بزرگترین آرزوی دختری که با یک واکسن اشتباه فلج شد + تصاویر
دختری که در سن ۲ سالگی به دلیل تزریق اشتباه یک واکسن فلج شده است حالا در سن ۴۰ سالگی، بزرگترین آرزویش زیارت کربلا به همراه مادرش است.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه فضای مجازی ، گاهی کوچکترین مشکلات ما را از پای در می آورد و چنان ناامید می شویم که انگار دنیا به آخر رسیده، اما در همین اوضاع که فکر می کنیم ته دنیاست در فضایی قرار می گیریم و کسانی را مشاهده می کنیم که با مشکلاتی خیلی بزرگتر و جدی تر از ما مواجهه هستند و در همین حال شکر خدا را به جا می آورند و علیرغم اینکه روحیه شان را از دست نداده اند بلکه امید و زندگی را به جامعه هدیه می کنند و اینجاست که از خودمان و مشکلات کوچک مان که چقدر بزرگش کرده بودیم خجالت می کشیم.
مشکلاتی که بزرگت می کنند
همه ما بارها با افرادی برخورد کرده ایم که از لحاظ جسمی با مشکلی مواجه هستند اما این مشکل نتوانسته آنان را وادار به تسلیم نماید بلکه آن مشکل چنان آنان را بزرگ کرده که به گفته خود آنان اگر این مشکل نبود هرگز به اینجا نمی رسیدیم.
افراد معلول نیز جزیی از جامعه هستند و در این جامعه و در نزدیکی ما نفس می کشند و زندگی می کنند که هر کدام بنا به دلایلی از قبیل استفاده خود سرانه داروها، تطبیق واکسن های غیر ضروری، حوادث طبیعی، بی احتیاطی در کارها، استعمال دخانیات، خشونت های خانوادگی، و... دچار نقص ذهنی یا جسمی می شوند.
معلول توانمندی که نان دست هایش را می خورد
درست روز گذشته بود که یکی از دانشجویان جهادگر قصه دختر معلولی را تعریف می کرد که از طریق بافندگی امرار معاش کرده و نان دستانش را می خورد، حرف های این جهادگر مرا در فکر فرو برد و کنجکاو شدم این معلول توانمند را از نزدیک ببینم.
با وساطت این دانشجو توانستیم با این معلول توانمند ارتباط برقرار کنیم و همانطور که شنیده بودیم از پشت تلفن با صدای گرم و دلنشین او روبرو شدیم که شوق دیدار را در ما چند برابر کرد، لیلا ما را به خانه خود دعوت کرد و ما راهی روستای وحدت از توابع شهر انبارالوم شدیم.
در مسیر با دانشجوی جهادگر همکلام شدیم و او تا حدودی از روحیه لیلا و مشکلاتش ما را آگاه ساخت و گفت: از سال 89 که جهت خدمت رسانی به این روستا اعزام و با لیلا آشنا شدم ، از همان سال با هم در ارتباط هستیم، لیلا دختری خوشرو است که قلبی مهربان و پاک دارد و در عین معلولیت در هدف خود بسیار مصمم و سرسخت است.
آنچنان گرم صحبت بودیم که متوجه طولانی بودن راه نشدیم و با تابلوی "به روستای وحدت اسلامی خوش آمدید" مواجه شدیم ، از دور خانمی جلوی درب یکی ازحیاط ها در حالی که یک دستش را بالای پیشانی اش سایه چشمهایش کرده بود تا ما را ببیند و دست دیگرش را برای جلب توجه ما تکان می داد ،نظرم را به خود جلب کرد و با احوالپرسی گرم گل پری مادر لیلا و فاطمه خواهر لیلا وارد منزل شدیم .
لیلا یک معلول جسمی است، یک محصل ، یک شاگرد درسخوان،با دنیایی از آرزو و عشق به زندگی. اما راهش برای زندگی کردن دشوار است؛ زندگی با ویلچر، سریدن روی زمین، ماندن در خانه.
علاقه لیلا به قلاب بافی از چشمانش پیدا بود
لیلای 41 ساله بافنده گزارش ما در انتهای سالن با چشم های درشت و چهره ای بشاش و گونه های گل انداخته با قلابی در دستانش نشسته بود با همان صدای گرم و مهربانش ما را در آغوش گرفت و از خوشحالی اشک در چشمهایش حلقه زده بود ، آرام کنار لیلا نشسته بودیم که یهو لیلا از پشت خود کیسه ای نایلونی بیرون آورد و تمام آنچه را در چنته داشت دانه دانه در آورد و به ما نشان داد و دور تا دورش چید، علاقه لیلا به کارش و رضایت او از نحوه نشان دادن آثار دستی اش پیدا بود.
حقوق کارگری پدر لیلا کفاف مخارج درمان او را نمی دهد
لیلا همان ابتدا از مهیا نبودن شرایط کار برای یک معلول گله مند بود، گفت بعضی از کارها حدود 4 ماه طول می کشد تا تکمیل شود اما بدلیل عدم آشنایی با بازارهای فروش عمدتأ مجبور به فروش دست بافته هایش با قیمت پایین به افراد بومی منطقه می شود، این در حالی است که لیلا در خانواده هفت نفری زندگی می کند که امرار معاش خانواده از طریق حقوق کارگری پدر تأمین می شود. لیلا هر سه ماه یکبار باید به پزشک مراجعه نماید و حدود 300 هزار تومان پول دارو و آزمایش پرداخت کند.
فراهم کردن بستر کار برای معلولین مانع از در انزوا قرار گرفتن آنان خواهد شد
از اینرو چیزی که زیاد مهم است، سهل کردن دستیابی به کار برای معلولین است. هم اکنون معلولین دچار مشکلات زیادی هستند. مشکلاتی که معلولین در اجتماع با آن روبرو هستند، عبارتند از عدم مشارکت اجتماعی زنان دارای معلولیت، باور و نگرش منفی در جامعه، شرم فامیل ها از داشتن دختر معلول، خودداری از ازدواج با دختران و زنان و حتی پسران معلول، راه ندادن دختران و زنان معلول در محافل خوشی وغیره، عدم رعایت حقوق مدنی و بشری آنان و... از مواردی اند که معلولین را در انزوا قرار می دهد.
قانون حمایت از معلولین همچنان می لنگد
از طرفی دولت تا حال نتوانسته یک استراتژی که بتواند تمام نیاز های افراد دارای معلولیت را برآورده سازد، به وجود بیاورد. در کشور ما قانون جامع حمایت از معلولین از سال ۸۳ مصوب شده است و در سال ۸۴ به هیئت دولت آیین نامه اجرایی آن ابلاغ شد، اما در بسیاری از موارد باید و شاید اجرا نشده است.
توانمندی امروزش را مدیون معلم دیروزش است
لیلا مدام در حرف هایش از شخصی در زندگی اش نام می برد که معتقد بود توانمندی امروزش را مدیون اوست.
لیلا می گوید: سال 68 بود که یک خانم معلمی به روستا آمد ، مادرم که از علاقه من به خواندن و نوشتن به خوبی آگاه بود مرا پشت خود گذاشت و به مدرسه برد ، معلم از دیدن من خیلی خوشحال شد و به مادرم گفت از فردا من به منزل شما می آیم، مادرم کلی ازش تشکر کرد.
بهناز اولین کسی بود که قلاب دستم داد
بهناز خود دختری مجرد بود که اکثر اوقات به خانه ما می آمد و کم کم یکی از اعضای خانواده ما شده بود با هم درس می خواندیم درد و دل می کردیم ، او اولین کسی بود که یک میل قلاب بافی دستم داد و گفت لیلا تو باید هنری یاد بگیری،خود ساخته شوی.
بهناز دیگر معلمم نیست سنگ صبورم و خواهرم شده است
خانم نقدی که معلمی دغدغه مند بود 5 سال تمام به منزل لیلا رفت تا لیلا دوران ابتدایی خود را به موفقیت به اتمام رساند، در تمام این مدت تمام کارهای لیلا را بهناز برعهده گرفته بود لیلا را کول می کرد و از کلی پله بالا می برد تا لیلا را به مطب دکتر برساند ،داروهایش را تهیه می کرد بگونه ای که دیگر بهناز سنگ صبور لیلا بود.
چال و چوله های خیابان برایش کابوس شده بود
وقتی لیلا با بهناز درد و دل می کرد خیلی چیزها برای لیلا کابوس بود،چال و چوله های خیابان برایش کابوس است، پله های مطب دکترش که ماهی چندبار باید به دیدارش برود برایش کابوس است و ...؛ او کابوس میبیند و دیگران نظاره میکنند.اما بهناز تنها فردی بود که نتواست فقط بشنود و ببیند او سعی کرد با تهیه ولیچر دردی از دردهای لیلا را التیام دهد.
بهناز معلمی وفادار و مهربان بود که امید و سرسختی را به لیلا هدیه داد بگونه ای که امروز لیلای معلول ما،بافنده ای ماهر است که از این طریق امرارمعاش می کند.
لیلا می گوید: بهناز پس از این 5 سال ازدواج کرد و بین ما فاصله افتاد اما تلفنی همچنان جویای حال من است و گهگداری به دیدن من می آید و ساعتها همراه هم در روستا خاطرات را زنده می کنیم و دیدن شاگردان قدیمی اش می رویم .
به عشق بهناز مربی شدم
در حین پذیرایی فاطمه خواهر کوچکتر لیلا، من که سرگرم صحبت با مادرش بودم صدای خنده لیلا و دانشجوی جهادگر توجه ام را جلب کرد ماجرا را جویا شدم که لیلا گفت: یاد اردوهای جهادی بخیر
سال 89،90 تعدادی از دانشجویان به روستای ما آمدند و از آنجایی که شنیده بودند من بافندگی یاد دارم از من خواستند کلاسی دایر کنم و به اهالی بافندگی بیاموزم و من از آنها خواستم در کلاس خیاطی شرکت کنم اینجوری بود که خیاطی یاد گرفتم درست زمانی بود که ولیچر من خراب و غیرقابل استفاده بود و مادرم مرا داخل فرغون می گذاشت و سرکلاس می برد.
دامن فقر لیلا را هم از ادامه تحصیل بازداشت
لیلا مجبور شد برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به انبارلوم برود که اول دبیرستان را به هرسختی و مشقتی بود سپری کرد اما علیرغم علاقه شدیدش به درس خواندن ،بدلیل هزینه های سنگین و سختی رفت و آمد قادر به ادامه تحصیل نیست.
با تزریق اشتباه واکسن یک شبه فلج شد
اینجا بود که بغض گل پری مادر لیلا شکست و لب به سخن گشود و گفت لیلا تا دو سالگی سالم بود و براحتی راه می رفت اما یک شب تب کرد و بدلیل واکسن اشتباهی که پزشک تزریق کرده بود لیلا برای همیشه فلج شد، برای من دیدن فرزندی که تا دیروز سالم بود و در عرض یک شب نتواند روی پایش بایستد خیلی سخت بود، به پزشک های مختلفی مراجعه کردم اما نتیجه ای نداشت هر چقدر لیلا بزرگتر می شد بغل کردن لیلا برایم سخت تر می شد و در تمام این مدت تنها خودم به لیلا رسیدگی و با عشق از او مراقبت می کنم.
بخاطر لیلا زنده ام
مادر لیلا گفت: 15 سال پیش به بیماری دچار شدم که دکترها جوابم کردند خیلی ناامید لیلا را برداشتم و به پابوس امام رضا(ع) رفتم اونجا بود که به امام رئوف گفتم لیلا را واسطه قرار می دهم بخاطر لیلا مرا نگه دار که همان مشهدالرضا جواب گرفتم و دیگر اثری از آن بیماری در بدنم مشاهده نشد، سلامتی الان را مدیون لیلا هستم خدا من را بخاطر لیلا نگه داشته است.
پزشکانی متعهد و دلسوز که امید را به خانواده ای هدیه می دهند
گل پری در حرف هایش از دکتر خوش نیا و دکتر ابراهیمی به عنوان پزشکانی متعهد و دلسوز یاد کرد که تلاش زیادی برای مداوای لیلا می کنند و هم از لحاظ مالی جهت تأمین مخارج بیمارستان و درمان لیلا و هم از لحاظ روحی به ما رسیدگی می کنند.
فراهم کردن شرایط کار و تحصیل خواسته لیلا از بهزیستی
لیلا در ادامه از بهزیستی خواست که شرایط ادامه تحصیل و ورود او به بازار کار رافراهم نماید، لیلا آنقدر سرسخت و توانمند است که به گفته خودش کمک مالی از بهزیستی نمی خواهد فقط شرایط را فراهم کند!!!
حضور در بین الحرمین برای لیلا آرزوست
در آخر از آرزوهای دست یافته و نیافتهاش میپرسم و او در پاسخ به سوالم با چشمانی نم زده و لبخندی بر لب گفت: آرزوی دارم روزی خودم را همراه مادرم در بین الحرمین ببینم.
بند کفش هایم را می بندم و هنگام خروج به دست هایش نگاه میکنم نگاهی متفاوت و صدایی که در ذهنم میگوید معلولیت پایان راه نیست بلکه امتحانی است برای اثبات توانستن.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
منبع: دانشجو سلام
مشکلاتی که بزرگت می کنند
همه ما بارها با افرادی برخورد کرده ایم که از لحاظ جسمی با مشکلی مواجه هستند اما این مشکل نتوانسته آنان را وادار به تسلیم نماید بلکه آن مشکل چنان آنان را بزرگ کرده که به گفته خود آنان اگر این مشکل نبود هرگز به اینجا نمی رسیدیم.
افراد معلول نیز جزیی از جامعه هستند و در این جامعه و در نزدیکی ما نفس می کشند و زندگی می کنند که هر کدام بنا به دلایلی از قبیل استفاده خود سرانه داروها، تطبیق واکسن های غیر ضروری، حوادث طبیعی، بی احتیاطی در کارها، استعمال دخانیات، خشونت های خانوادگی، و... دچار نقص ذهنی یا جسمی می شوند.
معلول توانمندی که نان دست هایش را می خورد
درست روز گذشته بود که یکی از دانشجویان جهادگر قصه دختر معلولی را تعریف می کرد که از طریق بافندگی امرار معاش کرده و نان دستانش را می خورد، حرف های این جهادگر مرا در فکر فرو برد و کنجکاو شدم این معلول توانمند را از نزدیک ببینم.
با وساطت این دانشجو توانستیم با این معلول توانمند ارتباط برقرار کنیم و همانطور که شنیده بودیم از پشت تلفن با صدای گرم و دلنشین او روبرو شدیم که شوق دیدار را در ما چند برابر کرد، لیلا ما را به خانه خود دعوت کرد و ما راهی روستای وحدت از توابع شهر انبارالوم شدیم.
در مسیر با دانشجوی جهادگر همکلام شدیم و او تا حدودی از روحیه لیلا و مشکلاتش ما را آگاه ساخت و گفت: از سال 89 که جهت خدمت رسانی به این روستا اعزام و با لیلا آشنا شدم ، از همان سال با هم در ارتباط هستیم، لیلا دختری خوشرو است که قلبی مهربان و پاک دارد و در عین معلولیت در هدف خود بسیار مصمم و سرسخت است.
آنچنان گرم صحبت بودیم که متوجه طولانی بودن راه نشدیم و با تابلوی "به روستای وحدت اسلامی خوش آمدید" مواجه شدیم ، از دور خانمی جلوی درب یکی ازحیاط ها در حالی که یک دستش را بالای پیشانی اش سایه چشمهایش کرده بود تا ما را ببیند و دست دیگرش را برای جلب توجه ما تکان می داد ،نظرم را به خود جلب کرد و با احوالپرسی گرم گل پری مادر لیلا و فاطمه خواهر لیلا وارد منزل شدیم .
لیلا یک معلول جسمی است، یک محصل ، یک شاگرد درسخوان،با دنیایی از آرزو و عشق به زندگی. اما راهش برای زندگی کردن دشوار است؛ زندگی با ویلچر، سریدن روی زمین، ماندن در خانه.
علاقه لیلا به قلاب بافی از چشمانش پیدا بود
لیلای 41 ساله بافنده گزارش ما در انتهای سالن با چشم های درشت و چهره ای بشاش و گونه های گل انداخته با قلابی در دستانش نشسته بود با همان صدای گرم و مهربانش ما را در آغوش گرفت و از خوشحالی اشک در چشمهایش حلقه زده بود ، آرام کنار لیلا نشسته بودیم که یهو لیلا از پشت خود کیسه ای نایلونی بیرون آورد و تمام آنچه را در چنته داشت دانه دانه در آورد و به ما نشان داد و دور تا دورش چید، علاقه لیلا به کارش و رضایت او از نحوه نشان دادن آثار دستی اش پیدا بود.
حقوق کارگری پدر لیلا کفاف مخارج درمان او را نمی دهد
لیلا همان ابتدا از مهیا نبودن شرایط کار برای یک معلول گله مند بود، گفت بعضی از کارها حدود 4 ماه طول می کشد تا تکمیل شود اما بدلیل عدم آشنایی با بازارهای فروش عمدتأ مجبور به فروش دست بافته هایش با قیمت پایین به افراد بومی منطقه می شود، این در حالی است که لیلا در خانواده هفت نفری زندگی می کند که امرار معاش خانواده از طریق حقوق کارگری پدر تأمین می شود. لیلا هر سه ماه یکبار باید به پزشک مراجعه نماید و حدود 300 هزار تومان پول دارو و آزمایش پرداخت کند.
فراهم کردن بستر کار برای معلولین مانع از در انزوا قرار گرفتن آنان خواهد شد
از اینرو چیزی که زیاد مهم است، سهل کردن دستیابی به کار برای معلولین است. هم اکنون معلولین دچار مشکلات زیادی هستند. مشکلاتی که معلولین در اجتماع با آن روبرو هستند، عبارتند از عدم مشارکت اجتماعی زنان دارای معلولیت، باور و نگرش منفی در جامعه، شرم فامیل ها از داشتن دختر معلول، خودداری از ازدواج با دختران و زنان و حتی پسران معلول، راه ندادن دختران و زنان معلول در محافل خوشی وغیره، عدم رعایت حقوق مدنی و بشری آنان و... از مواردی اند که معلولین را در انزوا قرار می دهد.
قانون حمایت از معلولین همچنان می لنگد
از طرفی دولت تا حال نتوانسته یک استراتژی که بتواند تمام نیاز های افراد دارای معلولیت را برآورده سازد، به وجود بیاورد. در کشور ما قانون جامع حمایت از معلولین از سال ۸۳ مصوب شده است و در سال ۸۴ به هیئت دولت آیین نامه اجرایی آن ابلاغ شد، اما در بسیاری از موارد باید و شاید اجرا نشده است.
توانمندی امروزش را مدیون معلم دیروزش است
لیلا مدام در حرف هایش از شخصی در زندگی اش نام می برد که معتقد بود توانمندی امروزش را مدیون اوست.
لیلا می گوید: سال 68 بود که یک خانم معلمی به روستا آمد ، مادرم که از علاقه من به خواندن و نوشتن به خوبی آگاه بود مرا پشت خود گذاشت و به مدرسه برد ، معلم از دیدن من خیلی خوشحال شد و به مادرم گفت از فردا من به منزل شما می آیم، مادرم کلی ازش تشکر کرد.
بهناز اولین کسی بود که قلاب دستم داد
بهناز خود دختری مجرد بود که اکثر اوقات به خانه ما می آمد و کم کم یکی از اعضای خانواده ما شده بود با هم درس می خواندیم درد و دل می کردیم ، او اولین کسی بود که یک میل قلاب بافی دستم داد و گفت لیلا تو باید هنری یاد بگیری،خود ساخته شوی.
بهناز دیگر معلمم نیست سنگ صبورم و خواهرم شده است
خانم نقدی که معلمی دغدغه مند بود 5 سال تمام به منزل لیلا رفت تا لیلا دوران ابتدایی خود را به موفقیت به اتمام رساند، در تمام این مدت تمام کارهای لیلا را بهناز برعهده گرفته بود لیلا را کول می کرد و از کلی پله بالا می برد تا لیلا را به مطب دکتر برساند ،داروهایش را تهیه می کرد بگونه ای که دیگر بهناز سنگ صبور لیلا بود.
چال و چوله های خیابان برایش کابوس شده بود
وقتی لیلا با بهناز درد و دل می کرد خیلی چیزها برای لیلا کابوس بود،چال و چوله های خیابان برایش کابوس است، پله های مطب دکترش که ماهی چندبار باید به دیدارش برود برایش کابوس است و ...؛ او کابوس میبیند و دیگران نظاره میکنند.اما بهناز تنها فردی بود که نتواست فقط بشنود و ببیند او سعی کرد با تهیه ولیچر دردی از دردهای لیلا را التیام دهد.
بهناز معلمی وفادار و مهربان بود که امید و سرسختی را به لیلا هدیه داد بگونه ای که امروز لیلای معلول ما،بافنده ای ماهر است که از این طریق امرارمعاش می کند.
لیلا می گوید: بهناز پس از این 5 سال ازدواج کرد و بین ما فاصله افتاد اما تلفنی همچنان جویای حال من است و گهگداری به دیدن من می آید و ساعتها همراه هم در روستا خاطرات را زنده می کنیم و دیدن شاگردان قدیمی اش می رویم .
به عشق بهناز مربی شدم
در حین پذیرایی فاطمه خواهر کوچکتر لیلا، من که سرگرم صحبت با مادرش بودم صدای خنده لیلا و دانشجوی جهادگر توجه ام را جلب کرد ماجرا را جویا شدم که لیلا گفت: یاد اردوهای جهادی بخیر
سال 89،90 تعدادی از دانشجویان به روستای ما آمدند و از آنجایی که شنیده بودند من بافندگی یاد دارم از من خواستند کلاسی دایر کنم و به اهالی بافندگی بیاموزم و من از آنها خواستم در کلاس خیاطی شرکت کنم اینجوری بود که خیاطی یاد گرفتم درست زمانی بود که ولیچر من خراب و غیرقابل استفاده بود و مادرم مرا داخل فرغون می گذاشت و سرکلاس می برد.
دامن فقر لیلا را هم از ادامه تحصیل بازداشت
لیلا مجبور شد برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به انبارلوم برود که اول دبیرستان را به هرسختی و مشقتی بود سپری کرد اما علیرغم علاقه شدیدش به درس خواندن ،بدلیل هزینه های سنگین و سختی رفت و آمد قادر به ادامه تحصیل نیست.
با تزریق اشتباه واکسن یک شبه فلج شد
اینجا بود که بغض گل پری مادر لیلا شکست و لب به سخن گشود و گفت لیلا تا دو سالگی سالم بود و براحتی راه می رفت اما یک شب تب کرد و بدلیل واکسن اشتباهی که پزشک تزریق کرده بود لیلا برای همیشه فلج شد، برای من دیدن فرزندی که تا دیروز سالم بود و در عرض یک شب نتواند روی پایش بایستد خیلی سخت بود، به پزشک های مختلفی مراجعه کردم اما نتیجه ای نداشت هر چقدر لیلا بزرگتر می شد بغل کردن لیلا برایم سخت تر می شد و در تمام این مدت تنها خودم به لیلا رسیدگی و با عشق از او مراقبت می کنم.
بخاطر لیلا زنده ام
مادر لیلا گفت: 15 سال پیش به بیماری دچار شدم که دکترها جوابم کردند خیلی ناامید لیلا را برداشتم و به پابوس امام رضا(ع) رفتم اونجا بود که به امام رئوف گفتم لیلا را واسطه قرار می دهم بخاطر لیلا مرا نگه دار که همان مشهدالرضا جواب گرفتم و دیگر اثری از آن بیماری در بدنم مشاهده نشد، سلامتی الان را مدیون لیلا هستم خدا من را بخاطر لیلا نگه داشته است.
پزشکانی متعهد و دلسوز که امید را به خانواده ای هدیه می دهند
گل پری در حرف هایش از دکتر خوش نیا و دکتر ابراهیمی به عنوان پزشکانی متعهد و دلسوز یاد کرد که تلاش زیادی برای مداوای لیلا می کنند و هم از لحاظ مالی جهت تأمین مخارج بیمارستان و درمان لیلا و هم از لحاظ روحی به ما رسیدگی می کنند.
فراهم کردن شرایط کار و تحصیل خواسته لیلا از بهزیستی
لیلا در ادامه از بهزیستی خواست که شرایط ادامه تحصیل و ورود او به بازار کار رافراهم نماید، لیلا آنقدر سرسخت و توانمند است که به گفته خودش کمک مالی از بهزیستی نمی خواهد فقط شرایط را فراهم کند!!!
حضور در بین الحرمین برای لیلا آرزوست
در آخر از آرزوهای دست یافته و نیافتهاش میپرسم و او در پاسخ به سوالم با چشمانی نم زده و لبخندی بر لب گفت: آرزوی دارم روزی خودم را همراه مادرم در بین الحرمین ببینم.
بند کفش هایم را می بندم و هنگام خروج به دست هایش نگاه میکنم نگاهی متفاوت و صدایی که در ذهنم میگوید معلولیت پایان راه نیست بلکه امتحانی است برای اثبات توانستن.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
منبع: دانشجو سلام
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *