سفر زیارتی که این قدر طول نمیکشه! مگه رفته بودی تفریح؟
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت نوزدهم؛ شهید سعید مهتدی
مدت زیادی بود که در مهاباد بودم و به مرخصی نرفته بودم. احساس خستگی داشتم. تصمیم گرفتم بروم مشهد مقدس پابوس امام رضا (ع) و با این سفر زیارتی، خستگی را از تن خود بیرون کنم. رفتم سراغ بروجردی و گفتم: حاج آقا! قدری احساس خستگی میکنم، اگه اجازه بدین، میخوام یه سفر زیارتی برم. با موافقت او به زیارت امام رضا(ع) رفتم. سفرم چند روز طول کشید.
وقتی برگشتم و با بروجردی رو در رو شدم پس از سلام و زیارت قبولی بهم گفت: سفر زیارتی که این قدر طول نمیکشه! یه روز برای رفتن، یه روز برای زیارت، یه روز هم برای برگشتن. دو روز بقیه رو کجا بودی؟ مگه رفته بودی تفریح ؟
گفتم: حاج آقا! خسته شدم بودم. مدتی هم به مرخصی نرفته بودم.
بروجردی گفت: به به! معلوم شد شما کارها را جدی نمیگیرین مگه می شه که انسان مسئولیتی رو به عهده بگیره و همین طور اونو رها کنه و بره؟
گفتم: حالا من عذرخواهی میکنم، کوتاهی کردم. شما امر بفرمایین که چه کنم؟
گفت: نه! من از شما راضی نمیشم تا وقتی که این عملت رو جبران کنی! گفتم: چشم!
چند روز بعد خبر شهادت بروجردی را آوردند. حالا من مانده بودم و یک قول اجرا نشده. نمیدانستم چه باید بکنم. تا این که بالاخره تصمیمم را گرفتم. به خاطر تعهدی که داده بودم حتی در تشییع جنازه او شرکت نکرده و به انجام وظایفم پرداختم و از آن به بعد هم همیشه سعی کردم وظایفم را به نحو احسن انجام دهم تا شاید به قولم عمل کرده باشم و او از من راضی شود.