روایت مذاکره محمد علي کِلی با صدام و آزادی تعدادی از اسرای ایرانی
14 خردادماه 1395 بود که یک خبر ناگوار همه دنیا را بهت زده کرد؛ محمد علی (کلی) که در روزهای آخر حیاتش دچار بیماری پارکینسون شده بود، درگذشت تا فضای مجازی پر از تصاویر حضور او در ایران شود.
خبرگزاری میزان -
همه این صحبت ها و واکنش ها باعث شد تا سراغ احمد ناطق نوری، رییس همیشگی فدراسیون بوکس کشورمان برویم و از آن روزها بپرسیم. ناطق نوری با خوشرویی درخواست ما را برای گفت و گو قبول کرد و از آن روزها گفت.
گفت و گوی رییس فدراسیون بوکس را می خوانید.
قبل از آنکه سوال اصلی مان را بپرسیم میخواهیم از شرایط ملی پوشان قبل از المپیک بگویید.
برای المپیک یک سهمیه گرفتیم و دو سهمیه دیگر هم می توانیم بگیریم، بازیکنان بیست و پنجم به مسابقات انتخابی اعزام می شوند تا دو سهمیه دیگر را هم بگیریم.
شانس کسب مدال داریم؟
مدال؟ اول باید ببینیم می توانیم سهمیه بگیریم یا خیر.
جایی گفته بودید اگر 4 سهمیه نگیریم کناره گیری می کنم.
نگفتم چهارتا، گفتم اگر سه سهمیه دیگر نگیریم، ول می کنم و می روم.
به بحث اصلی برگردیم. از نخستین برخوردهای محمد علی وقتی به ایران آمد بگویید.
عالی بود، عاشق ایران شده بود، او مسلمان بود و وقتی به ایران آمد خیلی موثر بود، ایشان برای آنکه کاری برای ایران کند به عراق رفت و یک عده از اسرای ایرانی را هم آزاد کرد. آنجا به صدام گفته بود که دو کشور اسلامی نباید با هم بجنگند. آدمی بود که به شدت به عقایدش پایبند بود، یک پیشنماز با خودش آورده بود و هیچ وقت اجازه نمی داد یک ساعت از اذان بگذرد و سریع نمازش را اول وقت می خواند. آن موقع محرم بود، همین جا آمد و سینه زد، یک سفر هم به مشهد داشت و قرار بود برود خدمت مرحوم طبسی که شیعه شود. آنجا نمی دانم چه اتفاقی افتاد كه مریض شدند و محمدعلی موفق نشد ولی زیارت هایش را انجام داد و به رشت رفت تا مرحوم احسان بخش، نماینده ولی فقیه را ملاقات کند. او اطلاعات خوبی درباره کلی داشت و حتی می دانست ضربه او چند کیلو است. در رشت نزد مرحوم احسان بخش رفت و او گفته بود: من شما را خیلی خوب می شناسم، ضربه دست شما 120 کیلو را پایین می برد. کلی هم خیلی خوشحال شده بود که یک روحانی اینقدر از ورزش اطلاعات دارد. در مراسم عزادارای شرکت کرد،خیلی انسان اخلاق مدار و مهربانی بود. هر بچه ای می دید نوازش می کرد. یک بار با هم رفتیم جمشیدیه و هر بچه ای را می دید کنار میکشید و بغل می کرد. من او را از کودکی میشناختم، خیلی ورزشکار متفکری بود. یک بار به فریزر به خاطر ضربه از شکم باخته بود، یکسال تمرین کرد و سال بعد با او مسابقه داد. 8 راند شکمش را آزاد گذاشت، شکمش سنگ شده بود، حریف خسته شد و بعد از راند 8 تازه شروع به رقص پا کرد. آنقدر فریزر را زده بود که او در راند آخر نتوانست بازی کند و گفت دیگر نمی توانم بازی کنم چون نمی بینم. از مربی اش پرسیدند شما برای کلی چه کار کردید که توانست فریزر را مغلوب کند؟ گفت خودش همه چیز را برنامه ریزی کرد و من کاری نداشتم.
چرا نمی توانست ببیند؟
آنقدر به صورتش ضربه خوده بود که زیر چشمهایش ورم کرده بود و نمی دید.
خیلی روی باهوش بودن او تاکید دارید، مورد خاصی دیده بودید؟
مردم ایران خیلی به او علاقه داشتند، خیلی باهوش بود، روز اولی که به ایران آمد در هتل استقلال اقامت داشت، فردای آن روز گرمکن پوشید و به خیابان رفت تا بدود. تنهایی آمد در خیابان ولیعصر و دوید، به خیابان چمران رفت و تا هتل آمد. خیلی بعید است که یک غریبه اینقدر سریع آدرس را یاد بگیرد.
کسی کلی را نشناخت؟
در خیابان ولیعصر مردم او را می شناختند و دو دل بودند، نمی دانستند او کلی است یا خیر.
یک مسابقه هم در تهران و در مقابل بوکسوری به نام کاظمی برگزار کرد.
مسابقه نبود، ما گفتیم لخت شود و یک بازی کند. کاظمی (حریفش) هم فقط دفاع می کرد که مشت نخورد. چه کسی می توانست مقابل کلی بایستد؟ او سه بار قهرمان المپیک شده بود، یک بار هم رفتیم شهریار و قرار شد کلی را ببریم به یک مراسمی، تدارک خوبی چیده شد. خانم هایی که آنجا بودند همه چادر مشکی داشتند، تا کلی وارد شد بلند شدند و او هم به فارسی گفت: خیلی خوب، خیلی قشنگ. فارسی را خوب یاد گرفته بود. به من گفت سه تا از این چادرها برای همسر و فرزندانم می خواهم، ما هم گرفتیم و به او دادیم. یک بار هم به هتلی رفته بودیم که شام بخوریم. یکی داشت تار می زد، رفت تار را از او گرفت و زد.
بلد بود بنوازد؟
بله، خوب هم می نواخت. عجیب بود. آدم باهوشی بود، قلیان هم می کشیدند آمد یک کام قلیان کشید و گفت این دیگر چیست؟
خیلی عجیب است که شخص دیکتاتوری مثل صدام به خواسته های کلی احترام میگذارد.
بار دومی که آمد، رفت با صدام صحبت کرد که اسرای ما را آزاد کند. خیلی مشهور و قابل احترام بود و باعث شد جمعی از اسیران ما آزاد شوند. شخصی که تمام المپیک ها دعوت می شود قطعاً آنقدر اعتبار دارد كه کسی نتواند حرفش را زمین بیندازد.
در نهایت اما پارکینسون او را از پا انداخت.
با پارکینسون 20 سال جنگید، معمولاً کسی که پارکینسون می گیرد دو، سه سال بیشتر دوام نمیآورد ولی او در نهایت بعد از 20 سال فوت کرد. ما هم می خواستیم برای او مجلس بگیریم ولی نتوانستیم چون شرایط مهیا نبود، یعنی جایی نبود که بتوانیم از هوادارانش پذیرایی کنیم، در فضای باز هم نمی شد مجلس را برگزار کرد، به همین دلیل چند حجله و بنر زدیم و تسلیت گفتیم.
موضوعی هم که این روزها دست به دست می شود این است که او یک بار به جاذبه زمین غلبه کرده است.
او زرنگ بود، جوری می ایستاد که همه فکر میکردند روی هواست، کارهایی می کرد که همه اینگونه فکر می کردند ولی همه این ها از باهوشی اوست.
کلا آدم ضد جنگی بود.
روزنامه کیهان دعوتش كرد و با او مصاحبه کرد. آن موقع جنگ بوسنی و هرزه گوین هم بود، پرسیدند نظرت راجع به جنگ چیست؟ یک عکس امام (ره) آنجا بود، به عکس اشاره کرد و گفت نظر من و نظر امام (ره) یکی است. گفت آن ها کشور اسلامی هستند و جنگ شان با هم صحیح نیست.
این اواخر چرا به ایران نیامد؟
حضور او در ایران خیلی هزینه داشت، بودجه ما آنقدری نبود که بتوانیم دوباره او را به ایران بیاوریم، ماشین و اسکورت لازم بود، بالاخره آدم معروفی بود و باید از او کاملا پذیرایی می کردیم.
اولین باری که آمد استقبال تان مناسب شأن او بود؟
آن موقع برایش بنز گرفتیم و اسکورت گذاشتیم، کلی هزینه کردیم و پذیرایی خوبی از او کردیم چون آدم کوچکی نبود.
یادتان هست که هزینه ها را از کجا تامین کردید؟
از برخی کمک گرفتیم که هزینه ها را تامین کنند، پولی نگرفتیم ولی مثلاً یکی را فرستادیم که ماشین بگیرد، هتل نصف قیمت حساب کرد و همه این ها باعث شد که پذیرایی خوبی از او داشته باشیم.
می گفتند همسر چهارمش در اواخر عمرش خانواده او را طرد کرده بود.
من چیزی درباره همسر چهارمش نشنیده ام، خیلی به خانواده اش علاقه داشت و از ایران هم چادر برای آن ها گرفت، دخترش هم همانطور که می دانید قهرمان دنیاست.
شاید یکی از برنامه های خوب این باشد که خانواده کلی را به ایران بیاوریم.
باید بررسی شود، به هر حال هزینه دارد، الان دنبال آدرس شان هستیم که پیام تسلیت به آن ها بدهیم. این نرم افزارهای شبکه های اجتماعی قابل استناد نیستند و شاید پیام هایمان را نخوانند.
چه کسی آن روزها از او دعوت کرده بود که به ایران بیاید؟
آن روزها خیلی سخت نبود، ایشان شیکاگو زندگی می کرد و خودش تمایل داشت به ایران بیاید. آدم صلحطلبی هم بود، ایشان چند سال در زندان بود و به این واسطه خیلی محبوب شد. برای همین صلحطلبیاش تمایل داشت به ایران هم بیاید. به وسیله کاردارمان از او دعوت کردیم و آنها هم هماهنگ کردند که به ایران بیاید. دفعه دوم هم خودش بلد بود چه کار کند، آمد و رفت با صدام صحبت کرد.
ویژگی بارزی که از او دیدید چه بود؟
هرچه از او دیدم به یادم مانده است، خیلی انسان عاطفی و خوبی بود، اصلاً قیافه نمی گرفت و مثل برخی نبود که خودش را گم کند. به من می گفت رییس (می خندد).
خاطره جالبی از او دارید؟
آن موقعی که بازی می کرد ما کوچک بودیم، تا سحر می نشستیم كه بازی های کلی را تماشا کنیم. هیچ ضعفی نداشت، این بازی ها همه برای ما خاطره بود. قهوه خانهها هم نصف شب مغازه ها را باز می کردند تا مردم بیایند و بازی های او را تماشا کنند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از روزنامه قانون، پس از کش و قوس های فراوان در نهایت تب عکس های کلی در تهران خوابید ولی اظهار نظری دست به دست شد که بسیار جالب بود. ظاهراً محمود اسلامیان، مدیرعامل صندوق بازنشستگی کشوری در گفت و گویی درباره حضور کلی در ایران خاطره عجیبی را از آن روزها نقل کرده است؛ «شب دوم صمیمیت زیادی برقرار شده بود. ایشان به خاطر قدردانی از میزبانان کار عجیبی انجام داد که هنوز برایم غیرقابل باور است. از دوستانی که در این صحنه بودند علیرضا رحیمی، مدیرکل تربیت بدنی وقت و اکبر ترکان، رییس هیات فوتبال را به یاد دارم. محمد علی از راه پله هتل بالا رفته و در پاگرد مذکور دست هایش را به طرفین باز کرد و تمرکز فوق العادهای انجام داد. به خاطر دارم رگ های صورت و گردن او برافروخته شد، ناگهان حدود 3 سانتی متر تمامقد از روی زمین در هوا معلق قرار گرفت. همه حاضرین در صحنه شوکه شده بودند. احساس میکردم فشار زیادی به او وارد شده است».
همه این صحبت ها و واکنش ها باعث شد تا سراغ احمد ناطق نوری، رییس همیشگی فدراسیون بوکس کشورمان برویم و از آن روزها بپرسیم. ناطق نوری با خوشرویی درخواست ما را برای گفت و گو قبول کرد و از آن روزها گفت.
گفت و گوی رییس فدراسیون بوکس را می خوانید.
قبل از آنکه سوال اصلی مان را بپرسیم میخواهیم از شرایط ملی پوشان قبل از المپیک بگویید.
برای المپیک یک سهمیه گرفتیم و دو سهمیه دیگر هم می توانیم بگیریم، بازیکنان بیست و پنجم به مسابقات انتخابی اعزام می شوند تا دو سهمیه دیگر را هم بگیریم.
شانس کسب مدال داریم؟
مدال؟ اول باید ببینیم می توانیم سهمیه بگیریم یا خیر.
جایی گفته بودید اگر 4 سهمیه نگیریم کناره گیری می کنم.
نگفتم چهارتا، گفتم اگر سه سهمیه دیگر نگیریم، ول می کنم و می روم.
به بحث اصلی برگردیم. از نخستین برخوردهای محمد علی وقتی به ایران آمد بگویید.
عالی بود، عاشق ایران شده بود، او مسلمان بود و وقتی به ایران آمد خیلی موثر بود، ایشان برای آنکه کاری برای ایران کند به عراق رفت و یک عده از اسرای ایرانی را هم آزاد کرد. آنجا به صدام گفته بود که دو کشور اسلامی نباید با هم بجنگند. آدمی بود که به شدت به عقایدش پایبند بود، یک پیشنماز با خودش آورده بود و هیچ وقت اجازه نمی داد یک ساعت از اذان بگذرد و سریع نمازش را اول وقت می خواند. آن موقع محرم بود، همین جا آمد و سینه زد، یک سفر هم به مشهد داشت و قرار بود برود خدمت مرحوم طبسی که شیعه شود. آنجا نمی دانم چه اتفاقی افتاد كه مریض شدند و محمدعلی موفق نشد ولی زیارت هایش را انجام داد و به رشت رفت تا مرحوم احسان بخش، نماینده ولی فقیه را ملاقات کند. او اطلاعات خوبی درباره کلی داشت و حتی می دانست ضربه او چند کیلو است. در رشت نزد مرحوم احسان بخش رفت و او گفته بود: من شما را خیلی خوب می شناسم، ضربه دست شما 120 کیلو را پایین می برد. کلی هم خیلی خوشحال شده بود که یک روحانی اینقدر از ورزش اطلاعات دارد. در مراسم عزادارای شرکت کرد،خیلی انسان اخلاق مدار و مهربانی بود. هر بچه ای می دید نوازش می کرد. یک بار با هم رفتیم جمشیدیه و هر بچه ای را می دید کنار میکشید و بغل می کرد. من او را از کودکی میشناختم، خیلی ورزشکار متفکری بود. یک بار به فریزر به خاطر ضربه از شکم باخته بود، یکسال تمرین کرد و سال بعد با او مسابقه داد. 8 راند شکمش را آزاد گذاشت، شکمش سنگ شده بود، حریف خسته شد و بعد از راند 8 تازه شروع به رقص پا کرد. آنقدر فریزر را زده بود که او در راند آخر نتوانست بازی کند و گفت دیگر نمی توانم بازی کنم چون نمی بینم. از مربی اش پرسیدند شما برای کلی چه کار کردید که توانست فریزر را مغلوب کند؟ گفت خودش همه چیز را برنامه ریزی کرد و من کاری نداشتم.
چرا نمی توانست ببیند؟
آنقدر به صورتش ضربه خوده بود که زیر چشمهایش ورم کرده بود و نمی دید.
خیلی روی باهوش بودن او تاکید دارید، مورد خاصی دیده بودید؟
مردم ایران خیلی به او علاقه داشتند، خیلی باهوش بود، روز اولی که به ایران آمد در هتل استقلال اقامت داشت، فردای آن روز گرمکن پوشید و به خیابان رفت تا بدود. تنهایی آمد در خیابان ولیعصر و دوید، به خیابان چمران رفت و تا هتل آمد. خیلی بعید است که یک غریبه اینقدر سریع آدرس را یاد بگیرد.
کسی کلی را نشناخت؟
در خیابان ولیعصر مردم او را می شناختند و دو دل بودند، نمی دانستند او کلی است یا خیر.
یک مسابقه هم در تهران و در مقابل بوکسوری به نام کاظمی برگزار کرد.
مسابقه نبود، ما گفتیم لخت شود و یک بازی کند. کاظمی (حریفش) هم فقط دفاع می کرد که مشت نخورد. چه کسی می توانست مقابل کلی بایستد؟ او سه بار قهرمان المپیک شده بود، یک بار هم رفتیم شهریار و قرار شد کلی را ببریم به یک مراسمی، تدارک خوبی چیده شد. خانم هایی که آنجا بودند همه چادر مشکی داشتند، تا کلی وارد شد بلند شدند و او هم به فارسی گفت: خیلی خوب، خیلی قشنگ. فارسی را خوب یاد گرفته بود. به من گفت سه تا از این چادرها برای همسر و فرزندانم می خواهم، ما هم گرفتیم و به او دادیم. یک بار هم به هتلی رفته بودیم که شام بخوریم. یکی داشت تار می زد، رفت تار را از او گرفت و زد.
بلد بود بنوازد؟
بله، خوب هم می نواخت. عجیب بود. آدم باهوشی بود، قلیان هم می کشیدند آمد یک کام قلیان کشید و گفت این دیگر چیست؟
خیلی عجیب است که شخص دیکتاتوری مثل صدام به خواسته های کلی احترام میگذارد.
بار دومی که آمد، رفت با صدام صحبت کرد که اسرای ما را آزاد کند. خیلی مشهور و قابل احترام بود و باعث شد جمعی از اسیران ما آزاد شوند. شخصی که تمام المپیک ها دعوت می شود قطعاً آنقدر اعتبار دارد كه کسی نتواند حرفش را زمین بیندازد.
در نهایت اما پارکینسون او را از پا انداخت.
با پارکینسون 20 سال جنگید، معمولاً کسی که پارکینسون می گیرد دو، سه سال بیشتر دوام نمیآورد ولی او در نهایت بعد از 20 سال فوت کرد. ما هم می خواستیم برای او مجلس بگیریم ولی نتوانستیم چون شرایط مهیا نبود، یعنی جایی نبود که بتوانیم از هوادارانش پذیرایی کنیم، در فضای باز هم نمی شد مجلس را برگزار کرد، به همین دلیل چند حجله و بنر زدیم و تسلیت گفتیم.
موضوعی هم که این روزها دست به دست می شود این است که او یک بار به جاذبه زمین غلبه کرده است.
او زرنگ بود، جوری می ایستاد که همه فکر میکردند روی هواست، کارهایی می کرد که همه اینگونه فکر می کردند ولی همه این ها از باهوشی اوست.
کلا آدم ضد جنگی بود.
روزنامه کیهان دعوتش كرد و با او مصاحبه کرد. آن موقع جنگ بوسنی و هرزه گوین هم بود، پرسیدند نظرت راجع به جنگ چیست؟ یک عکس امام (ره) آنجا بود، به عکس اشاره کرد و گفت نظر من و نظر امام (ره) یکی است. گفت آن ها کشور اسلامی هستند و جنگ شان با هم صحیح نیست.
این اواخر چرا به ایران نیامد؟
حضور او در ایران خیلی هزینه داشت، بودجه ما آنقدری نبود که بتوانیم دوباره او را به ایران بیاوریم، ماشین و اسکورت لازم بود، بالاخره آدم معروفی بود و باید از او کاملا پذیرایی می کردیم.
اولین باری که آمد استقبال تان مناسب شأن او بود؟
آن موقع برایش بنز گرفتیم و اسکورت گذاشتیم، کلی هزینه کردیم و پذیرایی خوبی از او کردیم چون آدم کوچکی نبود.
یادتان هست که هزینه ها را از کجا تامین کردید؟
از برخی کمک گرفتیم که هزینه ها را تامین کنند، پولی نگرفتیم ولی مثلاً یکی را فرستادیم که ماشین بگیرد، هتل نصف قیمت حساب کرد و همه این ها باعث شد که پذیرایی خوبی از او داشته باشیم.
می گفتند همسر چهارمش در اواخر عمرش خانواده او را طرد کرده بود.
من چیزی درباره همسر چهارمش نشنیده ام، خیلی به خانواده اش علاقه داشت و از ایران هم چادر برای آن ها گرفت، دخترش هم همانطور که می دانید قهرمان دنیاست.
شاید یکی از برنامه های خوب این باشد که خانواده کلی را به ایران بیاوریم.
باید بررسی شود، به هر حال هزینه دارد، الان دنبال آدرس شان هستیم که پیام تسلیت به آن ها بدهیم. این نرم افزارهای شبکه های اجتماعی قابل استناد نیستند و شاید پیام هایمان را نخوانند.
چه کسی آن روزها از او دعوت کرده بود که به ایران بیاید؟
آن روزها خیلی سخت نبود، ایشان شیکاگو زندگی می کرد و خودش تمایل داشت به ایران بیاید. آدم صلحطلبی هم بود، ایشان چند سال در زندان بود و به این واسطه خیلی محبوب شد. برای همین صلحطلبیاش تمایل داشت به ایران هم بیاید. به وسیله کاردارمان از او دعوت کردیم و آنها هم هماهنگ کردند که به ایران بیاید. دفعه دوم هم خودش بلد بود چه کار کند، آمد و رفت با صدام صحبت کرد.
ویژگی بارزی که از او دیدید چه بود؟
هرچه از او دیدم به یادم مانده است، خیلی انسان عاطفی و خوبی بود، اصلاً قیافه نمی گرفت و مثل برخی نبود که خودش را گم کند. به من می گفت رییس (می خندد).
خاطره جالبی از او دارید؟
آن موقعی که بازی می کرد ما کوچک بودیم، تا سحر می نشستیم كه بازی های کلی را تماشا کنیم. هیچ ضعفی نداشت، این بازی ها همه برای ما خاطره بود. قهوه خانهها هم نصف شب مغازه ها را باز می کردند تا مردم بیایند و بازی های او را تماشا کنند.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *