ماشین حاجی رفت رو مین
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت سی و هشتم؛ جواد حامد
در بهار ۱۳۶۱، به دلیل برخی اختلاف نظرات محمد بروجردی از مسئولیتهایش در سپاه منطقه ۷ برکنار شد. از آن به بعد بیشتر وقتش را به تیپ ویژه شهدا اختصاص میداد. روزی که بروجردی به عنوان فرمانده به مقر تیپ شهدا در کانون فنی حرفهای مهاباد آمد استقبال گرمی از او کردیم. برای ما شأن بروجردی فراتر از فرماندهی تیپ بود و ایشان را در قد و قوارهی فرمانده سپاه میدانستیم. اما البته خودش انگار نه انگار، اصلا برایش فرقی نمیکرد.
بروجردی همان شب اول فرماندهیاش، در اتاق اطلاعات – عملیات، جلسهای با ارکان تیپ گذاشت و کمی برای ما صحبت کرد. حرفهای خوبی رد و بدل شد. یادم هست محمود کاوه از عدم پشتیبانی قرارگاه حمزه به شدت گلایه داشت و حالا که بروجردی فرماندهاش شده بود با او درددل میکرد. بروجردی که نمونهی کامل یک انسان وسیع القلب بود، گفت: اشکالی نداره کاوه جان! همه چی درست میشه به خدا توکل کن. همه چی درست میشه.
صحبتها که تمام شد بروجردی به ما گفت: خب! پاشید برید بخوابید. صبح کار زیاد داریم. باید بریم زودتر تکلیف این محلی رو که محمود دیده مشخص کنیم و اگه جای مناسبیه، سریعتر مقدمات کار رو فراهم کنیم که تیپ منتقل بشه اون جا.
بروجردی در همان اتاق اطلاعات – عملیات خوابید و من و شفیعی هم همان جا خوابیدیم. بعد از نماز و صرف صبحانه، بروجردی به کاوه گفت: محمود! من برم این محلی رو که تو گفتی، یه سری بزنم.
کاوه گفت: منم میام.
بروجردی گفت: نه، نیازی نیست تو بمون.
کاوه، قدرت الله منصوری را صدا زد و گفت: منصوری! شما یه دوشکا بردار، با تویوتا بیفت پشت حاجی.
یک ربع، بیست دقیقهای گذشت که یک نفر وارد اتاق شد و بی مقدمه گفت: ماشین حاجی رفته رو مین.
دنیا روی سرمان هوار شد. همه جستیم و به تکاپو افتادیم. در هول ولای این بودیم که چه اتفاقی برای بروجردی افتاده است. من سریع تماس گرفتم با سرهنگ ظهوری فرمانده تیپ ۳ مهاباد ارتش و تقاضای هلی کوپتر کردم. او ترتیب اثر داد. به پادگان مهاباد ارتش رفتیم و با هلی کوپتر خودمان را رساندیم به محل حادثه، نزدیک سه راه نقده ازدحام زیادی بود. پیکر بروجردی را کنار جاده گذاشته بودند. بروجردی را داخل هلی کوپتر گذاشتیم و به بیمارستان شهید مطهری ارومیه پرواز کردیم. داخل کابین، همه بالای سر بروجردی گریه میکردیم و بر سر میزدیم.
بدن بروجردی هنوز گرم بود، هیچ زخم و جراحتی هم نداشت و بر اثر موج انفجار به این روز افتاده بود. خلبان با ظرافت تمام هلی کوپتر را وسط حیاط بیمارستان که مملو از درخت بود نشاند. سریع پیکر را روی برانکارد گذاشتیم. البته علائم حیاتی نداشت، اما ما هنوز امیدوار بودیم. او را بردند داخل اتاق عمل، اما خیلی زود دکتر برگشت و گفت: کار از کار گذشته، ایشون شهید شدن.
بیشتر بخوانید:
به این ترتیب، محمد بروجردی به شهادت رسید. آن روز همراه بروجردی، سوری و بهرامی در دم شهید شدند و کنعانی هم بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.