خاطرات "نویسنده افغانستانی" از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران
"محمد سرور رجایی" نوشت: پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 57 روزنه امیدی برای مردم افغانستان برای رهایی از بند جور و ستم شد.
به گزارش سرویس بین الملل "محمد سرور رجایی" نویسنده و فعال فرهنگی طی یادداشتی به خاطرات یک افغانستانی در بحبوحه به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی در ایران و تحولات منبعث از آن در افغانستان، پرداخت.
در این یادداشت آمده است: هفتم اردیبهشت ماه 1357 در یک کودتای نظامی «محمدداوودخان» رییس جمهور وقت افغانستان با خانواده و دیگر بستگانش در ارگ ریاست جمهوری کشته شد.
حزب دموکراتیک خلق به رهبری «نورمحمد ترهکی» به قدرت رسید.
مردم هیچ شناختی از دولت جدید نداشتند. شعار (نان، لباس،خانه) که از طرف دولت جدید سر زبانها افتاده بود، به مرور معنای کشتن، بستن و آوارگی به خود گرفت.
22 بهمن 1357 انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، این پیروزی روزنهامیدی برای مردم مسلمان افغانستان شد.
این که در آن روزها مردم مسلمان افغانستان چه سختیها و ستمها را تحمل کرده است، کسی چیزی نمیداند،اما اگر نگاهی به مطبوعات آن روزهای افغانستان بیندازیم، بیشتر با هم مهربان میشویم.
در ادامه بخشی از نوشته خاطرهای را میخوانیم که در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، از وضعیت نابهنجار کابل نوشته شده است.
نویسنده هم به دلیل ترس از عوامل دولت کمونیستی وقت، هیچ نام و نشانی از خود بر جای نگذاشته است و تنها با عنوان "مشاهدات عینی من" در مجله جهادی «استقامت»، نشریه حزب حرکت اسلامی افغانستان در اردیبهشت ماه 1358 به چاپ رسانده است.
این نوشته به همان اندازه که واقعیت ارادت مردم مسلمان افغانستان به امام و انقلاب اسلامی را نشان میدهد، به همان اندازه هم بیم و هراس دولت کمونیستی وقت را از انقلاب اسلامی ایران بیان میکند.
در اواسط ماه ذیالحجه 1357 از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان دستور اکیدی صادر شد که کتابهای مذهبی که در رد مکتب مارکسیسم نوشته شده باشد، از تمام کتابفروشیها هرچه زودتر جمع آوری و نابود شود.
چنانچه چنین آثاری در اختیار کسی باشد، ضد انقلاب محسوب شده و محکوم به حبس یا اعدام خواهد شد.
بعد از تصویب این فرمان در مجلس شورای انقلابی کمونیستی، مأمورین مسلح به همه کتابفروشیها و کتابخانهها حمله نموده و کتابهای مذهبی را جمع آوری کرده و با کامیونها به سوی وزارت اطلاعات میبردند.
مردم مسلمان که سخت عصبانی و ناراحت بودند، در خیابانها و راهها با هم درباره سرنوشت کتابها درد دل میکردند.
این جانب برای اطلاعات بیشتر با عدهای از برادران متدین تصمیم گرفتیم که بدانیم کتابها را به کجا میبرند.
بعد از تجسس فهمیدیم که تمام کتابها را در غرب پایتخت، در محلی که معروف است به دشت "بیست هزاری" (دشت برچی) در کورههای آجر پزی برده و میسوزانند.
به آن محل رفتیم و از کارگران مسلمان کورهها پرسیدیم، آنها از ترس چیزی نگفتند.
اما عدهای از آنها که ما را میشناختند و به ما اعتماد داشتند، موضوع را مخفیانه گفتند: دولتیها کارتنهای پر از کتاب را میآورند و در کورههای آجرپزی میسوزانند و به ما هم اخطار کردند که اگر این مطلب از جانب شما فاش شود، جان، مال و ناموستان در خطر است.
فضای اختناق دستگیریها و جمعآوری کتاب ادامه داشت، در محرم 57 که برادران مسلمان ایرانی ما به پیروزی انقلاب اسلامیشان نزدیکتر میشدند، حساسیت رژیم سفاک کمونیستی افغانستان هم علیه انقلاب اسلامی ایران بیشتر میشد.
در چنین اوضاعی یأسآلود، ناگهان جرقه امیدی از مغرب افغانستان جهیدن گرفت.
انقلاب اسلامی ایران با نام ابرمرد تاریخ، امام خمینی بیش از پیش سر زبانها افتاد. حتی در ادارات دولت کمونیستی، صحبت از پیروزی انقلاب این مرد عالیقدر بود.
مردم مسلمان افغانستان در بین خوف و رجا و دشمنان میان تب و تاب قرار گرفته بودند.
ناگهان این صدا از حلقوم رادیو «بی.بی.سی» به گوش میلیونها مسلمان طنین انداخت: "«شاه رفت"، در حالی که از اعمال ننگینش در فرودگاه گریه میکرد.
فردای آن روز، هزاران نفر زن و مرد مسلمان افغانستان، پیروزی ملت ایران و فرار محمدرضا را جشن گرفتند.
علمای مذهبی و تاجران مسلمان برای بینوایان و فقرا پول و غذا تقسیم میکردند. مردم با لبخند و شادمانی دستهای همدیگر را میفشردند. غالبا این جمله از همه شنیده میشد: شاه رفت؛ خمینی رهبر شد.
"ورمحمد ترهکی" (رییس جمهور وقت افغانستان) و عمّال سرسپردهاش از یکطرف، محبوبیت امام خمینی را که موجی از شادی مردم اعم از شیعه و سنی را برانگیخته است و از طرف دیگر، منفور بودن خودشان را میدیدند.
برای سرکوبی مردم و ترس از اینکه روزگار سیاه شاه ایران بر سر آنها خیمه نزند، 5 نفر از علمای بزرگ افغانستان را دستگیر و به جای نامعلومی منتقل کردند که تا هنوز هم از سرنوشتشان اطلاعی در دست نیست.
در حالی که رژیم کمونیستی امید داشت بختیار غالب آید و شور و شوق مردم انقلابی ایران را مهار کند که ناگهان موسی زمان صدایش از بهشت زهرا بلند شد که میفرمود: «من با مشت به دهن این دولت میزنم. من دولت تعیین میکنم.»
بعد از سقوط دولت بختیار، سفارت ایران اسلامی عکس احیاگر دین، مجاهد کبیر، رهبر و پیشوای امت اسلامی امام خمینی را بالای دروازه سفارت ایران در کابل نصب کرد.
مردم مسلمان افغانستان برای دیدن عکس مردی که با دنیایی از جبروت و شکوه خودنمایی میکرد، به سوی سفارت میرفتند تا چشمان وحشتزده و دلهای هجران کشیدهشان را به عکس این مرد الهی روشن و آشنا سازند.
خبر نصب عکس حضرت امام به شهرهای دیگر رسید و هر روز جمعیت مردم مسلمان افغانستان، از شهرها و روستاها برای تماشای عکس امام به کابل سرازیر میشدند و صفهای فشردهای در برابر سفارت ایران تشکیل میدادند.
در چنین فضایی، شورای انقلابی رژیم کمونیستی دستور داد و دژخیمان روسی را موظف کردند تا خیابانهایی که به سفارت ایران منتهی میشود، تحت کنترل داشته و نگذارند کسی حتی در خیابانهای مجاور سفارت پیاده راه برود، چه برسد که از مقابل سفارت ایران عبور کنند.
/
در این یادداشت آمده است: هفتم اردیبهشت ماه 1357 در یک کودتای نظامی «محمدداوودخان» رییس جمهور وقت افغانستان با خانواده و دیگر بستگانش در ارگ ریاست جمهوری کشته شد.
حزب دموکراتیک خلق به رهبری «نورمحمد ترهکی» به قدرت رسید.
مردم هیچ شناختی از دولت جدید نداشتند. شعار (نان، لباس،خانه) که از طرف دولت جدید سر زبانها افتاده بود، به مرور معنای کشتن، بستن و آوارگی به خود گرفت.
22 بهمن 1357 انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، این پیروزی روزنهامیدی برای مردم مسلمان افغانستان شد.
این که در آن روزها مردم مسلمان افغانستان چه سختیها و ستمها را تحمل کرده است، کسی چیزی نمیداند،اما اگر نگاهی به مطبوعات آن روزهای افغانستان بیندازیم، بیشتر با هم مهربان میشویم.
در ادامه بخشی از نوشته خاطرهای را میخوانیم که در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، از وضعیت نابهنجار کابل نوشته شده است.
نویسنده هم به دلیل ترس از عوامل دولت کمونیستی وقت، هیچ نام و نشانی از خود بر جای نگذاشته است و تنها با عنوان "مشاهدات عینی من" در مجله جهادی «استقامت»، نشریه حزب حرکت اسلامی افغانستان در اردیبهشت ماه 1358 به چاپ رسانده است.
این نوشته به همان اندازه که واقعیت ارادت مردم مسلمان افغانستان به امام و انقلاب اسلامی را نشان میدهد، به همان اندازه هم بیم و هراس دولت کمونیستی وقت را از انقلاب اسلامی ایران بیان میکند.
در اواسط ماه ذیالحجه 1357 از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان دستور اکیدی صادر شد که کتابهای مذهبی که در رد مکتب مارکسیسم نوشته شده باشد، از تمام کتابفروشیها هرچه زودتر جمع آوری و نابود شود.
چنانچه چنین آثاری در اختیار کسی باشد، ضد انقلاب محسوب شده و محکوم به حبس یا اعدام خواهد شد.
بعد از تصویب این فرمان در مجلس شورای انقلابی کمونیستی، مأمورین مسلح به همه کتابفروشیها و کتابخانهها حمله نموده و کتابهای مذهبی را جمع آوری کرده و با کامیونها به سوی وزارت اطلاعات میبردند.
مردم مسلمان که سخت عصبانی و ناراحت بودند، در خیابانها و راهها با هم درباره سرنوشت کتابها درد دل میکردند.
این جانب برای اطلاعات بیشتر با عدهای از برادران متدین تصمیم گرفتیم که بدانیم کتابها را به کجا میبرند.
بعد از تجسس فهمیدیم که تمام کتابها را در غرب پایتخت، در محلی که معروف است به دشت "بیست هزاری" (دشت برچی) در کورههای آجر پزی برده و میسوزانند.
به آن محل رفتیم و از کارگران مسلمان کورهها پرسیدیم، آنها از ترس چیزی نگفتند.
اما عدهای از آنها که ما را میشناختند و به ما اعتماد داشتند، موضوع را مخفیانه گفتند: دولتیها کارتنهای پر از کتاب را میآورند و در کورههای آجرپزی میسوزانند و به ما هم اخطار کردند که اگر این مطلب از جانب شما فاش شود، جان، مال و ناموستان در خطر است.
فضای اختناق دستگیریها و جمعآوری کتاب ادامه داشت، در محرم 57 که برادران مسلمان ایرانی ما به پیروزی انقلاب اسلامیشان نزدیکتر میشدند، حساسیت رژیم سفاک کمونیستی افغانستان هم علیه انقلاب اسلامی ایران بیشتر میشد.
در چنین اوضاعی یأسآلود، ناگهان جرقه امیدی از مغرب افغانستان جهیدن گرفت.
انقلاب اسلامی ایران با نام ابرمرد تاریخ، امام خمینی بیش از پیش سر زبانها افتاد. حتی در ادارات دولت کمونیستی، صحبت از پیروزی انقلاب این مرد عالیقدر بود.
مردم مسلمان افغانستان در بین خوف و رجا و دشمنان میان تب و تاب قرار گرفته بودند.
ناگهان این صدا از حلقوم رادیو «بی.بی.سی» به گوش میلیونها مسلمان طنین انداخت: "«شاه رفت"، در حالی که از اعمال ننگینش در فرودگاه گریه میکرد.
فردای آن روز، هزاران نفر زن و مرد مسلمان افغانستان، پیروزی ملت ایران و فرار محمدرضا را جشن گرفتند.
علمای مذهبی و تاجران مسلمان برای بینوایان و فقرا پول و غذا تقسیم میکردند. مردم با لبخند و شادمانی دستهای همدیگر را میفشردند. غالبا این جمله از همه شنیده میشد: شاه رفت؛ خمینی رهبر شد.
"ورمحمد ترهکی" (رییس جمهور وقت افغانستان) و عمّال سرسپردهاش از یکطرف، محبوبیت امام خمینی را که موجی از شادی مردم اعم از شیعه و سنی را برانگیخته است و از طرف دیگر، منفور بودن خودشان را میدیدند.
برای سرکوبی مردم و ترس از اینکه روزگار سیاه شاه ایران بر سر آنها خیمه نزند، 5 نفر از علمای بزرگ افغانستان را دستگیر و به جای نامعلومی منتقل کردند که تا هنوز هم از سرنوشتشان اطلاعی در دست نیست.
در حالی که رژیم کمونیستی امید داشت بختیار غالب آید و شور و شوق مردم انقلابی ایران را مهار کند که ناگهان موسی زمان صدایش از بهشت زهرا بلند شد که میفرمود: «من با مشت به دهن این دولت میزنم. من دولت تعیین میکنم.»
بعد از سقوط دولت بختیار، سفارت ایران اسلامی عکس احیاگر دین، مجاهد کبیر، رهبر و پیشوای امت اسلامی امام خمینی را بالای دروازه سفارت ایران در کابل نصب کرد.
مردم مسلمان افغانستان برای دیدن عکس مردی که با دنیایی از جبروت و شکوه خودنمایی میکرد، به سوی سفارت میرفتند تا چشمان وحشتزده و دلهای هجران کشیدهشان را به عکس این مرد الهی روشن و آشنا سازند.
خبر نصب عکس حضرت امام به شهرهای دیگر رسید و هر روز جمعیت مردم مسلمان افغانستان، از شهرها و روستاها برای تماشای عکس امام به کابل سرازیر میشدند و صفهای فشردهای در برابر سفارت ایران تشکیل میدادند.
در چنین فضایی، شورای انقلابی رژیم کمونیستی دستور داد و دژخیمان روسی را موظف کردند تا خیابانهایی که به سفارت ایران منتهی میشود، تحت کنترل داشته و نگذارند کسی حتی در خیابانهای مجاور سفارت پیاده راه برود، چه برسد که از مقابل سفارت ایران عبور کنند.
/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *