شب نشینی مرگبار در فیسبوک
بعد از فوت پدرش گوشه نشین شده بود و دیگر خبری از آن دختر سرزنده و خلاق نبود.
به گزارش خبرنگار ،هوا تازه تاریک شده بود و سوز آزاردهندهای داشت که زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد. افسر نگهبان یکی از کلانتریهای شمال تهران بود که از کشف جسدی در کیلومتر 3جاده کوهستانی خبر میداد. مامور پلیس ادعا کرد جسد دفن شده، اما سر او از خاک بیرون است. دستور دادم صحنه را حفظ کنند تا خودم به آنجا بروم . روز نسبتا آرامی بود اما از اطلاعات مامور کلانتری میشد حدس زد صحنه سختی است و کوهستانی بودن مسیر و پیادهروی زیادش انسان را به چالش می کشید. با هر مشقتی بود سر صحنه رفتم. در اطراف تپه برف پراکندهای وجود داشت.
به بررسی صحنه پرداختم. متوجه شدم سرانسانی که از موهای آن می توان حدس زد متعلق به یک زن است از دل خاک بیرون آمده، جسد را از زیر خاک بیرون آوردیم. خوشبختانه سردی هوا مانع فساد جسد شده و فقط قسمتی از صورت او توسط حیوانات خورده شده بود. ظاهر جسد زنی 20 تا 25 ساله را نشان میداد که مانتوی مشکی، روسری سبز و شلوار لی به تن داشت. پس از کالبد شکافی در سالن تشریح علت مرگ خفگی اعلام شد.
دستورات قضایی برای شناسایی هویت جسد را به پلیس دادم که ماموران پلیس آگاهی اعلام کردند هفت روز قبل زنی با مراجعه به کلانتری در شمال تهران ناپدید شدن دخترش را اعلام کرده که مشخصات اعلامی با جسد یکی است.
دستور دادم پرونده فقدانی را برایم بیاورند و مادر دختر نیز احضار شد. فردای آن روز زنی که خود را مادر فقدانی معرفی می کرد روبهرویم قرار گرفت. از او در مورد زمان گم شدن دخترش پرسیدم که مادر ادعا کرد دخترش یک هفته قبل اول صبح غیبش زده و قبل از آن نیز به علت مرگ پدرش و افسردگی ناشی از آن اعلام کرده بود از خانه فرار می کند.
مادر خانواده از پیامکهای مرموزی خبر می داد که از سوی فردی ناشناس ارسال و برای آزادی مهسا درخواست یک میلیون دلار کرده بود.
مشخصات ظاهری دخترتان را بگویید؟
مهسای من 22 ساله بود و آن روز که از خانه خارج شد یک مانتوی مشکی پوشید و روسری سبزش را سر کرد.
مادر مهسا نگران علت سوال هایم بود و با توجه به خورده شدن نیمی از صورت امکان شناسایی جسد سخت بود که با انجام تست ژنتیک مشخص شد جسد متعلق به مهسا است.
«مهسا دختر سر به زیری بود. نه اهل خیابانگردی بود و نه دوست پسر داشت. او بسیار درسخوان بود تا اینکه بعد از فوت پدرش دچار مشکلات روحی شد و به فیسبوک پناه برد. او ساعتها پای فیسبوک می نشست.» اینها را مادر مهسا گفت و برای انجام مراسم خاکسپاری فرزندش رفت.
ایمیلها و پیامکها را برای به دست آوردن سرنخی بررسی کردیم اما به بنبست رسیدیم تا اینکه یک روز صبح مامور اداره قتل پلیس آگاهی تماس گرفت و اعلام کرد یک خط همراه اول در گوشی مهسا فعال شده است. سریع صاحب خط را احضار کردیم و از او بازجویی شد.
«آقای قاضی جعفر 32 ساله هستم و در بازار کار میکنم.» وقتی درمورد تلفن همراه از او سوال کردم ادعا کرد گوشی تلفن همراهم خراب بود که دوستم حسین این تلفن را به من داد تا با آن کار کنم سه روز بعد هم گوشی را پس دادم.
برای رسیدن به نتیجه حسین را احضار کردم که او هم ادعا کرد گوشی را از فردی به نام نوید که از کاسبان خوشنام بازار است، خریده است.
با احضار نوید او هم گفت: یک پسر چهارشانه با موهای بلند و خوشتیپ به مغازهام آمد و گفت میخواهد گوشیاش را بفروشد، چون به قیافهاش نمیآمد دزد باشد با ثبت شماره تلفن همراه و شماره ملیاش گوشی را از او خریدم. با بررسی اطلاعات فروشنده ماموران توانستند فرشاد را شناسایی کنند.
چند سال قبل پدر فرشاد فوت کرده و او با مادرش زندگی میکرد. وضع مالی خوبی نداشت و در دانشگاه درس میخواند. با بهدست آمدن این سرنخ و تحقیق از همکلاسی های دانشگاه مشخص شد او فساد اخلاقی ندارد و تنها در فیسبوک شب را به صبح میرساند و عضو این شبکه اجتماعی است.
دستور دادم او را دستگیر کنند. در یکی از روزها خانهشان محاصره شد و پسر جوان دستگیر شد. فرشاد که از دستگیری خود با آن همه مامور متعجب شده بود علت دستگیریاش را سوال میکرد. پس از دستگیری او را به دادسرای جنایی آوردند و من تحقیق از او را آغاز کردم.
«فرشاد 27 ساله هستم و در دانشگاه درس میخوانم. پدرم سه سال قبل براثر سرطان فوت کرد و ما با مستمری او زندگی میکنیم. من اهل هیچ خلافی نیستم و حتی سیگار هم نمی کشم.»
شما ده روز قبل گوشی تلفن همراهی را به مردی به نام نوید فروختید؟
یادم نیست، من گوشی زیاد عوض میکنم باید فکر کنم.
آخرینبار کی گوشی عوض کردی؟
چند ماه قبل بود و چند ماهی میشود این گوشی را دارم. من فردی به نام نوید را نمیشناسم و شاید از اسم من سوءاستفاده شده است.
دستور دادم او با نوید مواجهه حضوری شود که بلافاصله از سوی نویدشناسایی شد. او پس از سکوت طولانی قبول کرد تلفن همراه را به نوید فروخته است.
از او در مورد فعالیتش در فیسبوک پرسیدم که او در جواب گفت: مگر عضویت و فعالیت در فیسبوک جرم است؟ او حاضر به دادن اکانت و پسورد فیسبوکش نشد و ادعا کرد این موضوع شخصی است اما وقتی متوجه شد پای قتل در میان است حاضر به همکاری شد. با گرفتن اکانت، پلیس فتا گزارش کاملی از فعالیت فیسبوکی فرشاد ارائه داد و از نکات جالب این بود که مهسا جزو دوستان فیسبوکی او بود.
فرشاد کماکان منکر قتل مهسا بود، اما دلایل کافی برای اثبات موضوع وجود داشت تا اینکه بالاخره لب به اعتراف گشود و گفت: اتفاقی با مهسا در فیسبوک آشنا شدم. دختر جوان ادعا کرد از خانواده های سرشناس و متمول شمال شهر است که پدرش به تازگی فوت شده است. خیلی با او چت کردم تا راضی شد حضوری همدیگر را ببینیم. در اولین قرار اتفاقی نیفتاد اما من وسوسه شدم با ربودن دختر 22 ساله از خانوادهاش اخاذی کنم به همین خاطر او را کشتم. جسد روی دستم مانده بود از قبل آن منطقه کوهستانی را می شناختم. جسد را داخل پراید خودم انداختم و می دانستم اگر وارد باشی با خودرو می توان تا بالای تپه رفت. در راه بیل و کلنگ خریدم و با حفر گودالی جسد را دفن کردم. رویش برف ریختم تا مشخص نشود اینجا کنده شده است.چند بار با ایمیل موضوع اخاذی از خانواده مهسا را پیگیری کردم تا اینکه در روزنامهها خواندم جسد مهسا پیدا شده است به همین خاطر ارتباطم را با خانوادهاش قطع کردم. هیچوقت فکر نمیکردم فروختن گوشی دختر جوان باعث دستگیری من شود.
براساس خاطرهای از محمد شهریاری
سرپرست دادسرای امور جنایی تهران (ویژه قتل)
به بررسی صحنه پرداختم. متوجه شدم سرانسانی که از موهای آن می توان حدس زد متعلق به یک زن است از دل خاک بیرون آمده، جسد را از زیر خاک بیرون آوردیم. خوشبختانه سردی هوا مانع فساد جسد شده و فقط قسمتی از صورت او توسط حیوانات خورده شده بود. ظاهر جسد زنی 20 تا 25 ساله را نشان میداد که مانتوی مشکی، روسری سبز و شلوار لی به تن داشت. پس از کالبد شکافی در سالن تشریح علت مرگ خفگی اعلام شد.
دستورات قضایی برای شناسایی هویت جسد را به پلیس دادم که ماموران پلیس آگاهی اعلام کردند هفت روز قبل زنی با مراجعه به کلانتری در شمال تهران ناپدید شدن دخترش را اعلام کرده که مشخصات اعلامی با جسد یکی است.
دستور دادم پرونده فقدانی را برایم بیاورند و مادر دختر نیز احضار شد. فردای آن روز زنی که خود را مادر فقدانی معرفی می کرد روبهرویم قرار گرفت. از او در مورد زمان گم شدن دخترش پرسیدم که مادر ادعا کرد دخترش یک هفته قبل اول صبح غیبش زده و قبل از آن نیز به علت مرگ پدرش و افسردگی ناشی از آن اعلام کرده بود از خانه فرار می کند.
مادر خانواده از پیامکهای مرموزی خبر می داد که از سوی فردی ناشناس ارسال و برای آزادی مهسا درخواست یک میلیون دلار کرده بود.
مشخصات ظاهری دخترتان را بگویید؟
مهسای من 22 ساله بود و آن روز که از خانه خارج شد یک مانتوی مشکی پوشید و روسری سبزش را سر کرد.
مادر مهسا نگران علت سوال هایم بود و با توجه به خورده شدن نیمی از صورت امکان شناسایی جسد سخت بود که با انجام تست ژنتیک مشخص شد جسد متعلق به مهسا است.
«مهسا دختر سر به زیری بود. نه اهل خیابانگردی بود و نه دوست پسر داشت. او بسیار درسخوان بود تا اینکه بعد از فوت پدرش دچار مشکلات روحی شد و به فیسبوک پناه برد. او ساعتها پای فیسبوک می نشست.» اینها را مادر مهسا گفت و برای انجام مراسم خاکسپاری فرزندش رفت.
ایمیلها و پیامکها را برای به دست آوردن سرنخی بررسی کردیم اما به بنبست رسیدیم تا اینکه یک روز صبح مامور اداره قتل پلیس آگاهی تماس گرفت و اعلام کرد یک خط همراه اول در گوشی مهسا فعال شده است. سریع صاحب خط را احضار کردیم و از او بازجویی شد.
«آقای قاضی جعفر 32 ساله هستم و در بازار کار میکنم.» وقتی درمورد تلفن همراه از او سوال کردم ادعا کرد گوشی تلفن همراهم خراب بود که دوستم حسین این تلفن را به من داد تا با آن کار کنم سه روز بعد هم گوشی را پس دادم.
برای رسیدن به نتیجه حسین را احضار کردم که او هم ادعا کرد گوشی را از فردی به نام نوید که از کاسبان خوشنام بازار است، خریده است.
با احضار نوید او هم گفت: یک پسر چهارشانه با موهای بلند و خوشتیپ به مغازهام آمد و گفت میخواهد گوشیاش را بفروشد، چون به قیافهاش نمیآمد دزد باشد با ثبت شماره تلفن همراه و شماره ملیاش گوشی را از او خریدم. با بررسی اطلاعات فروشنده ماموران توانستند فرشاد را شناسایی کنند.
چند سال قبل پدر فرشاد فوت کرده و او با مادرش زندگی میکرد. وضع مالی خوبی نداشت و در دانشگاه درس میخواند. با بهدست آمدن این سرنخ و تحقیق از همکلاسی های دانشگاه مشخص شد او فساد اخلاقی ندارد و تنها در فیسبوک شب را به صبح میرساند و عضو این شبکه اجتماعی است.
دستور دادم او را دستگیر کنند. در یکی از روزها خانهشان محاصره شد و پسر جوان دستگیر شد. فرشاد که از دستگیری خود با آن همه مامور متعجب شده بود علت دستگیریاش را سوال میکرد. پس از دستگیری او را به دادسرای جنایی آوردند و من تحقیق از او را آغاز کردم.
«فرشاد 27 ساله هستم و در دانشگاه درس میخوانم. پدرم سه سال قبل براثر سرطان فوت کرد و ما با مستمری او زندگی میکنیم. من اهل هیچ خلافی نیستم و حتی سیگار هم نمی کشم.»
شما ده روز قبل گوشی تلفن همراهی را به مردی به نام نوید فروختید؟
یادم نیست، من گوشی زیاد عوض میکنم باید فکر کنم.
آخرینبار کی گوشی عوض کردی؟
چند ماه قبل بود و چند ماهی میشود این گوشی را دارم. من فردی به نام نوید را نمیشناسم و شاید از اسم من سوءاستفاده شده است.
دستور دادم او با نوید مواجهه حضوری شود که بلافاصله از سوی نویدشناسایی شد. او پس از سکوت طولانی قبول کرد تلفن همراه را به نوید فروخته است.
از او در مورد فعالیتش در فیسبوک پرسیدم که او در جواب گفت: مگر عضویت و فعالیت در فیسبوک جرم است؟ او حاضر به دادن اکانت و پسورد فیسبوکش نشد و ادعا کرد این موضوع شخصی است اما وقتی متوجه شد پای قتل در میان است حاضر به همکاری شد. با گرفتن اکانت، پلیس فتا گزارش کاملی از فعالیت فیسبوکی فرشاد ارائه داد و از نکات جالب این بود که مهسا جزو دوستان فیسبوکی او بود.
فرشاد کماکان منکر قتل مهسا بود، اما دلایل کافی برای اثبات موضوع وجود داشت تا اینکه بالاخره لب به اعتراف گشود و گفت: اتفاقی با مهسا در فیسبوک آشنا شدم. دختر جوان ادعا کرد از خانواده های سرشناس و متمول شمال شهر است که پدرش به تازگی فوت شده است. خیلی با او چت کردم تا راضی شد حضوری همدیگر را ببینیم. در اولین قرار اتفاقی نیفتاد اما من وسوسه شدم با ربودن دختر 22 ساله از خانوادهاش اخاذی کنم به همین خاطر او را کشتم. جسد روی دستم مانده بود از قبل آن منطقه کوهستانی را می شناختم. جسد را داخل پراید خودم انداختم و می دانستم اگر وارد باشی با خودرو می توان تا بالای تپه رفت. در راه بیل و کلنگ خریدم و با حفر گودالی جسد را دفن کردم. رویش برف ریختم تا مشخص نشود اینجا کنده شده است.چند بار با ایمیل موضوع اخاذی از خانواده مهسا را پیگیری کردم تا اینکه در روزنامهها خواندم جسد مهسا پیدا شده است به همین خاطر ارتباطم را با خانوادهاش قطع کردم. هیچوقت فکر نمیکردم فروختن گوشی دختر جوان باعث دستگیری من شود.
براساس خاطرهای از محمد شهریاری
سرپرست دادسرای امور جنایی تهران (ویژه قتل)
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *