بازخوانی ریشههای تروریستپروری غرب در جهان اسلام
خبرگزاری میزان-اروپا کانون شدیدترین نوع تروریسم در شکلهای گوناگون در ۳ قرن گذشته به ویژه پس از انقلاب فرانسه بوده است، طیف تروریستهای بومی اروپا بیشتر دربرگیرنده گروههای عقیدتی چپ و یا قومگرا بوده است.
خبرگزاری میزان -
به گزارش گروه سیاسی میزان، به نقل از پایگاه پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صد ها سال استعمار، تجزیه و تفرقه در جهان اسلام، حمایت از دیکتاتورها و در نهایت پرورش تروریسم برای مبارزه با کمونیسم شوروی دورنمای تاریخی حضور استعمارگران غربی و امروز قدرتهای بزرگ در منطقه است. تروریسم سازمان یافته و قبیلهای در حالی با حمایت مستقیم کشورهای غرب و حامیان منطقهای آنها در دستور کار قرار گرفته که امروز همین گروهها در تلاش هستند با منحرف کردن افکار عمومی جهان به سمت مسلمانان و ارائهی تصویری خشن از اسلام حمایتهای تاریخی خود از تروریسم جهانی را کتمان نمایند.
تحت تاثیر سیاستهای غرب امروز ترور و نا امنی به پدیده مسلط در منطقه غرب آسیا تبدیل شده و تروریستها و اقدامات تروریستی آنها به ابزار سیاستهای غرب بدل شدهاند. چشم انداز صلح و ثبات این منطقه بیش از هر زمان دیگری تیره شده و خطر تجزیه بسیاری از کشورهای منطقه را تهدید میکند. همه این مصائب، ورای موجودیت گروه تروریستی داعش، ریشه در سیاست تروریست پروری کشورهای غربی دارد. چرا که سیاستهای استعماری آنها به نحوی چیده شده که وضع موجود تامین کننده منافع آنها است. اما خبرهای مستمر ظهور حملات تروریستی در کشورهای اروپایی نشان از این وعده الهی است که آتش ناامنی و ترور منطقه٬ دامن حامیان و شکل دهندگان اصلی تروریستها را فراخواهد گرفت.
***ورود استعمارگران غربی به جهان اسلام ***
تا قرن هفدهم میلادی/ یازده هجری جهان اسلام در اوج اقتدار بود و اسلام تا قلب اروپا پیش رفته بود و سیستم استعماری تازه تاسیس غرب (بازرگانان و هیئت های مذهبی غربی) مبهوت سرزمینهای اسلامی بودند. اما به مرور اوضاع تغییر یافت و بیماری فلج کننده قرون وسطی اروپا به جوامع اسلامی سرایت کرد و همزمان غارتگری استعمار اوضاع جهان اسلام را وخیمتر کرد. روند غارتگری غرب در جهان اسلام ادامه داشت تا اینکه اولین جرقه بیداری جوامع اسلامی با حمله ناپلئون بناپارت به مصر زده شد.
اگرچه مدرنیته و سرمایه داری ظاهر دلفریب استعمار غربی بود، اما سابقه مذهبی و تاریخی استعمارگران در طی جنگهای صلیبی و اسرار آنها در تکرار کشتار مسلمانان و شدت فعالیت مبلغین مذهبی٬ نگرانی جهان اسلام را عمق بخشید. در صحنه واقعیت نیز جهان اسلام با وجود همه شعارهای انسانی استعمارگران صحنه تاخت و تاز اروپائیان قرار گرفت و بی سابقه ترین بهره کشی تاریخ رقم خورد.
***تجزیه جهان اسلام و شکل گیری دولتهای وابسته***
بهره کشی از جهان اسلام تا جنگ های جهانی اول و دوم جهانی ادامه یافت و به سبب تحولاتی که صورت گرفت، تجزیه جهان اسلام با شعارهای حقوقی و انسانی از جمله آزادی و برابری آغاز شد؛ حق تعیین سرنوشت و سایر اصول مورد حمایت غرب ابزارهای لازم برای تجزیه کشورهای بزرگ اسلامی را مهیا ساخت.
در حالی که استعمارگران شعار پایان استعمار سر می دادند؛ از چند کشور بزرگ اسلامی بیش از صدها کشور کوچک، تحت سلطه و وابسته به شکل گرفت. همه اینها در حالی بود که با آگاهی کامل غرب و به خصوص آمریکا تنها به دلیل اهداف سیاسی به واحدهای سیاسی جدید دولت اطلاق شد و بدین طریق بدون اینکه ملتی شکل گرفته باشد، دولتهای کوچک وابسته به غرب شکل گرفت.
*** آغاز دوره استعمار نوین***
با شکلگیری شبه دولتهای عمدتا نظامی و به سبب شکلگیری سازمانهای بینالمللی از جمله سازمان ملل، استعمار نوین به جای استعمار قدیمی برقرار و بازی با کشورهای کوچک برای منازعهسازی و بهرهوری آغاز شد. این قاعده در دوره جنگ سرعت و با بروز سیاستهای مختلف آمریکا از جمله دکترین ترومن وارد فاز نوین خود شد. بر پایه این استراتژی آمریکا معتقد بود حال که دنیا به دو بخش متضاد کشورهای آزاد و دمکراتیک و کشورهای غیرآزاد و غیردموکراتیک کمونیست تقسیم شده است؛ آمریکا باید به همه مخالفین کمونیسم برای آزادی کمک کند. با این تقسیم بندی و تنها به بهانه حمایت از جهان آزاد، همه ارزش های تبلیغی غرب به بهانه حمایت از دولتهای دست نشانده در کشورهای تازه تاسیس به فراموشی سپرده شد. لذا در بوران جنگ سرد آمریکا بی اعتناء به اصول و آرمان های دمکراسی خواهانه خود صرفا نگران ثبات کشورهای جهان سوم در مقابل نفوذ شوروی بود.
در این دوره تمام متحدان آمریکا در جهان اسلام را دیکتاتورها تشکیل میدادند و فقط به خاطر اینکه اهداف توسعه سیاسی، با ساختار جهان اسلام در تعارض بود، غرب تنها بر ثبات نظامی منطقه تأکید میکرد. تحت تاثیر این سیاست بود که دیکتاتورهای ضد اسلام قدرت گرفتند و بسترهای شکل گیری گروههای افراطی اسلام گرا را فراهم آوردند. برای نمونه جورج بوش در زمان ریاستجمهوری خود به این امر اقرار کرد که ما در زمان جنگ سرد اشتباه کرده و دموکراسی را فدای ثبات کردیم.
واقعیت این بود که آمریکا از توسعه سیاسی در منطقه و جهان اسلام هراس داشت و نگرانی آنها از این بود که اگر در کشورهای اسلامی توسعه سیاسی رخ دهد، امکان دارد گروههایی بر سر کار بیایند که توازن قوای مورد قبول قدرت های بزرگ را برهم بزنند و به سمت شوروی تمایل داشته باشند.
لذا برای آمریکا بحث اصلی، موازنه قدرت بود اما ادعا میکرد که از حقوق بشر دفاع میکند، اما در مناطقی مثل ایران یا اندونزی، که مردم میخواستند به سمت دموکراسی بروند، با انجام کودتا و ... مانع از توسعه سیاسی میشدند. در حالی که دو طرف(شوروی و غرب)، طرف مقابل را به ادامه مناقشه متهم می کردند؛ هر دو طرف در توسعهنیافتگی و اوضاع نا بسامان جهان اسلام نقش داشتند.
اما تروریست پروری رسمی غرب در جهان اسلام با تجاوز شوروی به افغانستان آغاز شد و وقوع انقلاب اسلامی در منطقه بهانه های لازم برای گسترش آن را فراهم ساخت.
*** شکل گیری گروههای تروریستی مورد حمایت غرب در جهان اسلام ***
در حالی که ترور و اقدامات تروریستی، در ابعاد بسیار محدود ریشه های تاریخی و منطقه ای دارد؛ تروریست پروری قبیله ای در جهان اسلام از افغانستان و با حمایت از طالبان و بعد القاعده و در راستای بازی سیاسی شرق و غرب آغاز شد و طالبان و القاعده اولین گروههای این قافله بودند.
شکل گیری طالبان:
طالبان به گروهی از شبه نظامیان افراطگرای دینی در افغانستان اطلاق می شود که به مکاتب حنفی و وهابی عربستان وابسته بوده و همزمان با تجاوز شوروی به افغانستان قدرت گرفتند. این گروه در حالی که برای مقابله با شوروی سابق و به منظور آزاد کردن جهان اسلام از نفوذ کمونیسم ایجاد شد که علاوه بر ایفای نقش نظامی در صحنه افغانستان، در راستای پروژه اسلام هراسی و اسلام ستیزی به آنها اجازه فعالیت، خشونت و افراط گری و حتی اجازه تولید و تجارت مواد مخدر داده شد.
عقب نشینی شوروی از افغانستان، هرج و مرج داخلی افغانستان و تسلط گروههای متعدد بر بخشهای مختلف افغانستان و به طبع آن گرفتاری مردم این کشور در ناامنی، دزدی، قتل و تجاوز همه بسترهای داخلی ظهور طالبان بودند. لذا ظهور طالبان در واقع واکنشی خودجوش به بی نظمی و هرج و مرج داخلی در افغانستان و اقدامات خلاف نیروها و فرماندهان گروههای افغانی بود. اما بسیاری از دولتهای منطقه ای از جمله عربستان و پاکستان و آمریکا به دلیل پیش روی برق آسای این گروه و ترس از انقلاب اسلامی و مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی ایران از این گروه حمایت کردند. برای نمونه مقامات وقت پاکستان استقبال ویژهای از فعالیت این گروه داشت و افراد این گروه را با عنوان فرزند خطاب می کرد.
آمریکا در حالی که از حامیان اصلی این گروه بود، عمیقا اعتقاد داشت که میتواند این گروه را مدیریت و کنترل کامل نماید. دولتهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی هم به صورت غیرعلنی از طالبان حمایت کردند و این در حالی بود که شهروندان سعودی و اماراتی به صورت آشکار به حمایت مالی از طالبان پرداختند. دولتهای غربی نیز با امید به این مسئله که ظهور یک قدرت سوم میتواند در افغانستان اعاده صلح نماید از طالبان استقبال نمودند.
شکل گیری القاعده
اولین تشکیلات القاعده در سال 1988 توسط اسامه بن لادن برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی و برای سازماندهی اعراب حاضر در نبرد افغانستان که به مجاهدین معروف بودند درایالت های مرزی پاکستان با افغانستان ایجاد شد. اما این گروه نیز بعد از خروج شوروی از افغانستان به گروه تروریستی مورد حمایت غرب بدل گشت.
رهبران و افراد گروههای تروریستی القاعده به سبب اینکه رهبر طالبان را به عنوان پیشوای مذهبی خود قبول دارند در ابتدای امر برای کمک به طالبان و برای مسلحکردن و آموزش مجاهدین اسلامی برای جنگ با شوروی وارد افغانستان و پاکستان شدند.
این گروه با کمکهای مالی، اطلاعاتی و تسلیحاتی کشورهای منطقه ای و فرامنطقه ای به خصوص سه کشور عربستان، پاکستان و ایالات متحده برای مبارزه با نفوذ اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. جنگ افغانستان به عنوان بستر شکلگیری این گروه، زمینهها و منافع مشترک بسیار زیادی را برای القاعده و حامیان آن فراهم ساخت. مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و انتقام از جنگ ویتنام از جمله اهداف آمریکا در حمایت از القاعده بود.
این سازمان از حمایت و پشتیبانی دولتهای منطقهای به ویژه عربستان سعودی، پاکستان و همچنین ایالات متحده آمریکا برخوردار بود، اما بعد از پایان جنگ افغانستان، این گروه فعالیتهای خود را بسیار گسترش داد و رویکرد نوینی در اهداف برنامه ها و اقداما خود به کار بست. درفعالیتها و برنامههای این گروه مبارزه با شوروی جای خود را به تلاش برای تاسیس حکومت اسلامی بر اساس مبارزه با دولتهای منطقهای و جهانی داد. اما برای رسیدن به این هدف رویکرد متفاوتی از سوی این گروه به کار بسته شد.[1]
درحالی که ایمن ظواهری علاقه شدیدی به مبارزه با "دشمن نزدیک" که دولت حسنی مبارک و دولتهای منطقهای را در بر می گرفت، داشت، بنلادن اعتقاد داشت تنها راه مبارزه حمله به سر ابلیس، یعنی ایالات متحده و یا به تعبیر آنها "دشمن دور" است. وقتی مساله در خصوص حمله به دولتهای مرتد مطرح میشد، بن لادن پاسخ میداد "آنها را به حال خود رها کنید و خود را با آنها مشغول نکنید." آنها نخالهای بیش نیستند، ...وقتی آنها شاهد شکست ایالات متحده باشند، آنها در وضعیت بسیار بدی خواهند بود."[2]
بر مبنای همین اختلاف دیدگاه نگارنده اعتقاد دارد، دو رویکرد کلان در برنامه های گروه القاعده بعد از جنگ افغانستان وجود داشته است:
رویکرد اول به دوره فعالیت اسامه بن لادن طراح و بنیانگذار اصلی این گروه مربوط است و در این دوره، نوک حملات این گروه متوجه کشورهای غربی به خصوص ایالات متحده بوده و مرور اقدامات آنها که در ذیل آورده شده به خوبی گواه این ادعاست.
رویکرد دوم این گروه با مرگ اسامه بن لادن و قدرت گیری ایمان الظواهری آغاز می شود و مبارزه در جهان اسلام و تقابل با شیعیان را هداف گذاری کرده است در حالی که که تقویت آن در سوریه به خوبی دیده می شود. بر همین اساس نگارنده معتقد است ایالات متحده در شرایط کنونی نسبت به این گروه رفتار معتدل تری در پیش گرفته به خصوص زمانی که هدف مشترکی مانند برکناری دولت بشار اسد در سوریه را همزمان در دستور کار داده اند.
اما آمریکا و کشور های غربی به عنوان بانیان اصلی شکل گیری این گروه تروریستی تاکنون سه رویکرد متفاوت را در برابر این گروه تروریستی اتخاذ کرده است:
دوره اول: حمایت همه جانبه از گروه تروریستی القاعده و طالبان برای تقابل با اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد
دوره دوم: تقابل ظاهری با گروه های تروریستی از جمله القاعده به دلیل رهبری بن لادن و تاکید او بر آمریکا و کشور های غربی
دوره سوم: در این دوران ایالات متحده و همپیمانان این کشور باتوجه به تغییر رهبری و تغییر رویکرد در القاعده مجدداً به سمت آنها متمایل شده، به گونه ای که حمایتهای اطلاعاتی، نظامی و حتی مالی گسترده ای را از آنها در طول جنگ سوریه انجام داده است. توضیح آنکه در این دوران به حسب سیاستهای خاص القاعده در جهان اسلام و تلاش آنها برای ایجاد تفرق در میان مسلمانان دولت آمریکا نیز از این ظرفیت برای گسترش اهداف استراتژیک خود برای گسترش تفرقه میان مسلمانان بهره برداری حداکثری نموده است.
*** اهداف غرب در حمایت از تروریسم ***
با فروپاشی کمونیسم، و رفع خطر آن برای غرب٬ آمریکا تلاش گستردهای برای طرح اسلام و بنیادگرایی اسلامی به عنوان تهدیدی فزاینده علیه منافع کشورهای غرب در دستور کار قرار داد. بر این اساس، بسیاری از افراد در جوامع غربی ترغیب شدند تا باور کنند بنیادگرایی دینی بهویژه بنیادگرایی اسلامی، جایگزین مارکسیسم به عنوان خطر اصلی برای نظم جهان شده است. از این رو، با پایان یافتن عصر جنگ سرد، ایدهی برخورد تمدنها در سطح جهان مطرح شد و اسلام به عنوان اصلیترین چالش پیش روی غرب شناخته شد.
برای نمونه پس از 11 سپتامبر تعداد بیشماری گزارش، مقاله و کتاب دیدگاه تنگنظرانهای از اسلام منعکس و آن را به صورت دینی تک بعدی ارائه دادهاند که سرکوبگر و بنیادگراست و ارزشهای دموکراتیک و مدنی را مورد تهدید قرار میدهد.
در صورتی که میتوان گفت تروریسم پدیدهی جدیدی نیست. تاریخ مملو از اقدامهای تروریستی است که زندگی بیگناهان زیادی را سلب یا تهدید کرده و افراد زیادی را از اولین حق خود، یعنی حق حیات و صیانت نفس محروم ساخته است. اما آنچه مانع مهمی در مبارزه با تروریسم شده، تلاش محافل و رسانههای غرب در جهت معرفی مسلمانها به عنوان تنها تروریستهای جهان و مترادف دانستن اسلام با تروریسم است.
در حقیقت، این جریان تلاش دارد تا با منحرف کردن ذهن افکار عمومی جهان به سمت مسلمانها و ارائهی تصویری خشن از اسلام و مسلمانی، سرپوشی بر اقدامها و فعالیتهای تروریستی و ظهور بنیادگرایی مسیحی بگذارد؛ البته باید به این نکتهی مهم اشاره کرد که مفهوم و پدیدهی تروریسم به ویژه شکل نظاممند آن در سدههای گذشته و در اروپا شکل گرفته است.
اروپا کانون شدیدترین نوع تروریسم در شکلهای گوناگون در 3 قرن گذشته به ویژه پس از انقلاب فرانسه بوده است. طیف تروریستهای بومی اروپا بیشتر در برگیرندهی گروههای عقیدتی چپ و یا قومگرا بوده است. سازمانهایی همچون «اقدام مستقیم» [3] در فرانسه، «ارتش سرخ» [4] در آلمان و «بریگاد سرخ» [5]در ایتالیا در میان این گروههای عقیدتی قرار دارند.
بنابراین، میتوان اگفت که مفهوم تروریسم به ویژه بعد از 11 سپتامبر 2001 به صورت ابزاری در دست ایالات متحده و دولتهای اروپایی درآمده تا با توجه به مبهم بودن مفهوم آن، از آن برای تأمین منافع ویژهی سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی خود بهره گیرند.
تلاش غرب برای مترادف گرفتن اسلام با تروریسم، تلاشی است برای منحرف کردن افکار عمومی جهان از توجه به افراطگرایی رو به رشد در جهان غرب و شکلی از تروریسم که از آن تحت عنوان تروریسم غربی یاد میشود. تحت تاثیر سیاست های غرب امروز ترور و نا امنی به پدیده مسلط در منطقه غرب آسیا تبدیل شده و تروریست ها و اقدامات تروریستی آنها به ابزار سیاست های غرب بدل شده اند. چشم انداز صلح و ثبات این منطقه بیش از هر زمان دیگری تیره شده و خطر تجزیه بسیاری از کشورهای منطقه را تهدید می کند. همه این مصائب، ورای موجودیت گروه تروریستی داعش، ریشه در سیاست تروریست پروری کشورهای غربی دارد. چرا که سیاستهای استعماری آنها به نحوی چیده شده که وضع موجود تامین کننده منافع آنها است. اما خبرهای مستمر ظهور حملات تروریستی در کشورهای اروپایی نشان از این وعده الهی است که آتش نا امنی و ترور منطقه دامن حامیان و شکل دهندگان اصلی تروریستها را فراخواهد گرفت.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *