ایران و نابترين عاشقان مهدی موعود (عج)
کسی در راه است،آهسته میآید.شاید همین نزدیکیها است.نویدش میآید.امیدش در راه است.با خود باران و خورشید و گندم دارد.
خبرگزاری میزان -
از پس این باران و خورشید و گندم،بارانی می بارد و رنگین کمانی بر می آید در آسمان. بی تابی های انتظار روزی سر خواهد آمد،پایان خواهد داد به همه این تمناها و آنگاه تمنای دیگری آغاز می شود از آمدنش.
شوق دیدار یار آنگاه که وصال را هدیه می کند به عاشقان، دیدنی است. اکنون فراقش،فراغ را از ما ربوده، روزی سرانجام دلش به حالمان خواهد سوخت،خواهد آمد.آنگاه هنگامه ای برای عاشقانش برپا می شود.چه غوغایی به پا خواهند کرد از آمدنش.شوری عاشورایی برای آن تنها یادگار امیر مؤمنان بر پا خواهند ساخت. دل به دریا خواهند زد، ناخدا مهدی است،دریایی از معرفت و عشق. خسته از راه اما ناامید هرگز.
گرچه غم فراقش شراره به جان زده است که اگر آتش نزند دل را، عاشق نیستیم. باید هوای جنون به سر زند تا هنگام آمدن آن دردانه و سرور و مولایمان غم از دل برود. آنگاه لیاقت دیدنش را خواهیم داشت. تا چشم ها جوی خون نشود و زخمه بر دل نزند،چگونه لایق شویم؟
از این انتظار خسته نیستیم و هر هنگام که دلتنگ و بی تابت می شویم،ندایی درون ما فریاد می زند و نهیب می دهد بی تاب مشو،نا امید و شک مکن که او خواهد آمد و این رؤیای شیرین صادق است که ما را می برد با او.
ای خورشید عالم تاب! در کوی عشق تو خطر خواهیم کرد،آنجا که عشق باشد جان را خطر نباشد.ای سپیده عشق طلوع کن و غبار از رخ غمگین ما بزدا،جان ما را غرق در غرور و سرور کن.نور علی نور می شود.چشم های عاشقان منور می شود و دیده ناکثین کور.
مولا، امیر دل ها!تمنایمان سرشار است و لبریز. دعایمان آمدنت است و بس. «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»
مي دانم، آنگونه كه تو مي خواهي نيستيم. همديگر را مي رنجانيم، روزگار غريبي است.روزگار ما را به اين روز انداخته است. اما نه، ما روزگا را به اين روز انداختهايم. همين است كه در پي تو مي گرديم. در پي تو نازنين، خسته از دلتنگي هاي زمانه، نامردمي هاي روزگار، نامردمي هاي خودمان! در جستجوي بهاري هستيم كه با آمدن تو نازنين، سبز شود. چه بهاري خواهد شد. گل ها و سبزهها هم، رنگ و بوي دگري خواهند گرفت.
بار هجران سنگين شده است مولا جان! تاب تحمل آن دشوار گشته، مگذار اين صبر و شكيبايي عاشقانه، با حسرت آمدنت همراه شود. حسرت به آن خاطر كه تو بيايي و ما نباشيم.
در آرزوي بهاري هستيم كه تو باشي و عاشقانت دورت بگردند و جشن آمدنت را با بهار، مقلب القلوب والابصار بخوانند و حول حالنا الي احسن الحال را با وجود نازنينت مزه كنند و در ركاب عاشقانهات، غم هاي ديرين را به تاريخ بسپارند.
بهاري را مي خواهيم كه در كنارت باشيم. خورشيدمان باشي و بتابي بر ما تا از تلالو وجود نازنينت، گرماي عشق بر ما ارزاني شود.
سرزمين من زادگاه خورشيد است. ديار عشق است و عرفان، نابترين عاشقانت را در خود دارد، كه روز را با ياد تو آغاز مي كنند و شب را با عشق تو به سحر مي رسانند.
نه از هجرانت خسته شدهاند و نه از وصالت سير مي شوند. هجرانت عشقي دگر دارد و وصالت، شيدايي ديگري، عاشق آن مرام و معرفت پايان ناپذيرت هستيم. عاشق عشق تو نازنينينم. فراق را تاب مي آوريم براي روز وصال.
باز هم به اميد فروغ ابدي تو مشرقي نازنين مرد عالم، غم سنگين فراق را به ديدار سحر به جان مي خريم و دعايت را براي ناب ترين شيعيانت آرزومنديم. اي قرار بي قراران.
انتهای پیام/
شوق دیدار یار آنگاه که وصال را هدیه می کند به عاشقان، دیدنی است. اکنون فراقش،فراغ را از ما ربوده، روزی سرانجام دلش به حالمان خواهد سوخت،خواهد آمد.آنگاه هنگامه ای برای عاشقانش برپا می شود.چه غوغایی به پا خواهند کرد از آمدنش.شوری عاشورایی برای آن تنها یادگار امیر مؤمنان بر پا خواهند ساخت. دل به دریا خواهند زد، ناخدا مهدی است،دریایی از معرفت و عشق. خسته از راه اما ناامید هرگز.
گرچه غم فراقش شراره به جان زده است که اگر آتش نزند دل را، عاشق نیستیم. باید هوای جنون به سر زند تا هنگام آمدن آن دردانه و سرور و مولایمان غم از دل برود. آنگاه لیاقت دیدنش را خواهیم داشت. تا چشم ها جوی خون نشود و زخمه بر دل نزند،چگونه لایق شویم؟
از این انتظار خسته نیستیم و هر هنگام که دلتنگ و بی تابت می شویم،ندایی درون ما فریاد می زند و نهیب می دهد بی تاب مشو،نا امید و شک مکن که او خواهد آمد و این رؤیای شیرین صادق است که ما را می برد با او.
ای خورشید عالم تاب! در کوی عشق تو خطر خواهیم کرد،آنجا که عشق باشد جان را خطر نباشد.ای سپیده عشق طلوع کن و غبار از رخ غمگین ما بزدا،جان ما را غرق در غرور و سرور کن.نور علی نور می شود.چشم های عاشقان منور می شود و دیده ناکثین کور.
مولا، امیر دل ها!تمنایمان سرشار است و لبریز. دعایمان آمدنت است و بس. «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»
مي دانم، آنگونه كه تو مي خواهي نيستيم. همديگر را مي رنجانيم، روزگار غريبي است.روزگار ما را به اين روز انداخته است. اما نه، ما روزگا را به اين روز انداختهايم. همين است كه در پي تو مي گرديم. در پي تو نازنين، خسته از دلتنگي هاي زمانه، نامردمي هاي روزگار، نامردمي هاي خودمان! در جستجوي بهاري هستيم كه با آمدن تو نازنين، سبز شود. چه بهاري خواهد شد. گل ها و سبزهها هم، رنگ و بوي دگري خواهند گرفت.
بار هجران سنگين شده است مولا جان! تاب تحمل آن دشوار گشته، مگذار اين صبر و شكيبايي عاشقانه، با حسرت آمدنت همراه شود. حسرت به آن خاطر كه تو بيايي و ما نباشيم.
در آرزوي بهاري هستيم كه تو باشي و عاشقانت دورت بگردند و جشن آمدنت را با بهار، مقلب القلوب والابصار بخوانند و حول حالنا الي احسن الحال را با وجود نازنينت مزه كنند و در ركاب عاشقانهات، غم هاي ديرين را به تاريخ بسپارند.
بهاري را مي خواهيم كه در كنارت باشيم. خورشيدمان باشي و بتابي بر ما تا از تلالو وجود نازنينت، گرماي عشق بر ما ارزاني شود.
سرزمين من زادگاه خورشيد است. ديار عشق است و عرفان، نابترين عاشقانت را در خود دارد، كه روز را با ياد تو آغاز مي كنند و شب را با عشق تو به سحر مي رسانند.
نه از هجرانت خسته شدهاند و نه از وصالت سير مي شوند. هجرانت عشقي دگر دارد و وصالت، شيدايي ديگري، عاشق آن مرام و معرفت پايان ناپذيرت هستيم. عاشق عشق تو نازنينينم. فراق را تاب مي آوريم براي روز وصال.
باز هم به اميد فروغ ابدي تو مشرقي نازنين مرد عالم، غم سنگين فراق را به ديدار سحر به جان مي خريم و دعايت را براي ناب ترين شيعيانت آرزومنديم. اي قرار بي قراران.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *