سرنوشت "هنرمند هندی" که پرتره مردم افغانستان را کشید
ازدواج زن سوئدی با مردی از طبقه پایین جامعه هندوستان هنوز بیش از 40 سال ماندگار است.
خبرگزاری میزان -
به گزارش سرویس بین الملل ، "پیکِی ماهاناندیا"، هنرمند هندی، در یک عصر زمستانی سال 1975 در دهلی با «شارلوت وون شِدوین» آشنا شد. وین از او خواسته بود که پرترهاش را بکشد.
وی میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
وی میگوید: باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند.
آنچه که پس از آن اتفاق افتاد، سفری حماسی با دوچرخه، از هند به اروپا بود که تنها به انگیزه عشق صورت گرفت.
خانم "وون شدوین" برای گردشگری به هند آمده بود که در یکی از محلات دهلی آقای "ماهاناندیا" را دید.
وی طراح سیاه قلم مشهوری بود و در رسانههای محلی نامی به همزده بود. توجه شارلوت به تبلیغ پیکی که ادعا میکرد ظرف 10 دقیقه پرتره میکشد جلب شد و کنجکاو شد.
اما نتیجه کار باب دلش نبود و تصمیم گرفت تا فردا برای پرترهای دیگر نزد پیکی بازگردد.
متاسفانه، پرتره روز بعد هم چندان خوب از کار در نیامد. ماهاناندیا در دفاع از خود میگوید که هنگام کشیدن پرتره شارلوت، به خاطر پیشبینیای که مادرش چندین سال قبل انجام داده، حواسش پرت بوده است.
زمانی که پیکی در روستایی که در ایالت «اوریسا»، در شرق هند، یک بچه مدرسهای بود، اغلب به خاطر «دالیت» بودنش، مورد تمسخر و تبعیض از سوی دانشآموزان مدرسه قرار میگرفت.
در نظام اجتماعی طبقاتی هند، دالیتها پایینترین طبقه محسوب میشوند. هر وقت که احساس ناراحتی میکرد، مادرش به وی میگفت که طبق طالعش، روزی با زنی ازدواج خواهد کرد که برج فلکیاش «تاروس» است و از سرزمینی دوردست خواهد آمد، اهل موسیقی است و صاحب یک جنگل است.
وقتی که پیکی خانم وون شدین را دید، بلافاصله پیشبینیهای مادرش را به خاطر آورد و از وی پرسید که آیا جنگل دارد؟
خانم وون شدین که خانوادهاش از اشراف زادگان سوئدی هستند، جواب داد که صاحب یک جنگل است و همچنین گفت که نه تنها اهل موسیقی است (وی به نواختن پیانو علاقه داشت) که برج فلکیاش نیز تاروس است.
ماهاناندیا میگوید: صدایی درونی به من میگفت که خودش است. در اولین ملاقاتمان مثل آهنربا جذب یکدیگر شدیم.
عشق در نگاه نخست بود. هنوز هم نمیدانم که چه چیز باعث شد آن سوالها را از وی بپرسم و برای چای دعوتش کنم. فکر میکردم که به پلیس شکایت خواهد کرد.
اما واکنش شارلوت کاملاً برخلاف انتظار ماهاناندیا بود.
وون شدین گفته است که به نظرم مردی صادق میرسید و دوست داشتم بدانم که چرا آن سوالها را از من پرسید.
بعد از چند گفتوگو، شارلوت پذیرفت که به همراه او به دیدن اوریسا بروند. اولین بنایی که شارلوت در آنجا دید، معبد مشهور «کنارک» بود.
وی گفته است که وقتی که پیکی کنارک را به من نشان داد احساساتی شدم. من عکسی از این معبد را به صورت قاب شده در اتاق خوابگاهم در لندن داشتم، اما به هیچ وجه نمیدانستم که آن عکس مربوط به چه جایی است. و حالا در مقابل آن ایستاده بود.
آن دو عاشق یکدیگر شدند و پس از چند روز از روستای پیکی به دهلی برگشتند.
پیکی حتی پرتره سیاستمدارانی نظیر «بی دی جاتی» رییس جمهور وقت را هم کشیده بود
پیکی حتی پرتره سیاستمدارانی نظیر «بیدیجاتی» رییس جمهور وقت را هم کشیده بود. گفته است که وی وقتی که برای اولین بار با پدرم ملاقات کرد ساری پوشیده بود. با تایید پدر و خانواده، طبق رسوم قبیله ازدواج کردیم.
به گزارش بیبیسی، «وون شدین» به همراه دوستانش، از سوئد با گذر از مسیر مشهور «هیپیها» که از اروپا، ترکیه، ایران، افغانستان و پاکستان میگذشت، در مدت 22 روز به هند رسیده بود.
وی به هنگام بازگشت از پیکی خداحافظی کرد، اما از وی قول گرفت که خود را به شهرش در سوئد برساند. محل زندگی شارلوت در سوئد، شهر «بوراس» بود.
بیش از یک سال گذشت و آن 2 از طریق نامه همچنان باهم ارتباط داشتند.
با این وجود، «ماهاناندیا» پول لازم برای خرید بلیت هواپیما را نداشت.
در نتیچه، هر چه را که داشت فروخت، یک دوچرخه خرید و از مسیر هیپیها رهسپار سوئد شد.
سفر وی از 22 ژانویۀ 1977 آغاز شد و هر روز حدود 70 کیلومتر رکاب میزد. پیکی میگوید: «هنر به نجاتم آمد. من پرتره مردم را میکشیدم و بعضیها به من پول میدادند و بعضی دیگر غذا و جای خواب.
ماهاناندیا به یاد دارد که جهان در دهه 1970 بسیار متفاوت با امروز بوده است. برای مثال، وی برای ورود به اغلب کشورهای مسیر نیازی به ویزا نداشته است.
وی با کشیدن پرتره مردم در افغانستان خرج سفرش را درمیآورد. این مرد هندی میگوید که افغانستان بسیار متفاوت بود. آرام و زیبا بود. مردم عاشق هنر بودند و بخشهای بزرگی از کشور خالی از سکنه بود.
وی میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
وی میگوید: باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند.
آن دوران، دوران متفاوتی بود. فکر میکنم که آن موقعها مردم وقت آزاد بیشتری داشتند که ماجراجویی مثل من را سرگرم کنند.
اما آیا زمانی بود که احساس خستگی کند؟
پاسخ میدهد: بله، خیلی وقتها. پاهایم درد میگرفت. اما با هیجان دیدن شارلوت و دیدن جاهای جدید به راهم ادامه میدادم.
وی بالاخره در 28 می، از طریق استانبول و وین به اروپا رسید و از آنجا به وسیله قطار به گوتنبرگ رفت.
بعد از چند شوک فرهنگی و فائق آمدن بر دشواریهای راضی کردن پدر و مادر خانم وون شدین، پی کی و شارلوت سرانجام رسماً در سوئد ازدواج کردند.
پی کی میگوید: من هیچ تصوری از فرهنگ اروپایی نداشتم. همه چیز برایم جدید بود، اماوی قدم به قدم مرا حمایت کرد. فقط میتوانم بگویم که شارلوت شخصیتی خاص است. من هنوز هم به اندازه سال 1975 عاشقش هستم.
پی کی امروز 64 ساله است و با شارلوت و 2 فرزندشان در سوئد زندگی میکنند. وی هنوز هم به هنر اشتغال دارد.
وی میگوید که هنوز نمیفهمد که چرا مردم فکر میکنند که با دوچرخه به اروپا رفتن کار بزرگی است.
پیکی میگوید: من کاری را کردم که باید میکردم. من پولی نداشتم اما باید شارلوت را میدیدم. برای عشقم رکاب زدم، اما هیچ وقت عاشق رکاب زدن نبودم، به همین راحتی.
/
وی میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
آنچه که پس از آن اتفاق افتاد، سفری حماسی با دوچرخه، از هند به اروپا بود که تنها به انگیزه عشق صورت گرفت.
خانم "وون شدوین" برای گردشگری به هند آمده بود که در یکی از محلات دهلی آقای "ماهاناندیا" را دید.
وی طراح سیاه قلم مشهوری بود و در رسانههای محلی نامی به همزده بود. توجه شارلوت به تبلیغ پیکی که ادعا میکرد ظرف 10 دقیقه پرتره میکشد جلب شد و کنجکاو شد.
اما نتیجه کار باب دلش نبود و تصمیم گرفت تا فردا برای پرترهای دیگر نزد پیکی بازگردد.
متاسفانه، پرتره روز بعد هم چندان خوب از کار در نیامد. ماهاناندیا در دفاع از خود میگوید که هنگام کشیدن پرتره شارلوت، به خاطر پیشبینیای که مادرش چندین سال قبل انجام داده، حواسش پرت بوده است.
زمانی که پیکی در روستایی که در ایالت «اوریسا»، در شرق هند، یک بچه مدرسهای بود، اغلب به خاطر «دالیت» بودنش، مورد تمسخر و تبعیض از سوی دانشآموزان مدرسه قرار میگرفت.
در نظام اجتماعی طبقاتی هند، دالیتها پایینترین طبقه محسوب میشوند. هر وقت که احساس ناراحتی میکرد، مادرش به وی میگفت که طبق طالعش، روزی با زنی ازدواج خواهد کرد که برج فلکیاش «تاروس» است و از سرزمینی دوردست خواهد آمد، اهل موسیقی است و صاحب یک جنگل است.
وقتی که پیکی خانم وون شدین را دید، بلافاصله پیشبینیهای مادرش را به خاطر آورد و از وی پرسید که آیا جنگل دارد؟
خانم وون شدین که خانوادهاش از اشراف زادگان سوئدی هستند، جواب داد که صاحب یک جنگل است و همچنین گفت که نه تنها اهل موسیقی است (وی به نواختن پیانو علاقه داشت) که برج فلکیاش نیز تاروس است.
ماهاناندیا میگوید: صدایی درونی به من میگفت که خودش است. در اولین ملاقاتمان مثل آهنربا جذب یکدیگر شدیم.
عشق در نگاه نخست بود. هنوز هم نمیدانم که چه چیز باعث شد آن سوالها را از وی بپرسم و برای چای دعوتش کنم. فکر میکردم که به پلیس شکایت خواهد کرد.
اما واکنش شارلوت کاملاً برخلاف انتظار ماهاناندیا بود.
وون شدین گفته است که به نظرم مردی صادق میرسید و دوست داشتم بدانم که چرا آن سوالها را از من پرسید.
بعد از چند گفتوگو، شارلوت پذیرفت که به همراه او به دیدن اوریسا بروند. اولین بنایی که شارلوت در آنجا دید، معبد مشهور «کنارک» بود.
وی گفته است که وقتی که پیکی کنارک را به من نشان داد احساساتی شدم. من عکسی از این معبد را به صورت قاب شده در اتاق خوابگاهم در لندن داشتم، اما به هیچ وجه نمیدانستم که آن عکس مربوط به چه جایی است. و حالا در مقابل آن ایستاده بود.
آن دو عاشق یکدیگر شدند و پس از چند روز از روستای پیکی به دهلی برگشتند.
پیکی حتی پرتره سیاستمدارانی نظیر «بی دی جاتی» رییس جمهور وقت را هم کشیده بود
پیکی حتی پرتره سیاستمدارانی نظیر «بیدیجاتی» رییس جمهور وقت را هم کشیده بود. گفته است که وی وقتی که برای اولین بار با پدرم ملاقات کرد ساری پوشیده بود. با تایید پدر و خانواده، طبق رسوم قبیله ازدواج کردیم.
به گزارش بیبیسی، «وون شدین» به همراه دوستانش، از سوئد با گذر از مسیر مشهور «هیپیها» که از اروپا، ترکیه، ایران، افغانستان و پاکستان میگذشت، در مدت 22 روز به هند رسیده بود.
وی به هنگام بازگشت از پیکی خداحافظی کرد، اما از وی قول گرفت که خود را به شهرش در سوئد برساند. محل زندگی شارلوت در سوئد، شهر «بوراس» بود.
بیش از یک سال گذشت و آن 2 از طریق نامه همچنان باهم ارتباط داشتند.
با این وجود، «ماهاناندیا» پول لازم برای خرید بلیت هواپیما را نداشت.
در نتیچه، هر چه را که داشت فروخت، یک دوچرخه خرید و از مسیر هیپیها رهسپار سوئد شد.
سفر وی از 22 ژانویۀ 1977 آغاز شد و هر روز حدود 70 کیلومتر رکاب میزد. پیکی میگوید: «هنر به نجاتم آمد. من پرتره مردم را میکشیدم و بعضیها به من پول میدادند و بعضی دیگر غذا و جای خواب.
ماهاناندیا به یاد دارد که جهان در دهه 1970 بسیار متفاوت با امروز بوده است. برای مثال، وی برای ورود به اغلب کشورهای مسیر نیازی به ویزا نداشته است.
وی با کشیدن پرتره مردم در افغانستان خرج سفرش را درمیآورد. این مرد هندی میگوید که افغانستان بسیار متفاوت بود. آرام و زیبا بود. مردم عاشق هنر بودند و بخشهای بزرگی از کشور خالی از سکنه بود.
وی میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
وی میگوید: باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند.
آن دوران، دوران متفاوتی بود. فکر میکنم که آن موقعها مردم وقت آزاد بیشتری داشتند که ماجراجویی مثل من را سرگرم کنند.
اما آیا زمانی بود که احساس خستگی کند؟
پاسخ میدهد: بله، خیلی وقتها. پاهایم درد میگرفت. اما با هیجان دیدن شارلوت و دیدن جاهای جدید به راهم ادامه میدادم.
وی بالاخره در 28 می، از طریق استانبول و وین به اروپا رسید و از آنجا به وسیله قطار به گوتنبرگ رفت.
بعد از چند شوک فرهنگی و فائق آمدن بر دشواریهای راضی کردن پدر و مادر خانم وون شدین، پی کی و شارلوت سرانجام رسماً در سوئد ازدواج کردند.
پی کی میگوید: من هیچ تصوری از فرهنگ اروپایی نداشتم. همه چیز برایم جدید بود، اماوی قدم به قدم مرا حمایت کرد. فقط میتوانم بگویم که شارلوت شخصیتی خاص است. من هنوز هم به اندازه سال 1975 عاشقش هستم.
پی کی امروز 64 ساله است و با شارلوت و 2 فرزندشان در سوئد زندگی میکنند. وی هنوز هم به هنر اشتغال دارد.
وی میگوید که هنوز نمیفهمد که چرا مردم فکر میکنند که با دوچرخه به اروپا رفتن کار بزرگی است.
پیکی میگوید: من کاری را کردم که باید میکردم. من پولی نداشتم اما باید شارلوت را میدیدم. برای عشقم رکاب زدم، اما هیچ وقت عاشق رکاب زدن نبودم، به همین راحتی.
/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *