شما مأمور به ادای تکلیف هستین، نه نتیجه
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت سی و پنجم؛ ابراهیم همت
این حقیر درس بسیار بزرگی از ایشان گرفتم که برایم خیلی عجیب بود و در طول زندگی شاید کمتر دیده بودم که چنین کاری از انسانی سر بزند. ما در پاوه بودیم. هر شب مرتب به پایگاهمان حمله میشد و پایگاه بر اثر کمبود نیرو در معرض سقوط بود، فشار بسیار زیاد بود.
در این اوضاع، در یکی از تپهها، برخی نیروها که مدت مأموریتشان تمام شده بود تصمیم به ترک منطقه گرفته بودند و ما هر چه به آنان اصرار میکردیم، فایدهای نداشت. من خیلی ناراحت شده بودم. با ناراحتی و عصبانیت تمام به سراغ بروجردی رفتم و مسئله را با او در میان گذاشتم. در طول مدتی که من با شور و هیجان، توأم با عصبانیت با او صحبت میکردم، بروجردی ساکت بود و آرامش خاصی داشت. صحبتهایم که تمام شد، گفت: شما به اونها گفتین که پایین نیاین و اونها اومدن؟
گفتم: بله، گفتم.
دوباره تکرار کرد: شما به اونها گفتین که پایین نیاین و اونها اومدن؟
گفتم : بله، بله، به اونها گفتم.
بلافاصله با یک لحن ملیح و شیرینی ادامه داد: خب، دیگه ولایت بر شما تمومه، شما حرف خودتونو به اونها زدین و دستور دادین که نیاین پایین. به باقی قضایا کاری نداشته باشین، تپه اگه سقوط هم بکنه، مشکلی نیست، سقوط کنه.
از صحبتهای او کمی تعجب کردم. اما او اضافه کرد: شما مأمور به ادای تکلیف هستین، نه نتیجه.
با این حرف، انگار آب سردی روی من ریخته شد و احساس آرامش و لذت خاصی به من دست داد. همیشه همین طور بود. هر بار که با عصبانیت با او رو درو می شدیم که مثلا فلان محور یا تپه و یا ... سقوط کرده ، در آخر، او به گونهای با لبخند جواب ما را بسیار ملیح و شیوا و زیبا و ظریف میداد که همه خستگی را از وجودمان دور میکرد.