قتل در تهران،دستگیری قبل از خروج از کشور
فکرش را هم نمی کردم دو روز تعطیلی باعث شود قاتل در نقطه صفر مرزی دستگیر شود.
به گزارش خبرنگار ،اواسط مرداد سال گذشته، گرمای هوا تاب و توان انسان را کمتر از قبل میکرد. آن روز تلفن کشیک تهران زنگ نخورده بود و خوشحال بودم روز آرامی را پشتسر میگذارم.
عصر، چند ساعتی را استراحت کردم و بعد مشغول خواندن پروندههای قدیمی و رسیدگی به آنها شدم. از یک بابت خوشحال بودم که تلفن در روز کشیک من زنگ نخورده است و از سوی دیگر حسم میگفت روز سختی را پشت سر میگذارم.
در همین فکرها بودم که ساعت 8 شب پس از چند تلفن فوت مشکوک و دستورات قضایی، زنگ تلفن به صدا درآمد. افسر کلانتری 144 جوادیه تهرانپارس از آن سوی خط اعلام کرد مردی میانسال به کلانتری آمده است و ادعا میکند در ساختمان نیمهکارهاش قتلی رخ داده است. دستور دادم تیم کلانتری و تشخیص هویت به محل بروند و با گرفتن آدرس خودم هم راهی آنجا شدم.
مرد میانسال که مالک ساختمان بود با نزدیک شدن به من ادعا کرد سهروز قبل کارگر و نگهبان ساختمان که تبعه افغانستان بود بدون اینکه چیزی به من بگوید ساختمان را رها کرد و معلوم نیست کجا رفته است. پسر 22 ساله که نجیب نام دارد، چند میلیون تومان حقوق از من برای این چند ماه کار طلب دارد، اما بدون گرفتن طلبش ناپدید شده است. ابتدا فکر کردم بلایی سر او آمده است و بسیار نگرانش شدم به همین خاطر تمام دوستانش را پیدا کردم و از آنها در مورد نجیب پرسیدم که آنها گفتند اطلاعی از او ندارند. تا اینکه یکی از آنها ادعا کرد کارگرم سه روز قبل به دیدنش رفته و با اعلام اینکه قتلی انجام داده و از ترس میخواهد فرار کند با گرفتن مبلغی پول از آنجا رفته است.
از تمام کارگران تحقیق کردم که آنها نیز مدعی بودند اطلاعی از مخفیگاه قاتل ندارند. هنوز جسدی هم کشف نشده بود که مطمئن شویم قتلی رخ داده است، اما اظهارات مالک ساختمان و دوست نجیب نشان میداد که او بیدلیل فرار نکرده است.
برایم جای سوال داشت که قتل کجا رخ داده و چه بلایی سر جنازه مقتول آمده است. اصلا مقتول زن است یا مرد و چرا باید یک کارگر افغانی او را کشته باشد. به همین دلیل دستور دادم تیم جنایی و کلانتری ساختمان را بگردند. مطمئن بودم اگر قتلی رخ داده باشد، در همین ساختمان نیمهکاره
رخ داده است.
نیم ساعتی از گشتن ساختمان چهار طبقه گذشته بود که ماموران پلیس متوجه تغییرات در زیر زمین ساختمان نیمهکاره شدند. وقتی مالک ساختمان را به آنجا بردیم مرد میانسال حیرتزده ادعا کرد اینجا تخریب شده و دوباره با سیمان پر شده است. با ادعای مالک مطمئن شدم اگر قتلی رخ داده جنازه باید در زیرزمین دفن شده باشد.
دستور تخریب کف زیرزمین را دادم و بعد از یک ساعت کندن محوطه زیرزمین موفق شدیم یک جنازه را که در عمق نیم متری زمین دفن شده بود کشف کنیم. با بیرون آوردن جنازه مشخص شد مقتول زن میانسالی است. بررسی جسد نشان میداد او لباس رسمی بیرون از خانه به تن داشته و هیچ آثار بریدگی یا خونریزی روی بدنش مشاهده نمیشد. با حضور پزشک قانونی اعلام کرد سه روز از مرگ زن ناشناس میگذرد و به احتمال زیاد با توجه به آثار کبودی دور گردن او خفه شده است.
ساعت از نیمهشب هم گذشته بود که بررسی صحنه به اتمام رسید. دستور دادم جسد زن میانسال برای بررسی علت اصلی مرگ و شناسایی هویتش به پزشکی قانونی منتقل شود. تا صبح چند بار دیگر زنگ تلفن کشیک قتل به صدا درآمد، اما خوشبختانه قتلی رخ نداد.
صبح زود برای پیگیری پرونده به دادسرا رفتم. افسر اداره قتل وارد شعبه شد و گفت: هویت مقتول به نام لیلا 40 ساله شناسایی شده و چند مرد که با او در ارتباط بودند شناسایی و دستگیر شدند. هیچکدام قتل را به گردن نمیگیرند و میگویند چند روزی است که از لیلا خبر ندارند. آقای بازپرس او به تنهایی زندگی میکند و با بررسی تماسهایش متوجه شدیم با کارگر ساختمان نیز در ارتباط
بوده است.
با مشخص شدن هویت مقتول، خوشحال بودم که یک گام به جلو برداشتیم و تنها حلقه مفقوده پرونده نجیب بود. با توجه به اینکه قاتل تبعه افغان بود احتمال دادم او بعد از قتل به سمت مرزهای کشور برود و از آنجا فرار کند. به همین خاطر دستور دادم تیمی از ماموران با نیابت به سمت مرزهای شرقی بروند تا شاید بتوانیم ردی از قاتل بهدست بیاوریم.
چون قاتل چهار روز از ما جلوتر بود و بعد از قتل فرار کرده بود، خیلی از افراد فکر میکردند او به افغانستان رفته و باید منتظر ماند تا شاید چند ماه یا چند سال بعد او به کشور بیاید و دستگیرش کنیم، اما من هنوز امیدوار بودم که قاتل در ایران است و امکان دستگیریاش وجود دارد.
کارآگاهان پلیس برای دستگیری او به شرق کشور رفتند، به تعدادی از آنها گفتم در کمپهای مرزی مستقر شوند تا شاید قاتل 22 ساله شناسایی و دستگیر شود. پنج روز از وقوع قتل گذشته بود. تلفن همراهم زنگ خورد. شمارهاش برایم آشنا نبود. وقتی تلفن را جواب دادم آن سوی خط مردی گفت آقای بازپرس مژده بدهید، مژده بدهید که به لطف خدا قاتل را در کمپ تایباد گرفتیم. آن لحظه بسیار خوشحال شدم؛ مطمئن بودم خون بیگناه هدر نمیرود.
مامور اداره آگاهی در مورد دستگیری عامل جنایت در ساختمان نیمهکاره گفت: بعد از یک روز گشتن متوجه شدیم بهخاطر تعطیلات دو روزه کشور، کمپ هم تعطیل است و هیچکس به آن سوی مرز نرفته است. در این دو روز تمام کمپهای استان خراسان را گشتیم و نجیب را که منتظر بود با پایان یافتن تعطیلات به آن سوی مرز برود، در تایباد دستگیر کردیم.
اطمینان داشتم لطف خدا بود و اگر آن دو روز تعطیلی نبود، الان قاتل به آن سوی مرز فرار کرده بود و امکان دستگیریاش صفر میشد. دو روز بعد پسر افغان با دستبند روبهرویم نشست. خوشحال بودم کهتوانستیم او را در نقطه صفر مرزی دستگیر کنیم و نگذاریم خونی پایمال شود. از او خواستم در مورد انگیزهاش از قتل بگوید.
«آقای قاضی من چند سال قبل برای کار به ایران آمدم و بهعنوان کارگر ساختمانی کار میکردم. تمام پولهایی را که کار کرده بودم به کشورم میفرستادم. تا اینکه چند ماه قبل با لیلا آشنا شدم. او فکر میکرد من ایرانی هستم. چند ماه پولهایم را گرفت و خرج خودش کرد تا اینکه خانوادهام متوجه ماجرا شدند. لیلا زن خودخواهی بود تا اینکه وقتی فهمید من افغان هستم و نمیتوانم با او ازدواج کنم ادعا کرد بجز من با چند نفر دیگر هم ارتباط دارد.
عصبانی شدم و از او خواستم برای صحبتکردن به ساختمان نیمهکاره بیاید، وقتی او آمد باهم درگیر شدیم و من پس از تجاوز به او، خفهاش کردم و جسدش را در زیرزمین ساختمان دفن کردم.
بعد از آن، موضوع را به دوستم گفتم و برای خارج شدن از مرز به سمت شرق ایران رفتم. اگر آن کمپها تعطیل نبودند من نیز دستگیر نمیشدم. آقای قاضی من از کشتن لیلا پشیمان نیستم. او تمام پولهای من را برداشت و خرج خودش کرد، من برای دوستی با او چند ماه پول به خانوادهام ندادم.»
بعد از اعترافات نجیب از یک نظر خوشحال بودم که قاتل دستگیر شده و از طرف دیگر ناراحت بودم که چطور یک نفر به این آسانی در دام شیطان گرفتار میشود.
براساس خاطرهای از احمد بستانزاده
بازپرس سابق ویژه قتل تهران
عصر، چند ساعتی را استراحت کردم و بعد مشغول خواندن پروندههای قدیمی و رسیدگی به آنها شدم. از یک بابت خوشحال بودم که تلفن در روز کشیک من زنگ نخورده است و از سوی دیگر حسم میگفت روز سختی را پشت سر میگذارم.
در همین فکرها بودم که ساعت 8 شب پس از چند تلفن فوت مشکوک و دستورات قضایی، زنگ تلفن به صدا درآمد. افسر کلانتری 144 جوادیه تهرانپارس از آن سوی خط اعلام کرد مردی میانسال به کلانتری آمده است و ادعا میکند در ساختمان نیمهکارهاش قتلی رخ داده است. دستور دادم تیم کلانتری و تشخیص هویت به محل بروند و با گرفتن آدرس خودم هم راهی آنجا شدم.
مرد میانسال که مالک ساختمان بود با نزدیک شدن به من ادعا کرد سهروز قبل کارگر و نگهبان ساختمان که تبعه افغانستان بود بدون اینکه چیزی به من بگوید ساختمان را رها کرد و معلوم نیست کجا رفته است. پسر 22 ساله که نجیب نام دارد، چند میلیون تومان حقوق از من برای این چند ماه کار طلب دارد، اما بدون گرفتن طلبش ناپدید شده است. ابتدا فکر کردم بلایی سر او آمده است و بسیار نگرانش شدم به همین خاطر تمام دوستانش را پیدا کردم و از آنها در مورد نجیب پرسیدم که آنها گفتند اطلاعی از او ندارند. تا اینکه یکی از آنها ادعا کرد کارگرم سه روز قبل به دیدنش رفته و با اعلام اینکه قتلی انجام داده و از ترس میخواهد فرار کند با گرفتن مبلغی پول از آنجا رفته است.
از تمام کارگران تحقیق کردم که آنها نیز مدعی بودند اطلاعی از مخفیگاه قاتل ندارند. هنوز جسدی هم کشف نشده بود که مطمئن شویم قتلی رخ داده است، اما اظهارات مالک ساختمان و دوست نجیب نشان میداد که او بیدلیل فرار نکرده است.
برایم جای سوال داشت که قتل کجا رخ داده و چه بلایی سر جنازه مقتول آمده است. اصلا مقتول زن است یا مرد و چرا باید یک کارگر افغانی او را کشته باشد. به همین دلیل دستور دادم تیم جنایی و کلانتری ساختمان را بگردند. مطمئن بودم اگر قتلی رخ داده باشد، در همین ساختمان نیمهکاره
رخ داده است.
نیم ساعتی از گشتن ساختمان چهار طبقه گذشته بود که ماموران پلیس متوجه تغییرات در زیر زمین ساختمان نیمهکاره شدند. وقتی مالک ساختمان را به آنجا بردیم مرد میانسال حیرتزده ادعا کرد اینجا تخریب شده و دوباره با سیمان پر شده است. با ادعای مالک مطمئن شدم اگر قتلی رخ داده جنازه باید در زیرزمین دفن شده باشد.
دستور تخریب کف زیرزمین را دادم و بعد از یک ساعت کندن محوطه زیرزمین موفق شدیم یک جنازه را که در عمق نیم متری زمین دفن شده بود کشف کنیم. با بیرون آوردن جنازه مشخص شد مقتول زن میانسالی است. بررسی جسد نشان میداد او لباس رسمی بیرون از خانه به تن داشته و هیچ آثار بریدگی یا خونریزی روی بدنش مشاهده نمیشد. با حضور پزشک قانونی اعلام کرد سه روز از مرگ زن ناشناس میگذرد و به احتمال زیاد با توجه به آثار کبودی دور گردن او خفه شده است.
ساعت از نیمهشب هم گذشته بود که بررسی صحنه به اتمام رسید. دستور دادم جسد زن میانسال برای بررسی علت اصلی مرگ و شناسایی هویتش به پزشکی قانونی منتقل شود. تا صبح چند بار دیگر زنگ تلفن کشیک قتل به صدا درآمد، اما خوشبختانه قتلی رخ نداد.
صبح زود برای پیگیری پرونده به دادسرا رفتم. افسر اداره قتل وارد شعبه شد و گفت: هویت مقتول به نام لیلا 40 ساله شناسایی شده و چند مرد که با او در ارتباط بودند شناسایی و دستگیر شدند. هیچکدام قتل را به گردن نمیگیرند و میگویند چند روزی است که از لیلا خبر ندارند. آقای بازپرس او به تنهایی زندگی میکند و با بررسی تماسهایش متوجه شدیم با کارگر ساختمان نیز در ارتباط
بوده است.
با مشخص شدن هویت مقتول، خوشحال بودم که یک گام به جلو برداشتیم و تنها حلقه مفقوده پرونده نجیب بود. با توجه به اینکه قاتل تبعه افغان بود احتمال دادم او بعد از قتل به سمت مرزهای کشور برود و از آنجا فرار کند. به همین خاطر دستور دادم تیمی از ماموران با نیابت به سمت مرزهای شرقی بروند تا شاید بتوانیم ردی از قاتل بهدست بیاوریم.
چون قاتل چهار روز از ما جلوتر بود و بعد از قتل فرار کرده بود، خیلی از افراد فکر میکردند او به افغانستان رفته و باید منتظر ماند تا شاید چند ماه یا چند سال بعد او به کشور بیاید و دستگیرش کنیم، اما من هنوز امیدوار بودم که قاتل در ایران است و امکان دستگیریاش وجود دارد.
کارآگاهان پلیس برای دستگیری او به شرق کشور رفتند، به تعدادی از آنها گفتم در کمپهای مرزی مستقر شوند تا شاید قاتل 22 ساله شناسایی و دستگیر شود. پنج روز از وقوع قتل گذشته بود. تلفن همراهم زنگ خورد. شمارهاش برایم آشنا نبود. وقتی تلفن را جواب دادم آن سوی خط مردی گفت آقای بازپرس مژده بدهید، مژده بدهید که به لطف خدا قاتل را در کمپ تایباد گرفتیم. آن لحظه بسیار خوشحال شدم؛ مطمئن بودم خون بیگناه هدر نمیرود.
مامور اداره آگاهی در مورد دستگیری عامل جنایت در ساختمان نیمهکاره گفت: بعد از یک روز گشتن متوجه شدیم بهخاطر تعطیلات دو روزه کشور، کمپ هم تعطیل است و هیچکس به آن سوی مرز نرفته است. در این دو روز تمام کمپهای استان خراسان را گشتیم و نجیب را که منتظر بود با پایان یافتن تعطیلات به آن سوی مرز برود، در تایباد دستگیر کردیم.
اطمینان داشتم لطف خدا بود و اگر آن دو روز تعطیلی نبود، الان قاتل به آن سوی مرز فرار کرده بود و امکان دستگیریاش صفر میشد. دو روز بعد پسر افغان با دستبند روبهرویم نشست. خوشحال بودم کهتوانستیم او را در نقطه صفر مرزی دستگیر کنیم و نگذاریم خونی پایمال شود. از او خواستم در مورد انگیزهاش از قتل بگوید.
«آقای قاضی من چند سال قبل برای کار به ایران آمدم و بهعنوان کارگر ساختمانی کار میکردم. تمام پولهایی را که کار کرده بودم به کشورم میفرستادم. تا اینکه چند ماه قبل با لیلا آشنا شدم. او فکر میکرد من ایرانی هستم. چند ماه پولهایم را گرفت و خرج خودش کرد تا اینکه خانوادهام متوجه ماجرا شدند. لیلا زن خودخواهی بود تا اینکه وقتی فهمید من افغان هستم و نمیتوانم با او ازدواج کنم ادعا کرد بجز من با چند نفر دیگر هم ارتباط دارد.
عصبانی شدم و از او خواستم برای صحبتکردن به ساختمان نیمهکاره بیاید، وقتی او آمد باهم درگیر شدیم و من پس از تجاوز به او، خفهاش کردم و جسدش را در زیرزمین ساختمان دفن کردم.
بعد از آن، موضوع را به دوستم گفتم و برای خارج شدن از مرز به سمت شرق ایران رفتم. اگر آن کمپها تعطیل نبودند من نیز دستگیر نمیشدم. آقای قاضی من از کشتن لیلا پشیمان نیستم. او تمام پولهای من را برداشت و خرج خودش کرد، من برای دوستی با او چند ماه پول به خانوادهام ندادم.»
بعد از اعترافات نجیب از یک نظر خوشحال بودم که قاتل دستگیر شده و از طرف دیگر ناراحت بودم که چطور یک نفر به این آسانی در دام شیطان گرفتار میشود.
براساس خاطرهای از احمد بستانزاده
بازپرس سابق ویژه قتل تهران
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *