همسرم را کشتم،در خانه خاک کردم و با جسدش زندگی می کردم
نمی توانستم باور کنم کسی که اینقدر خودش را مظلوم و نگران نشان می داد همسرش را به قتل رسانده است....
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگار ،در یکی از روزهای تابستان زنی 55 ساله به اداره آگاهی رفت و ادعا کرد پسر 37 سالهاش به نام مسعود ده روز است ناپدید شده و هیچ خبری از او نیست. براساس این شکایت، مسعود که کارمند یک شرکت خصوصی و دارای زن و فرزند بود، دو همسر داشت که جدا از هم زندگی میکردند. مرد گمشده چند سال پس از زندگی با صفورا همسر اولش و با وجود داشتن دختری سه ساله با زن مطلقهای به نام فریبا نیز ازدواج کرده بود.
با ارسال پرونده به شعبه دستور دادم از محل کار و همسران او تحقیق شود، اما همگی اظهار بیاطلاعی کردند. استعلام از سازمان زندانها، بیمارستانها و پزشکی قانونی هم نتیجهای نداشت. فریبا همسر دوم مرد گمشده را احضار کردم و از او در مورد غیبت همسرش پرسیدم که ادعا کرد یک سال قبل با مسعود آشنا شدم که ابتدا عقد موقت کردیم و چند ماه بعد ارتباطمان به ازدواج دائم انجامید. مسعود با من هیچ اختلافی نداشت، اما با صفورا همسر اولش دچار اختلاف و تنش بود.
همسرم ده روز قبل ادعا کرد میخواهد کارش را تغییر بدهد، اما هیچ چیزی در مورد این تغییر به من نگفت تا اینکه شب بعدش به خانه نیامد. چون برخی مواقع شبها نمیآمد موضوع عادی بود با طولانی شدن غیبت او موضوع را به مادر مسعود گفتم و او ادعا کرد خودش موضوع را پیگیری میکند. با اظهارات فریبا، همسر اول او را احضار کردم.
صفورا در بازجوییها مدعی شد چند سال قبل با عشق و علاقه با مسعود ازدواج و زندگی کردم تا اینکه سر و کله فریبا پیدا شد و زندگی ما تلخ شد. دیگر مسعود آن آدم سابق نبود تا اینکه فریبا را به عقد خودش در آورد و من نیز با دخترم ریحانه بدون طلاق یک سالی است که دور از همسرم زندگی میکنیم. من برای اینکه زندگیام بچرخد در موسسهای مشغول به کار شدم. او در این یک سال چند بار فقط آمد و ریحانه را دید و احتمالا الان نیز پیش همسرش است.
از سخنان صفورا معلوم بود که دل خوشی از مسعود ندارد. به دلیل اینکه مدرکی علیه هر دو زن وجود نداشت، آنها آزاد شدند و تحقیقات را ادامه دادیم.
با گذشت 15 روز اثری از مرد 37 ساله نبود به همین خاطر تحقیقات ادامه یافت. در این مدت صفورا برای پیدا کردن همسرش همه کار کرد او حتی به شرکت و دوستان مسعود مراجعه کرد تا ردی از او به دست بیاورد.
یک ماه از گم شدن مسعود گذشته بود که صفورا همراه مادر مرد گمشده به اداره آگاهی رفتند و ماجرای کادوی ارسالی را گفتند. زن جوان مدعی شد صبح امروز مرد پستچی با گرفتن امضا بستهای پستی به من داد که در آن یک عروسک بود. روی عروسک یک متن تایپی بود که نوشته بود تقدیم به دخترم ریحانه از طرف مسعود.
تحقیقات در مورد ارسال کادو ادامه داشت تا اینکه مادر مسعود باز هم به اداره آگاهی آمد و ادعا کرد مسعود با خانه چند بار تماس گرفته و اعلام کرده در ترکیه مشغول به کار است و نگران او نباشند. من دیگر شکایتی ندارم چون پسرم پیدا شد.
وقتی موضوع کادوها و تلفن را به من اعلام کردند، دستور دادم برای اطمینان بیشتر مادرش احضار شود. مادر مرد 37 ساله مدعی بود فرزندش از کودکی یتیم بوده، اما او خوب تربیت شده است. تا دیروز نگران بودم، اما وقتی مسعود تماس گرفت مطمئن شدم زنده است و حالا از کسی شکایتی ندارم و منتظر میمانم تا او از غربت برگردد و با همسر اولش زندگی کند.
به موضوع شک داشتم به همین خاطر دستور دادم پرینت تماسهای خانه بررسی شود. هیچ تماسی از خارج کشور ثبت نشده بود. به همین خاطر شک ام بیشتر شد و مادر مسعود و همسر اولش را احضار کردم و به آنها آموزش دادم اگر مسعود تماس گرفت یا کادویی فرستاد، مرد پستچی را سرگرم کنند تا ماموران رسیده و او را دستگیر کنند یا تلفن را طولانی کنند تا رد تماسگیرنده کشف شود. دیگر مطمئن بودم کادوها و تلفنها ساختگی است و موضوع پیچیده است.
جالب اینجاست که بعد از آموزش به مادر و همسر اول مسعود، دیگر نه تماسی برقرار شد و کادویی برای دخترش ریحانه ارسال نشد. فریبا همسر دوم هم ادعا کرد در این دو هفته هیچ تماسی از سوی مسعود گرفته نشده است. قطعات پازل داشت تکمیل میشد و شک ما به صفورا هر روز بیشتر میشد چون او تنها کسی بود که ادعای ارسال کادو را مطرح کرده بود.
او را یکبار دیگر احضار کردم و پس از ساعتها بازجویی دستور بازداشت موقتش را صادر کردم. مطمئن بودم او موضوعی را مخفی میکند به همین خاطر او تحویل اداره آگاهی شد. انکار و سکوت صفورا دوام چندانی نیاورد و ادعا کرد میخواهد واقعیتها را بگوید.
صفورا ادعا کرد همه چیز را بجز فرستادن کادوها راست گفتم. من از مسعود خبر ندارم و همه کادوها را خودم فرستادم تا ریحانه بهانه پدرش را نگیرد. اما خبر ندارم مسعود کجاست. البته تماسهای مسعود با مادرش هم کار من بود. از یکی از همکارانم خواستم صدایش را تقلید و با مادرش صحبت کند تا او آرام شود. دلم میخواست با این کارها پای فریبا از زندگی شوهرم قطع شود، چون میدانستم اگر او بازگردد با من زندگی میکند.
با اعترافات صفورا شک ام به یقین تبدیل شد که او از سرنوشت همسرش خبر دارد ماموران هم وقتی به خانه او در جنوب شهر رفتند، اعلام کردند او تعمیراتی در خانهاش انجام داده است. به همین خاطر از او خواستم واقعیت را بگوید تا کمکش کنم که زن جوان پس از دو ماه لب به اعتراف گشود و گفت: یک روز که او به خانه آمده بود تا دخترش را ببیند، درخواست آب کرد. در آب قرص خوابآور ریختم و دقایقی بعد همسرم بیحال شد. از آشپزخانه گوشتکوب فلزی را برداشتم و چند ضربه به سرش زدم. هر ضربهای که میزدم کینهام نسبت به او بیشتر میشد. اینقدر ضربه زدم که بیحال شدم. وقتی ساعاتی بعد حالم خوب شد، جسد را به حمام بردم و مخفی کردم. بعد هم با گرفتن کارگر کف خانه را کندم و جنازه را دفن کردم. با خرید موزاییک وانمود کردم خانه نیاز به بازسازی دارد. در این دو ماه هر شب با مسعود حرف میزنم و با جنازهاش زندگی میکنم.
با اعترافات صفورا موفق شدیم جنازه را پیدا کنیم. با تکمیل پرونده مادر مسعود تقاضای قصاص عروسش را کرد. اما آنچه در این پرونده برای من جالب بود خونسردی و آرامش قاتل بود. صفورا هیچ وقت از قتل شوهرش اظهار ندامت و پشیمانی نکرد.
براساس خاطرهای از قاضی محمد شهریاری - سرپرست دادسرای امور جنایی تهران
با ارسال پرونده به شعبه دستور دادم از محل کار و همسران او تحقیق شود، اما همگی اظهار بیاطلاعی کردند. استعلام از سازمان زندانها، بیمارستانها و پزشکی قانونی هم نتیجهای نداشت. فریبا همسر دوم مرد گمشده را احضار کردم و از او در مورد غیبت همسرش پرسیدم که ادعا کرد یک سال قبل با مسعود آشنا شدم که ابتدا عقد موقت کردیم و چند ماه بعد ارتباطمان به ازدواج دائم انجامید. مسعود با من هیچ اختلافی نداشت، اما با صفورا همسر اولش دچار اختلاف و تنش بود.
همسرم ده روز قبل ادعا کرد میخواهد کارش را تغییر بدهد، اما هیچ چیزی در مورد این تغییر به من نگفت تا اینکه شب بعدش به خانه نیامد. چون برخی مواقع شبها نمیآمد موضوع عادی بود با طولانی شدن غیبت او موضوع را به مادر مسعود گفتم و او ادعا کرد خودش موضوع را پیگیری میکند. با اظهارات فریبا، همسر اول او را احضار کردم.
صفورا در بازجوییها مدعی شد چند سال قبل با عشق و علاقه با مسعود ازدواج و زندگی کردم تا اینکه سر و کله فریبا پیدا شد و زندگی ما تلخ شد. دیگر مسعود آن آدم سابق نبود تا اینکه فریبا را به عقد خودش در آورد و من نیز با دخترم ریحانه بدون طلاق یک سالی است که دور از همسرم زندگی میکنیم. من برای اینکه زندگیام بچرخد در موسسهای مشغول به کار شدم. او در این یک سال چند بار فقط آمد و ریحانه را دید و احتمالا الان نیز پیش همسرش است.
از سخنان صفورا معلوم بود که دل خوشی از مسعود ندارد. به دلیل اینکه مدرکی علیه هر دو زن وجود نداشت، آنها آزاد شدند و تحقیقات را ادامه دادیم.
با گذشت 15 روز اثری از مرد 37 ساله نبود به همین خاطر تحقیقات ادامه یافت. در این مدت صفورا برای پیدا کردن همسرش همه کار کرد او حتی به شرکت و دوستان مسعود مراجعه کرد تا ردی از او به دست بیاورد.
یک ماه از گم شدن مسعود گذشته بود که صفورا همراه مادر مرد گمشده به اداره آگاهی رفتند و ماجرای کادوی ارسالی را گفتند. زن جوان مدعی شد صبح امروز مرد پستچی با گرفتن امضا بستهای پستی به من داد که در آن یک عروسک بود. روی عروسک یک متن تایپی بود که نوشته بود تقدیم به دخترم ریحانه از طرف مسعود.
تحقیقات در مورد ارسال کادو ادامه داشت تا اینکه مادر مسعود باز هم به اداره آگاهی آمد و ادعا کرد مسعود با خانه چند بار تماس گرفته و اعلام کرده در ترکیه مشغول به کار است و نگران او نباشند. من دیگر شکایتی ندارم چون پسرم پیدا شد.
وقتی موضوع کادوها و تلفن را به من اعلام کردند، دستور دادم برای اطمینان بیشتر مادرش احضار شود. مادر مرد 37 ساله مدعی بود فرزندش از کودکی یتیم بوده، اما او خوب تربیت شده است. تا دیروز نگران بودم، اما وقتی مسعود تماس گرفت مطمئن شدم زنده است و حالا از کسی شکایتی ندارم و منتظر میمانم تا او از غربت برگردد و با همسر اولش زندگی کند.
به موضوع شک داشتم به همین خاطر دستور دادم پرینت تماسهای خانه بررسی شود. هیچ تماسی از خارج کشور ثبت نشده بود. به همین خاطر شک ام بیشتر شد و مادر مسعود و همسر اولش را احضار کردم و به آنها آموزش دادم اگر مسعود تماس گرفت یا کادویی فرستاد، مرد پستچی را سرگرم کنند تا ماموران رسیده و او را دستگیر کنند یا تلفن را طولانی کنند تا رد تماسگیرنده کشف شود. دیگر مطمئن بودم کادوها و تلفنها ساختگی است و موضوع پیچیده است.
جالب اینجاست که بعد از آموزش به مادر و همسر اول مسعود، دیگر نه تماسی برقرار شد و کادویی برای دخترش ریحانه ارسال نشد. فریبا همسر دوم هم ادعا کرد در این دو هفته هیچ تماسی از سوی مسعود گرفته نشده است. قطعات پازل داشت تکمیل میشد و شک ما به صفورا هر روز بیشتر میشد چون او تنها کسی بود که ادعای ارسال کادو را مطرح کرده بود.
او را یکبار دیگر احضار کردم و پس از ساعتها بازجویی دستور بازداشت موقتش را صادر کردم. مطمئن بودم او موضوعی را مخفی میکند به همین خاطر او تحویل اداره آگاهی شد. انکار و سکوت صفورا دوام چندانی نیاورد و ادعا کرد میخواهد واقعیتها را بگوید.
صفورا ادعا کرد همه چیز را بجز فرستادن کادوها راست گفتم. من از مسعود خبر ندارم و همه کادوها را خودم فرستادم تا ریحانه بهانه پدرش را نگیرد. اما خبر ندارم مسعود کجاست. البته تماسهای مسعود با مادرش هم کار من بود. از یکی از همکارانم خواستم صدایش را تقلید و با مادرش صحبت کند تا او آرام شود. دلم میخواست با این کارها پای فریبا از زندگی شوهرم قطع شود، چون میدانستم اگر او بازگردد با من زندگی میکند.
با اعترافات صفورا شک ام به یقین تبدیل شد که او از سرنوشت همسرش خبر دارد ماموران هم وقتی به خانه او در جنوب شهر رفتند، اعلام کردند او تعمیراتی در خانهاش انجام داده است. به همین خاطر از او خواستم واقعیت را بگوید تا کمکش کنم که زن جوان پس از دو ماه لب به اعتراف گشود و گفت: یک روز که او به خانه آمده بود تا دخترش را ببیند، درخواست آب کرد. در آب قرص خوابآور ریختم و دقایقی بعد همسرم بیحال شد. از آشپزخانه گوشتکوب فلزی را برداشتم و چند ضربه به سرش زدم. هر ضربهای که میزدم کینهام نسبت به او بیشتر میشد. اینقدر ضربه زدم که بیحال شدم. وقتی ساعاتی بعد حالم خوب شد، جسد را به حمام بردم و مخفی کردم. بعد هم با گرفتن کارگر کف خانه را کندم و جنازه را دفن کردم. با خرید موزاییک وانمود کردم خانه نیاز به بازسازی دارد. در این دو ماه هر شب با مسعود حرف میزنم و با جنازهاش زندگی میکنم.
با اعترافات صفورا موفق شدیم جنازه را پیدا کنیم. با تکمیل پرونده مادر مسعود تقاضای قصاص عروسش را کرد. اما آنچه در این پرونده برای من جالب بود خونسردی و آرامش قاتل بود. صفورا هیچ وقت از قتل شوهرش اظهار ندامت و پشیمانی نکرد.
براساس خاطرهای از قاضی محمد شهریاری - سرپرست دادسرای امور جنایی تهران
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *