تا به حال نقش چند ملکه را بازی کردهام +تصاویر
ساغر عزیزی یک فروردین ماهی متولد شیراز است؛ بنابراین طبیعی است که بگوید دلمشغولی عمده اش گل و شعر است. در رشته کارگردانی سینما تحصیل کرده و از سال 80 با فیلم «رنگ شب» فعالیت حرفه ای خود را آغاز کرد.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه فضای مجازی ، ساغر عزیزی یک فروردین ماهی متولد شیراز است؛
بنابراین طبیعی است که بگوید دلمشغولی عمده اش گل و شعر است. در رشته
کارگردانی سینما تحصیل کرده و از سال 80 با فیلم «رنگ شب» فعالیت حرفه ای
خود را آغاز کرد.
طی این سال ها جدا از علاقه شخصی او به تئاتر، بیشتر به عنوان بازیگر در تلویزیون دیده شده است. اخیرا بازی در نقش چالش برانگیز فرح را در سریال معمای شاه از سر گذرانده است و قبل از آن هم در نقش عزت الدوله، همسر امیرکبیر نقش آفرینی کرده است. با او درباره دلمشغولی ها و نقش هایش گفتگو کردیم.
ما ساکن یکی از محله های قدیمی شیراز بودیم و در یک خانه قدیمی زندگی می کردیم که دور تا دور آن اتاق بود و تمام حیاط پر بود از گلدان های شمعدانی و حوض بزرگی در مرکز آن قرار داشت. زیبایی و آرامشی بی نظیر داشت ولی حیاط خانه برای من که بچه بودم ترسناک بود چون سایه شاخه های درخت ها در نور مهتاب برای من تصاویر ترسناکی می ساخت اما خوشحالم که در چنین فضایی در کودکی ام زندگی کرده ام.
هنوز هم وقتی باران می گیرد بوی نم باران برای من تصویر آن خانه و حیاط را تداعی می کند. اگرچه از دید بچه ای که از تاریکی می ترسید آن روزها آدم هایی که در آپارتمان زندگی می کردند خوشبخت تر بودند ولی امروز که به گذشته نگاه می کنم شکرگزار خدا هستم. با تمام فشارهایی که در آن سال ها با توجه به جنگ و بمباران و ... در زندگی داشتیم اما همین سختی ها در کنار زیبایی ها از جمله آن خانه قدیمی و زندگی سنتی، امروز باعث شده آدم محکمتری باشم و یاد گرفتم که به قول احمد شاملو «خندیدن از ته دل یا گریستن از سودای جان را به معنای واقعی درک کنم».
جالب ترین خاطره دوران کودکی ام
یکی از خاطرات جالب من در 7 سالگی زمانی بود که مرا در مدرسه ثبت نام کردند و من مرتب به خانواده و مسئولین مدرسه اصرار می کردم که من پسرم و باید اسم مرا در مدرسه پسرانه بنویسند. بعد از اینکه خانواده به خواست من توجه نکردند پس از چند روز از مدرسه فرار کردم و به مدرسه پ1سرانه رفتم و آنجا به آنها گفتم که من پسرم و خانواده ام متوجه نیستند که من پسرم. شما مرا ثبت نام کنید!
خاطرم هست معلم کلاس اولم خانم طالبی که امیدوارم هر جا هستند سلامت باشند در کنار شیطنت های من خیلی صبوری می کردند و رابطه خوبی با من برقرار کرده بودند.
از شیراز تا تهران
وقتی به تهران آمدم اولین چیزی که متوجه شدم این بود که زندگی در تهران سرعت بیشتری دارد. انگار آدم ها روی تردمیل در حال دویدن هستند که جا نمانند و به طور طبیعی باعث می شود که نگاه مان روی طول زندگی باشد نه عرض آن، اتفاقات به سرعت از کنار ما رد می شوند و ما آنها را نمی بینیم. من تقریبا نیمی از عمرم را در شیراز زندگی کردم و نیمی دیگر را در تهران؛ در ابتدا خیلی سخت بود اما این شانس را داشتم که این سال ها با آدم های اندیشمندی نشست و برخاست کنم و بتوانم نگاهم را به زندگی وسعت بدهم و درک کردم که چقدر خوب است که انسان قدردان زندگی، شادی ها و نعمت هایی که دارد باشد.
این حقیقت است که زندگی در شهرهای کوچک هنوز مقداری از سادگی اش را حفظ کرده و مردم هنوز بخشی از لذت های زندگی را بیشتر درک می کنند. در کنار هم بودن، با خانواده بیرون رفتن، اینکه زیراندازی را کنار باغچه کوچکی بیندازی و غذایی ساده مثل دوپیازه آلو (غذای شیرازی) بخوری و از با هم بودن لذت ببری اما در نهایت همه چیز به خود آدم برمی گردد. من با وجود اینکه سال هاست در تهران زندگی می کنم هنوز چیزهایی که دوست داشتم را دارم مثل اینکه شب یلدا را با خانواده ام باشم و ....
دلمشغولی هایم؛ گلدان ها، نقاشی و شعر است.
دلمشغولی و علاقمندی ام در زندگی شخصی گلدان ها، نقاشی و شعر است. شعر نقش پررنگی در زندگی من داشته و دارد. از نوجوانی با فروغ فرخزاد با فراز و فرودهای زندگی تا حافظ جان و مولانا همیشه از شعر خواندن لذت برده ام اما به واقع احمد شاملو نقش بسزایی در زندگی من داشته است و شعر «در آستانه» تحولی عظیم در نگرش من و انسانی که امروز هستم داشته و به درستی درک کردم وقتی شاملو می گوید: «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه اما یگانه بود و هیچ کم نداشت...» یک فرصت و یک سفر سخت پیش روی همه ماست.
عشق به زندگی و سختی ها در کنار هم و من یاد گرفتم که انسان ها را دوست داشته باشم و عاشق زندگی باشم چون در نهایت باز هم به قول شاملو «انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود» یا توان دوست داشتن و دوست داشته شدن تنها از موجودات زنده به خصوص انسان برمی آید.
در حال حاضر مشغول بازی در تئاتر «راه مهر، راز سپهر» هستم که نویسنده و کارگردان اندیشمند این کار آقای شکرخدا گودرزی هستند و من عاشقانه این کار را دوست دارم و از همکاری با تک تک عزیزان لذت می برم و یکی از سخت ترین نقش هایی که تا به حال داشتم، همین نقش ملکه در این تئاتر است؛ نقش همسر شاه گشتاسب و مادر فرزندی که درد و رنج بسیاری را متحمل می شود و از اینکه این اثر جایگاه اندیشه و هنر دارد به خودم می بالم.
هیچ چیزی به اندازه عشق اهمیت ندارد
سال های ابتدایی فعالیتم بیشتر دست و پا می زدم که دیده شوم و دغدغه من در زندگی هنری بالا رفتن بود؛ اما چندتا نقش نگرش من را تغییر داد. من نقش چندین ملکه را در مجموعه های تاریخی بازی کرده ام، سال های مشروطه عزت الدوله بودم، همسر امیرکبیر، همسر امیرکبیر باشی، خواهر شاه و یک جایگاه ویژه ای داشته باشی اما در نهایت از درون انسان بدبختی باشی؛ این به من یاد داد که قضاوت کردن زندگی مردم کار بسیار سختی است.
بازیگری به من این فرصت را داده تا برخلاف آدم های دیگر چندین زندگی را تجربه کنم و در نهایت این بازی های متعدد به لطف خدا و تلاش خودم و در نهایت لطف مردم که مرا پذیرفتند چون هنر بدون مردم و مخاطب معنا ندارد و این نقش ها و زندگی های متعدد به من این نگرش را داد که هیچ چیزی به اندازه عشق اهمیت ندارد و همین باعث شد به جای دست و پا زدن برای بالا رفتن در کارم، جور دیگری زندگی کنم.
ورزش، غذای سالم و تمرکز
چون بسیار به غذا خوردن علاقمندم و یکی از آرزوهایم سفر به نقاط مختلف و خوردن خوراکی های متفاوت در گوشه و کنار دنیاست اما حجم غذایم کم است و به سلامت مواد غذایی بسیار اهمیت می دهم، از روغن های گیاهی استفاده می کنم و به استفاده از سبزیجات و میوه بسیار پایبندم اما گیاهخوار نیستم.
برای ورزش هم یوگا و پیاده روی را در زندگی ام دارم و در سال های گذشته ایروبیک و بدنسازی را هم تجربه کردم. جدا از اینکه ورزش برای هر انسانی مفید است و عقل سالم در بدن سالم است، بسیاری از مواد لازم برای بدن تنها با ورزش ساخته می شوند مانند کلسیم که به تازگی به آن پی برده اند.
برای کار ما هم تمرکز و سلامت جسم نقش بسیار مهمی دارد. من یوگا را برای این انتخاب کردم که جسم، روح و ذهن هر سه با هم درگیر هستند و این بسیار برای یک بازیگر مفید است.
از این به بعد سختگیرتر خواهم بود
به طور قطع از این به بعد در انتخاب نقش سختگیرتر خواهم بود، همانطور که بعد از معمای شاه یک سال و نیم هیچ کاری را نپذیرفتم و به خودم قول دادم هر کاری را نپذیرم تا پیشنهاد آقای گودرزی برای بازی در این نمایش به دستم رسید، متن را بسیار دوست دارم چون به نگاه و نگرش من در زندگی بسیار نزدیک است. دو فیلم مستند ساخته ام و سومی را در دست ساخت دارم که بسیار کار کردن نسبت به قبل برایم سخت تر شده است چون توقعم از خودم بیشتر شده و به اندیشه اهمیت بیشتری می دهم و نقش های بعدی هم صفحه های سفید بعدی زندگی هستند که هیچ کس نمی داند صفحه بعدی چیست؟
تا به حال نقش چند ملکه را بازی کرده ام
نقش من در معمای شاه نقش بسیار سختی بود. من ساعت ها با گریم و لباس سنگین تنها برای دو دقیقه بازی در محل فیلمبرداری بودم و خوب به علت استفاده مدام از استون و الکل برای پاک کردن گریم، صورتم زخم شده بود. یک سال و هفت ماه، ابروهایم تراشیده بود و برای خرید روزانه و بیرون رفتن دچار مشکل بودم اما با تمام این سختی ها بازی در این نقش لذت های خودش را داشت و بر این باور بودم که به جای گارد گرفتن و پرخاشگری باید از تاریخ درس گرفت.
نقش عزت الدوله در سال های مشروطه، علاوه بر اینکه روند کاری و هنری من را تغییر داد، از نظر روحی و روانی هم بسیار روی من اثرگذار بود. کارهایی که با آقای داود میرباقری انجام دادم جزو بهترین کارهایم بوده، به این دلیل که در کنار ایشان چیزهای زیادی آموختم. در خاطرم هست که آقای میرباقری یکی از مشوقان من برای روی آوردن به تئاتر بودند که بسیار پیشنهاد خوبی بود و من به واقع عاشق تئاتر هستم؛ البته نقشم در «شهر دقیانوس» را هم دوست داشتم.
آرزویم گرفتن جایزه اسکار است و تا زمانی که هستم تلاش می کنم به این خواسته برسم. حرف پایانی این که مردم را خیلی دوست دارم و عاشق شان هستم و همیشه از مردم عشق می گیرم و خدا را شاکرم که در مسیر زندگی ام توانستم در قلب این مردم نازنین باشم.
منبع: مجله دیده بان
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
طی این سال ها جدا از علاقه شخصی او به تئاتر، بیشتر به عنوان بازیگر در تلویزیون دیده شده است. اخیرا بازی در نقش چالش برانگیز فرح را در سریال معمای شاه از سر گذرانده است و قبل از آن هم در نقش عزت الدوله، همسر امیرکبیر نقش آفرینی کرده است. با او درباره دلمشغولی ها و نقش هایش گفتگو کردیم.
ما ساکن یکی از محله های قدیمی شیراز بودیم و در یک خانه قدیمی زندگی می کردیم که دور تا دور آن اتاق بود و تمام حیاط پر بود از گلدان های شمعدانی و حوض بزرگی در مرکز آن قرار داشت. زیبایی و آرامشی بی نظیر داشت ولی حیاط خانه برای من که بچه بودم ترسناک بود چون سایه شاخه های درخت ها در نور مهتاب برای من تصاویر ترسناکی می ساخت اما خوشحالم که در چنین فضایی در کودکی ام زندگی کرده ام.
هنوز هم وقتی باران می گیرد بوی نم باران برای من تصویر آن خانه و حیاط را تداعی می کند. اگرچه از دید بچه ای که از تاریکی می ترسید آن روزها آدم هایی که در آپارتمان زندگی می کردند خوشبخت تر بودند ولی امروز که به گذشته نگاه می کنم شکرگزار خدا هستم. با تمام فشارهایی که در آن سال ها با توجه به جنگ و بمباران و ... در زندگی داشتیم اما همین سختی ها در کنار زیبایی ها از جمله آن خانه قدیمی و زندگی سنتی، امروز باعث شده آدم محکمتری باشم و یاد گرفتم که به قول احمد شاملو «خندیدن از ته دل یا گریستن از سودای جان را به معنای واقعی درک کنم».
جالب ترین خاطره دوران کودکی ام
یکی از خاطرات جالب من در 7 سالگی زمانی بود که مرا در مدرسه ثبت نام کردند و من مرتب به خانواده و مسئولین مدرسه اصرار می کردم که من پسرم و باید اسم مرا در مدرسه پسرانه بنویسند. بعد از اینکه خانواده به خواست من توجه نکردند پس از چند روز از مدرسه فرار کردم و به مدرسه پ1سرانه رفتم و آنجا به آنها گفتم که من پسرم و خانواده ام متوجه نیستند که من پسرم. شما مرا ثبت نام کنید!
خاطرم هست معلم کلاس اولم خانم طالبی که امیدوارم هر جا هستند سلامت باشند در کنار شیطنت های من خیلی صبوری می کردند و رابطه خوبی با من برقرار کرده بودند.
از شیراز تا تهران
وقتی به تهران آمدم اولین چیزی که متوجه شدم این بود که زندگی در تهران سرعت بیشتری دارد. انگار آدم ها روی تردمیل در حال دویدن هستند که جا نمانند و به طور طبیعی باعث می شود که نگاه مان روی طول زندگی باشد نه عرض آن، اتفاقات به سرعت از کنار ما رد می شوند و ما آنها را نمی بینیم. من تقریبا نیمی از عمرم را در شیراز زندگی کردم و نیمی دیگر را در تهران؛ در ابتدا خیلی سخت بود اما این شانس را داشتم که این سال ها با آدم های اندیشمندی نشست و برخاست کنم و بتوانم نگاهم را به زندگی وسعت بدهم و درک کردم که چقدر خوب است که انسان قدردان زندگی، شادی ها و نعمت هایی که دارد باشد.
این حقیقت است که زندگی در شهرهای کوچک هنوز مقداری از سادگی اش را حفظ کرده و مردم هنوز بخشی از لذت های زندگی را بیشتر درک می کنند. در کنار هم بودن، با خانواده بیرون رفتن، اینکه زیراندازی را کنار باغچه کوچکی بیندازی و غذایی ساده مثل دوپیازه آلو (غذای شیرازی) بخوری و از با هم بودن لذت ببری اما در نهایت همه چیز به خود آدم برمی گردد. من با وجود اینکه سال هاست در تهران زندگی می کنم هنوز چیزهایی که دوست داشتم را دارم مثل اینکه شب یلدا را با خانواده ام باشم و ....
دلمشغولی و علاقمندی ام در زندگی شخصی گلدان ها، نقاشی و شعر است. شعر نقش پررنگی در زندگی من داشته و دارد. از نوجوانی با فروغ فرخزاد با فراز و فرودهای زندگی تا حافظ جان و مولانا همیشه از شعر خواندن لذت برده ام اما به واقع احمد شاملو نقش بسزایی در زندگی من داشته است و شعر «در آستانه» تحولی عظیم در نگرش من و انسانی که امروز هستم داشته و به درستی درک کردم وقتی شاملو می گوید: «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه اما یگانه بود و هیچ کم نداشت...» یک فرصت و یک سفر سخت پیش روی همه ماست.
عشق به زندگی و سختی ها در کنار هم و من یاد گرفتم که انسان ها را دوست داشته باشم و عاشق زندگی باشم چون در نهایت باز هم به قول شاملو «انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود» یا توان دوست داشتن و دوست داشته شدن تنها از موجودات زنده به خصوص انسان برمی آید.
در حال حاضر مشغول بازی در تئاتر «راه مهر، راز سپهر» هستم که نویسنده و کارگردان اندیشمند این کار آقای شکرخدا گودرزی هستند و من عاشقانه این کار را دوست دارم و از همکاری با تک تک عزیزان لذت می برم و یکی از سخت ترین نقش هایی که تا به حال داشتم، همین نقش ملکه در این تئاتر است؛ نقش همسر شاه گشتاسب و مادر فرزندی که درد و رنج بسیاری را متحمل می شود و از اینکه این اثر جایگاه اندیشه و هنر دارد به خودم می بالم.
هیچ چیزی به اندازه عشق اهمیت ندارد
سال های ابتدایی فعالیتم بیشتر دست و پا می زدم که دیده شوم و دغدغه من در زندگی هنری بالا رفتن بود؛ اما چندتا نقش نگرش من را تغییر داد. من نقش چندین ملکه را در مجموعه های تاریخی بازی کرده ام، سال های مشروطه عزت الدوله بودم، همسر امیرکبیر، همسر امیرکبیر باشی، خواهر شاه و یک جایگاه ویژه ای داشته باشی اما در نهایت از درون انسان بدبختی باشی؛ این به من یاد داد که قضاوت کردن زندگی مردم کار بسیار سختی است.
بازیگری به من این فرصت را داده تا برخلاف آدم های دیگر چندین زندگی را تجربه کنم و در نهایت این بازی های متعدد به لطف خدا و تلاش خودم و در نهایت لطف مردم که مرا پذیرفتند چون هنر بدون مردم و مخاطب معنا ندارد و این نقش ها و زندگی های متعدد به من این نگرش را داد که هیچ چیزی به اندازه عشق اهمیت ندارد و همین باعث شد به جای دست و پا زدن برای بالا رفتن در کارم، جور دیگری زندگی کنم.
چون بسیار به غذا خوردن علاقمندم و یکی از آرزوهایم سفر به نقاط مختلف و خوردن خوراکی های متفاوت در گوشه و کنار دنیاست اما حجم غذایم کم است و به سلامت مواد غذایی بسیار اهمیت می دهم، از روغن های گیاهی استفاده می کنم و به استفاده از سبزیجات و میوه بسیار پایبندم اما گیاهخوار نیستم.
برای ورزش هم یوگا و پیاده روی را در زندگی ام دارم و در سال های گذشته ایروبیک و بدنسازی را هم تجربه کردم. جدا از اینکه ورزش برای هر انسانی مفید است و عقل سالم در بدن سالم است، بسیاری از مواد لازم برای بدن تنها با ورزش ساخته می شوند مانند کلسیم که به تازگی به آن پی برده اند.
برای کار ما هم تمرکز و سلامت جسم نقش بسیار مهمی دارد. من یوگا را برای این انتخاب کردم که جسم، روح و ذهن هر سه با هم درگیر هستند و این بسیار برای یک بازیگر مفید است.
از این به بعد سختگیرتر خواهم بود
به طور قطع از این به بعد در انتخاب نقش سختگیرتر خواهم بود، همانطور که بعد از معمای شاه یک سال و نیم هیچ کاری را نپذیرفتم و به خودم قول دادم هر کاری را نپذیرم تا پیشنهاد آقای گودرزی برای بازی در این نمایش به دستم رسید، متن را بسیار دوست دارم چون به نگاه و نگرش من در زندگی بسیار نزدیک است. دو فیلم مستند ساخته ام و سومی را در دست ساخت دارم که بسیار کار کردن نسبت به قبل برایم سخت تر شده است چون توقعم از خودم بیشتر شده و به اندیشه اهمیت بیشتری می دهم و نقش های بعدی هم صفحه های سفید بعدی زندگی هستند که هیچ کس نمی داند صفحه بعدی چیست؟
تا به حال نقش چند ملکه را بازی کرده ام
نقش من در معمای شاه نقش بسیار سختی بود. من ساعت ها با گریم و لباس سنگین تنها برای دو دقیقه بازی در محل فیلمبرداری بودم و خوب به علت استفاده مدام از استون و الکل برای پاک کردن گریم، صورتم زخم شده بود. یک سال و هفت ماه، ابروهایم تراشیده بود و برای خرید روزانه و بیرون رفتن دچار مشکل بودم اما با تمام این سختی ها بازی در این نقش لذت های خودش را داشت و بر این باور بودم که به جای گارد گرفتن و پرخاشگری باید از تاریخ درس گرفت.
نقش عزت الدوله در سال های مشروطه، علاوه بر اینکه روند کاری و هنری من را تغییر داد، از نظر روحی و روانی هم بسیار روی من اثرگذار بود. کارهایی که با آقای داود میرباقری انجام دادم جزو بهترین کارهایم بوده، به این دلیل که در کنار ایشان چیزهای زیادی آموختم. در خاطرم هست که آقای میرباقری یکی از مشوقان من برای روی آوردن به تئاتر بودند که بسیار پیشنهاد خوبی بود و من به واقع عاشق تئاتر هستم؛ البته نقشم در «شهر دقیانوس» را هم دوست داشتم.
آرزویم گرفتن جایزه اسکار است و تا زمانی که هستم تلاش می کنم به این خواسته برسم. حرف پایانی این که مردم را خیلی دوست دارم و عاشق شان هستم و همیشه از مردم عشق می گیرم و خدا را شاکرم که در مسیر زندگی ام توانستم در قلب این مردم نازنین باشم.
منبع: مجله دیده بان
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *