پسرم نزد امام حسین(ع) است/ نبودش را در جمع عزاداران خیلی احساس می کنم
از پاییز 94 هم که شهید مدافع حرم عبدالرحیم فیروزآبادی را هم در این مکان خاکسپاری کردند به مزار این شهید می روم و زائر مزار این شهید بزرگوار هم هستم. حالا در این عصرعاشورایی بعد از فاتحه خوانی مزار شهید قریب به سمت مزار شهید فیروزآبادی می روم.
از دور جمعیت زیادی دور مزار شهید حلقه زده بودند. نزدیک و نزدیک تر شدم. مادر شهید را دیدم که بسته های شمع در دستش بود و یکی یکی به مهمانان پسرش تعارف می کرد تا روشن کنند و در جایی که برای روشن کردن شمع ها در نظر گرفته شده بود، قرار دهند.
فاتحه را که خواندم به من هم سه تا شمع تعارف کرد. هر سه تا را گرفتم و روشن کردم و در جای مورد نظر قرار دادم. در بین جمعیت فاطمه دختر بزرگ شهید فیروزآبادی را می بینم که همراه با جمعیت، در حال روشن کردن شمع بود. از او خواستم دوباره شمعی بردارد و روشن کند تا من بتوانم از او عکس بگیرم. اما فاطمه تا فهمید می خواهم عکس بگیرم خجالت کشید و خود را پشت سر مادربزرگش قایم کرد. با مادر بزرگوار شهید احوالپرسی کردم. قصد مصاحبه نداشتم اما دلم نیامد از این فرصت بدست آمده بگذرم. خودم را معرفی کردم و گفت و گوی خودمانی کوتاه با این مادر بزرگوار انجام دادم که در ادامه می آید:
خب حاج خانم. عصر عاشوراست و عبدالرحیم علاقه خاصی به اباعبدالله الحسین(ع) داشت. از اینکه امروز درعزاداری عاشورا حضور ندارد چه احساسی دارید؟
الان احساسم این است که نزد امام حسین(ع) است. درسته مادر هستم دلم می سوزد اما جایی که امام حسین(ع) است ما چکاره ایم؟ اما امروز که اینجا نیست خیلی نبودش را احساس می کنم.
دل تان برایش تنگ هم می شود؟
بله. تنگ می شود. دل حضرت زینب(س) چه جور برای برادرش تنگ می شد دل ما هم همین.
با دلتنگی تان چیکار می کنید؟
با دلتنگی می سازم. بچه هایش را بغل می کنم. خانمش را بغل می کنم. عکسش را بغل می کنم و دورش می نشینم برایش حمد و سوره می خوانم... با او هستم و زندگی میکنم.
شده تا الان شهید را خواب ببینید؟
شهید همه شب در کنارم هست. در خواب با هم صحبت می کنیم. همیشه حالم را می پرسد. همین الان هم کنار دست راست من هست. می بینم و حسش می کنم.
ازاینکه در این راه رفت و شهید شد چه حسی دارید؟
خیلی خوشحالم.پسرم عشق شهادت داشت و از وقتی که رفت
سپاه، این عشق بیشتر و بیشتر شد.
برای شما چه جور بچه ای بود؟
خیلی خوب. با خدا و با ایمان. از پنج سالگی نماز می خواند، مسجد می رفت، روزه می گرفت.
وقتی که برای دفاع از حرم حضرت زینب رفت خبر داشتید؟
من ابتدا از رفتنش هیچ خبر نداشتم ولی از وقتی که شنیدم اول کمی ناراحت شدم بعد از آن دیگر ناراحت نبودم.
به عنوان مادر شهید برای جوانها چه توصیه ای دارید؟
انشالله به حق ابالفضل(ع) بتوانند راه شهدا را ادامه بدهند.
مادر بزرگوار شهید عبدالرحیم فیروزآبادی حین مصاحبه تمام حواسش به فاطمه بود که از او فاصله نگیرد. من هم خیلی وقتش را نگرفتم تا برای یادگار پسرش دل نگران نباشد.
کم کم مزار شهید را ترک کردم.
اما جمعیت را می دیدم که مشتاقانه به زیارت این شهید می رفتند. شمع ها می سوختند و
داغ دل را تازه تر می کردند.
انتهای پیام/