هنرجو تئاتر پیرمرد تنها را کشت
بعد از قتل ادعا کرد از بچگی تحت تاثیر صحنه قتل دایی اش توسط پدرش بوده است. قصد داشت هنرمند تئاتر شود اما قاتل شد.
خبرگزاری میزان -
به گزارش خبرنگار ،ظهر یک روز تابستانی در پارک دانشجو مشغول تماشای تئاتر خیابانی بود و همیشه آرزو داشت یک روز هم خودش در نقش بازیگر ایفای نقش کند. در این مدت خیلی دنبال کار گشت اما به خاطر کم تجربگی در بازیگری نتوانست عضو هیچ گروهی شود و با حسرت اجرای گروههای دیگر را نگاه می کرد. پیرمردی کنارش نشست و سر صحبت را باز کرد. این صحبت سرآغازی برای یک جنایت هولناک بود. جنایتی که او را به اتهام قتل روانه زندان کرد و پیرمرد زیر خروارها خاک به خواب ابدی رفت.
ماجرا از ساعت هفت روز پنجم شهریور سال 90 آغاز شد. در این زمان فوت مشکوک مردی 67 ساله به نام جواد در خیابان ستارخان به ماموران اعلام شد. «جواد» از ناحیه گردن و مچ دست چپ دارای آثار بریدگی شبیه خودکشی بود در حالی که آثار درگیری و ضرب و جرح احتمال قتل را افزایش میداد.
در بررسیهای کارآگاهان معلوم شد فردی که با 110 تماس گرفته و وقوع قتل را اعلام کرده مالک منزل است. این مرد به کارآگاهان گفت: «من به همراه خانواده در خارج از کشور زندگی میکنم و مقتول از دوستان قدیمی من است. در نبود من منزل و کلید در اختیار دوستم «جواد» بود و او از خانهام مراقبت میکرد. از آنجایی که «جواد» تنها بود، تقریبا در منزل من زندگی میکرد.
میخواستم در این هفته برای برخی کارها به ایران بیایم اما از دو روز قبل هرچه با «جواد» تماس گرفتم جواب نمیداد. از دوستان و آشنایان و بستگان کمک خواستم که آنها نیز نتوانستند او را پیدا کنند. این طور شد که نگرانش شدم و به محض آمدن به ایران راهی خانهام شدم و جنازه او را دیدم.»
کشف راز قتل
در بررسیهای بعدی کارآگاهان مشخص شد خودروی پراید مقتول همراه برخی مدارکش به سرقت رفته است. دو روز پس از کشف جسد، خودروی مقتول رها شده در افسریه کشف شد. از این خودرو تعدادی از لوازم داخل خودرو از جمله پخش، لاستیک زاپاس و... به همراه مدارک هویتی وی و یکسری مدارک دیگر به سرقت رفته بود.
با توجه به اینکه مقتول بنگاهدار املاک بود، انگیزه سرقت در این قتل افزایش پیدا کرد. با ادامه تحقیقات وسیع پلیسی جوان 25سالهای به نام «مجتبی» شناسایی و روز 12 آبان در خیابان 17 شهریور دستگیر شد. در بازرسی از منزل این جوان یکسری از مدارک متعلق به مقتول کشف شد و وی ادعا میکرد این مدارک را در خیابان پیدا کرده است. در ادامه تعدادی دیگر از مدارک سرقتی متعلق به مقتول، نزد یک جوان دیگر به نام «حمید» کشف شد.
متهم دوم پس از دستگیری و انتقال به اداره دهم اعتراف کرد که وی مدارک را از «مجتبی» گرفته و هیچ اطلاعی از جزئیات ماجرا ندارد و «مجتبی» به وی گفته مدارک را در خیابان پیدا کرده است.
در این مرحله «مجتبی» به افسر پرونده گفت: «روز حادثه من در پارک دانشجو مشغول تماشای تئاتر خیابانی روبهروی تالار دانشجو بودم. پیرمردی که ظاهر شیک و مرتبی داشت کنارم نشست و او هم مشغول تماشای این تئاتر شد. در طول اجرای نمایش بین ما حرفهایی درباره نمایش رد و بدل شد. همین حرفهای بسیار کوتاه و محدود سر صحبتهای بعدی را باز کرد. در جواب سوالات پیرمرد در مورد خودم گفتم هنرجوی تئاتر بودم و علاقه زیادی به بازیگری دارم. پیرمرد به من گفت یکی از دوستانش به دنبال یک جوان میگردد و حقوق خوبی هم پرداخت میکند. با این صحبتها و اتمام نمایش خیابانی، همراه پیرمرد در پیادهروهای اطراف تالار قدم زدیم و به پیشنهاد وی سوار خودرواش شدیم. در طول مسیر وی گفت گرسنه است و کنار یک مغازه ساندویچی توقف کرد و دو ساندویچ گرفت و گفت منزلش در همان اطراف است. با اصرار به منزلش واقع در خیابان ستارخان رفتیم. او همچنین ادعا کرد میتواند به من کمک کند که به آرزویم برسم. در ادامه برسر خواسته نابجای او با هم اختلاف پیدا کردیم و این اختلاف به درگیری منجر شد. پیرمرد چاقویی برداشت و در حالی که حالت تهاجمی به خود گرفته بود، من چاقو را از وی گرفتم و ضربهای به گردنش زدم و چند ضربه هم به دست چپش وارد کردم تا از مرگش مطمئن شوم.
محاکمه قاتل
وی با تکمیل تحقیقات پرونده برای محاکمه به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. سال گذشته متهم به ریاست قاضی اصغرزاده پای میز محاکمه قرار گرفت.
در ابتدای این جلسه نماینده دادستان با تشریح کیفرخواست گفت: با توجه به محتویات پرونده، مجرمیت متهم از نظر دادسرا محرز بوده و برای وی تقاضای مجازات قانونی را دارم.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت که با قبول اتهامش گفت: وقتی به خانه مقتول رفتیم او مدعی شد دوستانی دارد که می توانند از من به عنوان ماساژور استفاده کنند. بعد از چند دقیقه او قصد آزار و اذیت مرا داشت که به طرفش حمله کردم. او چاقویی برداشت که چاقو را از او گرفته و چند ضربه به بدنش زدم. وقتی که جان داد سوئیچ ماشینش را برداشتم و کاغذ ساندویچ و چند وسیلهای را که به آنها دست زده بودم برای اینکه اثر انگشتی از من باقی نماند با خودم برداشتم و از آنجا فرار کردم. من خیلی ترسو هستم و با مشاهده چاقو در دست مقتول دچار ترس شدم.
وکیل متهم نیز در دفاع از موکلش گفت: موکلم وقتی بچه بود ، پدرش در مقابل چشمان او دایی خود را به قتل رسانده بود که این اتفاق باعث شد متهم فرد ترسویی شود.
پس از آخرین دفاعیات متهم و وکیل مدافعش قضات دادگاه برای صدور حکم وارد شور شده و او را به قصاص محکوم کردند.
نقض حکم
با اعتراض به این حکم پرونده برای رسیدگی نهایی به دیوانعالی کشور فرستاده شد که قضات دیوانعالی کشور حکم را نقض کرده و پرونده برای رسیدگی دوباره به شعبه یکم دادگاه کیفری ارسال شد. هفته گذشته متهم به ریاست قاضی عزیزمحمدی پای میز محاکمه قرار گرفت که در دومین جلسه دادگاه با قبول اتهامش گفت: مقتول قصد تعرض به من را داشت و من هم زدمش البته قصد نداشتم او را بکشم فقط زدم تا از دستش خلاص شوم و اگر یک بار دیگر هم اتفاق بیفتد، بازهم این کار را میکنم.
رئیس دادگاه: اگر مطمئن بودی که حق با توست چرا بعد از قتل فرار کردی؟
متهم به قتل: وقتی بچه بودم پدرم مرتکب قتل شد و ما سالهای زیادی مصیبت کشیدیم. پدرم به قصاص محکوم شد و پای چوبه دار رفت و در لحظه آخر رضایت گرفت. این اتفاق کابوس زندگی من بود و من همیشه از این موضوع ناراحت بودم. وقتی با چاقو مقتول را زدم از ترس اینکه مبادا من هم دچار وضعیتی که پدرم دچارش بود شوم، فرار کردم. وضعیت بدی بود من و اعضای خانوادهام خیلی سختی کشیدیم البته این وضعیت حالا برای من وجود دارد و خانوادهام خیلی ناراحت هستند.
ماجرا از ساعت هفت روز پنجم شهریور سال 90 آغاز شد. در این زمان فوت مشکوک مردی 67 ساله به نام جواد در خیابان ستارخان به ماموران اعلام شد. «جواد» از ناحیه گردن و مچ دست چپ دارای آثار بریدگی شبیه خودکشی بود در حالی که آثار درگیری و ضرب و جرح احتمال قتل را افزایش میداد.
در بررسیهای کارآگاهان معلوم شد فردی که با 110 تماس گرفته و وقوع قتل را اعلام کرده مالک منزل است. این مرد به کارآگاهان گفت: «من به همراه خانواده در خارج از کشور زندگی میکنم و مقتول از دوستان قدیمی من است. در نبود من منزل و کلید در اختیار دوستم «جواد» بود و او از خانهام مراقبت میکرد. از آنجایی که «جواد» تنها بود، تقریبا در منزل من زندگی میکرد.
میخواستم در این هفته برای برخی کارها به ایران بیایم اما از دو روز قبل هرچه با «جواد» تماس گرفتم جواب نمیداد. از دوستان و آشنایان و بستگان کمک خواستم که آنها نیز نتوانستند او را پیدا کنند. این طور شد که نگرانش شدم و به محض آمدن به ایران راهی خانهام شدم و جنازه او را دیدم.»
کشف راز قتل
در بررسیهای بعدی کارآگاهان مشخص شد خودروی پراید مقتول همراه برخی مدارکش به سرقت رفته است. دو روز پس از کشف جسد، خودروی مقتول رها شده در افسریه کشف شد. از این خودرو تعدادی از لوازم داخل خودرو از جمله پخش، لاستیک زاپاس و... به همراه مدارک هویتی وی و یکسری مدارک دیگر به سرقت رفته بود.
با توجه به اینکه مقتول بنگاهدار املاک بود، انگیزه سرقت در این قتل افزایش پیدا کرد. با ادامه تحقیقات وسیع پلیسی جوان 25سالهای به نام «مجتبی» شناسایی و روز 12 آبان در خیابان 17 شهریور دستگیر شد. در بازرسی از منزل این جوان یکسری از مدارک متعلق به مقتول کشف شد و وی ادعا میکرد این مدارک را در خیابان پیدا کرده است. در ادامه تعدادی دیگر از مدارک سرقتی متعلق به مقتول، نزد یک جوان دیگر به نام «حمید» کشف شد.
متهم دوم پس از دستگیری و انتقال به اداره دهم اعتراف کرد که وی مدارک را از «مجتبی» گرفته و هیچ اطلاعی از جزئیات ماجرا ندارد و «مجتبی» به وی گفته مدارک را در خیابان پیدا کرده است.
در این مرحله «مجتبی» به افسر پرونده گفت: «روز حادثه من در پارک دانشجو مشغول تماشای تئاتر خیابانی روبهروی تالار دانشجو بودم. پیرمردی که ظاهر شیک و مرتبی داشت کنارم نشست و او هم مشغول تماشای این تئاتر شد. در طول اجرای نمایش بین ما حرفهایی درباره نمایش رد و بدل شد. همین حرفهای بسیار کوتاه و محدود سر صحبتهای بعدی را باز کرد. در جواب سوالات پیرمرد در مورد خودم گفتم هنرجوی تئاتر بودم و علاقه زیادی به بازیگری دارم. پیرمرد به من گفت یکی از دوستانش به دنبال یک جوان میگردد و حقوق خوبی هم پرداخت میکند. با این صحبتها و اتمام نمایش خیابانی، همراه پیرمرد در پیادهروهای اطراف تالار قدم زدیم و به پیشنهاد وی سوار خودرواش شدیم. در طول مسیر وی گفت گرسنه است و کنار یک مغازه ساندویچی توقف کرد و دو ساندویچ گرفت و گفت منزلش در همان اطراف است. با اصرار به منزلش واقع در خیابان ستارخان رفتیم. او همچنین ادعا کرد میتواند به من کمک کند که به آرزویم برسم. در ادامه برسر خواسته نابجای او با هم اختلاف پیدا کردیم و این اختلاف به درگیری منجر شد. پیرمرد چاقویی برداشت و در حالی که حالت تهاجمی به خود گرفته بود، من چاقو را از وی گرفتم و ضربهای به گردنش زدم و چند ضربه هم به دست چپش وارد کردم تا از مرگش مطمئن شوم.
محاکمه قاتل
وی با تکمیل تحقیقات پرونده برای محاکمه به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. سال گذشته متهم به ریاست قاضی اصغرزاده پای میز محاکمه قرار گرفت.
در ابتدای این جلسه نماینده دادستان با تشریح کیفرخواست گفت: با توجه به محتویات پرونده، مجرمیت متهم از نظر دادسرا محرز بوده و برای وی تقاضای مجازات قانونی را دارم.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت که با قبول اتهامش گفت: وقتی به خانه مقتول رفتیم او مدعی شد دوستانی دارد که می توانند از من به عنوان ماساژور استفاده کنند. بعد از چند دقیقه او قصد آزار و اذیت مرا داشت که به طرفش حمله کردم. او چاقویی برداشت که چاقو را از او گرفته و چند ضربه به بدنش زدم. وقتی که جان داد سوئیچ ماشینش را برداشتم و کاغذ ساندویچ و چند وسیلهای را که به آنها دست زده بودم برای اینکه اثر انگشتی از من باقی نماند با خودم برداشتم و از آنجا فرار کردم. من خیلی ترسو هستم و با مشاهده چاقو در دست مقتول دچار ترس شدم.
وکیل متهم نیز در دفاع از موکلش گفت: موکلم وقتی بچه بود ، پدرش در مقابل چشمان او دایی خود را به قتل رسانده بود که این اتفاق باعث شد متهم فرد ترسویی شود.
پس از آخرین دفاعیات متهم و وکیل مدافعش قضات دادگاه برای صدور حکم وارد شور شده و او را به قصاص محکوم کردند.
نقض حکم
با اعتراض به این حکم پرونده برای رسیدگی نهایی به دیوانعالی کشور فرستاده شد که قضات دیوانعالی کشور حکم را نقض کرده و پرونده برای رسیدگی دوباره به شعبه یکم دادگاه کیفری ارسال شد. هفته گذشته متهم به ریاست قاضی عزیزمحمدی پای میز محاکمه قرار گرفت که در دومین جلسه دادگاه با قبول اتهامش گفت: مقتول قصد تعرض به من را داشت و من هم زدمش البته قصد نداشتم او را بکشم فقط زدم تا از دستش خلاص شوم و اگر یک بار دیگر هم اتفاق بیفتد، بازهم این کار را میکنم.
رئیس دادگاه: اگر مطمئن بودی که حق با توست چرا بعد از قتل فرار کردی؟
متهم به قتل: وقتی بچه بودم پدرم مرتکب قتل شد و ما سالهای زیادی مصیبت کشیدیم. پدرم به قصاص محکوم شد و پای چوبه دار رفت و در لحظه آخر رضایت گرفت. این اتفاق کابوس زندگی من بود و من همیشه از این موضوع ناراحت بودم. وقتی با چاقو مقتول را زدم از ترس اینکه مبادا من هم دچار وضعیتی که پدرم دچارش بود شوم، فرار کردم. وضعیت بدی بود من و اعضای خانوادهام خیلی سختی کشیدیم البته این وضعیت حالا برای من وجود دارد و خانوادهام خیلی ناراحت هستند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *