال گذشته نتوانسته خطوط سیاست خارجیاش را در یک راهبرد جامع و اساسی تنظیم کرده و عکسالعمل ملی محور و منفعتمحور را در قبال غرب و آمریکا به اجرا درآورد.
دولت افغانستان اکنون در حالی که برای تأمین امنیت و برقراری صلح شب و روز تلاش میکند، اما بدون ترسیم سیاست خارجی مشخص و قاطع در برابر غرب و حامیان طالبان که برای دستیافتن به اهداف و منافعشان افغانستان را در جنگ نگه میدارند، صلح دایمی و امنیت سراسری ناممکن به نظر میرسد.
از سوییهم نبود یک تعریف کلی و جامع از منافع مشترک ملی و حقوق برابر شهروندی به عنوان عوامل داخلی تقویتکننده جنگ و ادامه جنگ از سالها به این سو در افغانستان قابل حس است.
دولت افغانستان در طول حیات سیاسی خود قادر به تعریف منافع مشترک ملی و تأمین حقوق برابر شهروندی بین تمام اقوام و گروههای نژادی نشده که این امر در بسیاری از موارد سبب فعال شدن و قوتیافتن عوامل جنگزا و منازعهمحور شده است.
همچنین فساد اداری و کشت و قاچاق مواد مخدر، مافیایی بودن نظام و معافیت قضایی زورمندان که بارها مرتکب جنایتی شده و مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتهاند، سبب ضعف روحیه همدلی ملت با دولت شده و در برخی موارد اراده مخالفت با دولت را در میان مردم تقویت کرده است.
در نهایت باید گفت که راهحل بحران و تأمین امنیت افغانستان، هم ریشه در خارج از کشور دارد و هم محصور در عوامل داخلی است.
دولت کابل برای آوردن صلح هم سیاست خارجی خود را قاطع علیه کشورهای تحریککننده جنگ روی دست گیرد و از سوی دیگر برای از بین بردن عوامل داخلی تلاش همهجانبه کند، در غیر این صورت همانطوری که در 15 سال گذشته تلاشهای صلحآوری دولت بینتیجه بوده به نظر نمیرسد بعد از این نیز نتیجهای به دنبال داشته باشد.
/
جنگ و ناامنی بیشتر از 3 دهه است که جزئی از زندگی افغانستانیها شده و صلح نیز به عنوان رویای همیشگی در ذهن و ضمیر آنها باقی مانده است، در شرایط کنونی اعتقاد مردم به حل بحران و تأمین امنیت طولانی مدت در کشور، از بین رفته و با گذشت هر روز انتحار و چالشآفرینی از سوی تروریستها، امیدهای مردم نسبت به آینده بهتر را کمرنگتر میسازد.
سالها است که دولتمردان افغانستان برای تأمین امنیت و برقراری صلح تلاش میکنند، اما تاکنون هیچ راهحل نهایی و مطمئن برای تأمین امنیت و حل منازعه پیدا نتوانسته است.
سوال این است که چرا آتش جنگ افغانستان خاموش شدنی نیست؟ چرا دولت با کمک جامعه جهانی، قادر به تأمین امنیت و برقراری صلح و ثبات نمیشود؟ چه عواملی سبب طولانی شدن جنگ و تشدید ناامنی در این کشور شده است؟
راه خروج از جنگ و برقراری صلح در افغانستان را باید در علل و عواملی جستجو کرد که این جنگ را بوجود آورده و سبب ادامه آن شده است.
دریافت راه برونرفت از جنگ و برقراری صلح را میتوان در جستجوی عوامل خارجی و اهداف کشورهای دور و نزدیکی که با افغانستان در ارتباط هستند و نیز عوامل داخلی و عدم تعریف هویت ملی و منافع بین تمام شهروندان افغانستان پیدا کرد.
نقش کشورهای همسایه مانند پاکستان و سیاستهای منفعتجویانه کشورهای که سابقه طولانی مداخله در سیاست افغانستان داشتهاند، تنها یک بخشی از عوامل خارجی جنگ و ناامنی در افغانستان محسوب میشود که تاکنون نه به دقت برسی شده و نه برای حل آن گامهای اساسی از سوی دولتمردان افغانستان برداشته شده است.
به همین دلیل کشورهای خارجی و قدرتهای جهان همیشه با همکاری حلقات داخلی توانستهاند در افغانستان بحران ایجاد کرده و ماهی مقصود خویش را بدست آورند.
در دهه 50 شوروی به اشغال افغانستان به عنوان برداشتن گام اول در انجام یک طرح بزرگ برای سلطه بر حوزههای نفتی مبادرت ورزید و به گسیل و تقویت نیروهای نظامی خود از حزب خلق به رهبری «نورمحمد ترکی» حمایت کرد، تا تهدید پیدایش یک دولت افغانستانی طرفدار آمریکا را در نزدیکی مرزهای خود خنثی کرده و بر غرب پیشدستی کند.
آمریکا در آن زمان از جریانهای ضد شوروی و علیه دولت ترکی حمایت کرد و در آن زمان تمام تلاش خود را بکار برد تا پاکستان را مجرای کمک به گروههای مقاومت علیه شوروی تبدیل کرده و از آن طریق افغانستان را در کنترل خود درآورد.
پاکستان با استفاده از کمکهای آمریکا به دنبال اهداف تاریخی خود، سعی داشت بخش عمده کمکهای آمریکا و دیگر کشورها به گروههای بنیادگرای مقاومت علیه دولت کابل استفاده بهینه کند.
در نهایت بعد از هزاران کشته و زخمی و خسارات هنگفتی، دولت کابل به دست جریانهای مجاهدین سقوط کرد، اما نتیجه نهایی منفعتجویی آمریکا و مداخلات پاکستان سبب ادامه خونریزی در کابل و روی کار آمدن دولت وحشتناکترین گروه بنیادگرا «طالبان» شد.
گروه بنیادگرای طالبان 5 سال افغانستان را در عمق فاجعه و سیاهی تاریخ نگهداشت تا اینکه دسیسه 11 سپتامبر کامیاب شد و آمریکا به طور مستقیم با شعارهای مبارزه با تروریسم و نابودی القاعده و طالبان وارد این کشور شد.
در ابتدا مردم افغانستان تصور میکردند که آمریکا بهترین گزینه برای نابودی گروه طالبان و القاعده است، اما با گذشت 15 سال دیده میشود که نه طالبان و القاعده نابود شدهاند و نه جنگ افغانستان خاموش.
آمریکا و کشورهای غرب در مدت 15سال گذشته و پس از سقوط دولت طالبان، همانگونه که در کنار افغانستان قرار داشتهاند به دنبال منافع و مصالح خود نیز بوده به همین دلیل آن انتظاری که دولت و ملت این کشور از غربیها داشت، برآورده نشد.
به هر صورت، آمریکا بعد از سالهای 2005 و 2006 به طور آشکار از مسیر مبارزه با القاعده و طالبان منحرف شد و برای نابودی آنها عمل نکرد که این امر سبب تقویت و ظهور مجدد طالبان و القاعده در گوشه و کنار افغانستان شده است.
دولت افغانستان نیز طی 15 سال گذشته نتوانسته خطوط سیاست خارجیاش را در یک راهبرد جامع و اساسی تنظیم کرده و عکسالعمل ملی محور و منفعتمحور را در قبال غرب و آمریکا به اجرا درآورد.
دولت افغانستان اکنون در حالی که برای تأمین امنیت و برقراری صلح شب و روز تلاش میکند، اما بدون ترسیم سیاست خارجی مشخص و قاطع در برابر غرب و حامیان طالبان که برای دستیافتن به اهداف و منافعشان افغانستان را در جنگ نگه میدارند، صلح دایمی و امنیت سراسری ناممکن به نظر میرسد.
از سوییهم نبود یک تعریف کلی و جامع از منافع مشترک ملی و حقوق برابر شهروندی به عنوان عوامل داخلی تقویتکننده جنگ و ادامه جنگ از سالها به این سو در افغانستان قابل حس است.
دولت افغانستان در طول حیات سیاسی خود قادر به تعریف منافع مشترک ملی و تأمین حقوق برابر شهروندی بین تمام اقوام و گروههای نژادی نشده که این امر در بسیاری از موارد سبب فعال شدن و قوتیافتن عوامل جنگزا و منازعهمحور شده است.
همچنین فساد اداری و کشت و قاچاق مواد مخدر، مافیایی بودن نظام و معافیت قضایی زورمندان که بارها مرتکب جنایتی شده و مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتهاند، سبب ضعف روحیه همدلی ملت با دولت شده و در برخی موارد اراده مخالفت با دولت را در میان مردم تقویت کرده است.
در نهایت باید گفت که راهحل بحران و تأمین امنیت افغانستان، هم ریشه در خارج از کشور دارد و هم محصور در عوامل داخلی است.
دولت کابل برای آوردن صلح هم سیاست خارجی خود را قاطع علیه کشورهای تحریککننده جنگ روی دست گیرد و از سوی دیگر برای از بین بردن عوامل داخلی تلاش همهجانبه کند، در غیر این صورت همانطوری که در 15 سال گذشته تلاشهای صلحآوری دولت بینتیجه بوده به نظر نمیرسد بعد از این نیز نتیجهای به دنبال داشته باشد.
/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *