روایت امیر عبداللهیان از دیدار ظریف با الجبیر /مرتضی رکن آبادی: علت و زمان دقیق جانباختن برادرم مشخص نیست/ شعار مرگ بر آل سعود در مهرآباد طنین انداز شد+تصاویر

4:38 - 06 آذر 1394
کد خبر: ۱۰۳۱۶۲
دسته بندی: سیاست
خبرگزاری میزان-پیکر مرحوم غضنفر رکن آبادی سفیر سابق کشورمان در لبنان که جزو مفقودین فاجعه منا بود، صبح امروز وارد فرودگاه مهرآباد شد و مورد استقبال رسمی مقامات و مسئولان کشورمان قرار گرفت.


ناشناس
|
-
|
۱۰:۵۵ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۶
0
0
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید غضنفر رکن‌آبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم می‌گردد. ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُم‌گشته را - آن از تمام هستی‌اش، در راهِ حق بُگذشته را دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را می‌آورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن - دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ اَهرِمَن بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی می‌رسد - نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی می‌رسد از زمزمِ عشقِ علی مستِ شرابی می‌رسد –رنجور و بی‌جان پیکرِ آن انقلابی می‌رسد رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیک‌گویان می‌رسد - سَرگشتۀِ کویِ وَلا، راهش به پایان می‌رسد پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟! - کِی شیعه را سَرمنزلی باشد به‌غیراز کربلا آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا - شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش بَرمَلا لب‌تشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد - منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ سر بر دار شد سرمستِ عِطرِ لاله‌ها، آن روحِ رُکن‌آبادیَ‌اش - مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ فرهادیَ‌اش از کاروانِ کربلا، جامانده‌ای در راهِ عشق - مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ نصرُالله را - آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان سَرِ پُرشور او - پیدا به خاکِ بی‌کسی، شد پیکرِ رنجورِ او آن کُشتۀِ دور از وطن، لب‌تشنۀ گم‌گشته تن - پیدا شد آخر پیکرِ پوشیده‌اش اندر کفن می‌آید از رَه عاشقی چون لاله‌ها آزاده کیش -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را - پوشیده بر تن در مِنا، پیراهنِ اِحرام را بگرفته راه عاشقی، شوریده سر در پیش را - تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم - خون می‌چکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم شرحِ نگاهت می‌کنم همسایۀِ آیینه‌ها - داغِ فراقت می‌نهم با مثنوی بر سینه‌ها در بزمِ جان‌سوز ولا، مستی شرابِ عشق را - اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را - خون بی تو از غم می‌چکد، چشمِ فلسطین، اشک را ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو - در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم ره‌یافتی؟ - سِرِّ اذانِ گفته را، بر نیزه‌ها دریافتی؟ دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا - دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غم‌ها مبتلا گِردِ حرم گردیده‌ اِی، بر نقطه چون پرگارها - گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو تَرک ِ یارها؟ گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفته‌ای؟ - آرام و سرد و بی‌صدا در خاکِ غُربت خفته‌ای ای کُشتۀِ لب‌تشنۀِ، گُم‌گشته قربانگاه را -خون بی تو جاری می‌شود، چشمانِ حزب‌الله را ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را - ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را دیدی به اوج نیزه‌ها، خونین طلوعِ ماه را - جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمی‌گویی سخن - شب خنده بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها - شب طعنه سنگین می‌زند، مرگ تو را بر روزها دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین - داغ سیاوش کرده‌ای نو بر دل ایران‌زمین رختِ غریبی کرده تن، جان داده‌ اِی دور از وطن - از ره چه زیبا می‌رسی، بگذشته اِی از ما و من دستان مِهرِ دخترت، دل‌تنگِ آغوش غمت - اشکش چو باران می‌چکد، بر دیدگانِ برهَمَت آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی - گُم‌گشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب- خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاک‌ها - پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاک‌ها گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق - تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاس‌ها - بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساس‌ها ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بی‌کسی – صبح ظهور او دمد ما را شبِ دلواپسی آید زره دزدیده‌ای، داغ غریبی دیده‌ای -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریده‌ای آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته‌ حالِ عاشقان - از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان این شام غربت را سحر آدینه‌ای پایان دهد - آشفته‌حالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *