وقتی «آقا» اشتباهم را بخشید+عکس
آقا تاکید داشتند که در نگهبانی خواندن کتاب و قرآن نباید باشه باید فکر و ذکر نگهبان به پستی که میده باشه و مسئله دیگری که خیلی برای ایشام مهم بود پوشیدن مرتب لباس و پوتین بود که گفتند پاسداری که بند پوتینش باز باشه به درد نمی خوره.
به نقل از مشرق، برادر جانباز، فیروز احمدی از دیدبانهای لشکر 10 سید الشهدا(ع) و تیپ 110 خاتم الانبیاء است. او در این خاطره که در اختیار خبرنگار مشرق قرار داد، از جریان اولین برخورد و دیدارش با حضرت آیت الله خامنه ای در زمان ریاست جمهوری یادکرده است...
بمدت سه ماه رفته بودم جبهه که در تاریخ 31 شهریور 1360 برگشتم برای ادامه تحصیل. دیگه کلافه بودم. همه ش فکرم جنگ بودم وتصمیم گرفتم برای عضویت در سپاه؛ تا مدت جبهه هایم زیاد بشود و تا پایان جنگ بمانم.
در تاریخ 6 دیماه 1360 به عضویت سپاه در آمدم و من را تقسیم کردند بین گردان های سپاه. من به گردان 9 سپاه رفتم و اولین روز خدمتم قرار شد در نهاد ریاست جمهوری (زمانی که امام خامنه ای رئیس جمهور بودند) نگهبانی بدهم.
چون زیاد توجیه نبودم، وقت نگهبانی به کندی برایم می گذاشت و تصمیم گرفتم در حال پست دادن ورزش کنم. اسلحه را روی دوشم گذاشته بودم و برای خودم پا مرغی و نشست و برخاست می دادم. مشغول ورزش بودم که دیدم پاس پخش آمد. سریع خودم را جمع و جور کردم؛ گفت: لازم نیست دیگه پست بدی! گفتم: چرا؟... گفت: نگاه کن به پنجرهای روبرو. خود آقا زنگ زده وگفته تو را عوض کنم.
دیدم وای، آقای خامنه ای ورزش من را در موقع نگهبانی نگاه می کرده و من در حدود نیم ساعت ورزش کرده بودم. دیده اند من تمام فکر و ذکرم شده ورزش و کاری به نگهبانی ندارم؛ به پاس پخش گفته بودند که من را تعویض کند.
برادر فیروز احمدی، نفر چهارم از چپ
خیلی از این جریان ناراحت بودم چون باید24 ساعت آنجا می بودیم تا گروه بعدی می آمد و ما به استراحت می رفتیم. بعد از خواندن نماز صبح بود گه دیدم آقا به تنهایی به طرف آسایشگاه ما می آید. من سریع جلو رفتم و سلام کردم و گفتم: من رو ببخشید... آقا جواب سلام را که داد، فقط تبسمی کرد و از کنارم رد شد و گفت: همه بچه ها جمع شوند تا برایشان صبحت کنم... نیم ساعت راجع به مسائل انضباطی و نگهبانی صبحت کردند ولی چون من در آن جمع بودم، به اتفاقی که افتاده بود اشاره ای نکردند تا خجالت نکشم.
ایشان گفتند: در نگهبانی خواندن کتاب و قرآن نباید باشه، باید فکر و ذکر نگهبان به پستی که میده باشه... و مسئله دیگری که خیلی روی آن تأکید داشتند، پوشیدن مرتب لباس و پوتین بود که گفتند: پاسداری که بند پوتینش باز باشه به درد نمی خوره!
بعد از آن هم کمی وقت برای سئوال و جواب و گفتگو گذاشتند و مقداری هم از کتابخانه ای که درست کرده بودیم بازدید کردند. آنجا بود که متوجه شدم چقدر آقا مهربان و دوست داشتنی است چون بخشیده شدم بدون اینکه تنبیهی بشوم. از آن به بعد سعی کردم در دروان خدمت بخصوص نگهبانی جزو بهترین ها باشم.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
بمدت سه ماه رفته بودم جبهه که در تاریخ 31 شهریور 1360 برگشتم برای ادامه تحصیل. دیگه کلافه بودم. همه ش فکرم جنگ بودم وتصمیم گرفتم برای عضویت در سپاه؛ تا مدت جبهه هایم زیاد بشود و تا پایان جنگ بمانم.
در تاریخ 6 دیماه 1360 به عضویت سپاه در آمدم و من را تقسیم کردند بین گردان های سپاه. من به گردان 9 سپاه رفتم و اولین روز خدمتم قرار شد در نهاد ریاست جمهوری (زمانی که امام خامنه ای رئیس جمهور بودند) نگهبانی بدهم.
چون زیاد توجیه نبودم، وقت نگهبانی به کندی برایم می گذاشت و تصمیم گرفتم در حال پست دادن ورزش کنم. اسلحه را روی دوشم گذاشته بودم و برای خودم پا مرغی و نشست و برخاست می دادم. مشغول ورزش بودم که دیدم پاس پخش آمد. سریع خودم را جمع و جور کردم؛ گفت: لازم نیست دیگه پست بدی! گفتم: چرا؟... گفت: نگاه کن به پنجرهای روبرو. خود آقا زنگ زده وگفته تو را عوض کنم.
دیدم وای، آقای خامنه ای ورزش من را در موقع نگهبانی نگاه می کرده و من در حدود نیم ساعت ورزش کرده بودم. دیده اند من تمام فکر و ذکرم شده ورزش و کاری به نگهبانی ندارم؛ به پاس پخش گفته بودند که من را تعویض کند.
برادر فیروز احمدی، نفر چهارم از چپ
خیلی از این جریان ناراحت بودم چون باید24 ساعت آنجا می بودیم تا گروه بعدی می آمد و ما به استراحت می رفتیم. بعد از خواندن نماز صبح بود گه دیدم آقا به تنهایی به طرف آسایشگاه ما می آید. من سریع جلو رفتم و سلام کردم و گفتم: من رو ببخشید... آقا جواب سلام را که داد، فقط تبسمی کرد و از کنارم رد شد و گفت: همه بچه ها جمع شوند تا برایشان صبحت کنم... نیم ساعت راجع به مسائل انضباطی و نگهبانی صبحت کردند ولی چون من در آن جمع بودم، به اتفاقی که افتاده بود اشاره ای نکردند تا خجالت نکشم.
ایشان گفتند: در نگهبانی خواندن کتاب و قرآن نباید باشه، باید فکر و ذکر نگهبان به پستی که میده باشه... و مسئله دیگری که خیلی روی آن تأکید داشتند، پوشیدن مرتب لباس و پوتین بود که گفتند: پاسداری که بند پوتینش باز باشه به درد نمی خوره!
بعد از آن هم کمی وقت برای سئوال و جواب و گفتگو گذاشتند و مقداری هم از کتابخانه ای که درست کرده بودیم بازدید کردند. آنجا بود که متوجه شدم چقدر آقا مهربان و دوست داشتنی است چون بخشیده شدم بدون اینکه تنبیهی بشوم. از آن به بعد سعی کردم در دروان خدمت بخصوص نگهبانی جزو بهترین ها باشم.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *