مادرم استخوان را به برادرم داد و همین موجب شد من قهر کنم و به جبهه برگردم
دنبال بهانهای میگشتم که برگردم جبهه. بک روز ظهر آب گوشت مرغ داشتیم. مادرم استخوان را داد به برادرم و همین موجب شد من قهر کنم و به جبهه برگردم.
به خاطر استخوان مرغ
نزدیک عملیات خیبر بود و مأموریت ما رو به اتمام. برگ تسویه را گرفتم و رفتم سراغ فرمانده گردان. پرسید: تسویه کردی؟
گفتم: بله.
گفت: ای عهدشکن! مگر قرار نبود در این عملیات با هم شرکت کنیم!
خلاصه برگشتم منزل. اولین بار بود که به مرخصی می رفتم. وجدانم ناراحت بود. دنبال بهانهای میگشتم که برگردم جبهه. بک روز ظهر آب گوشت مرغ داشتیم. مادرم استخوان را داد به برادرم و همین موجب شد من قهر کنم و به جبهه برگردم.
بیشتر بخوانید:
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *