بیخوابی کشیدن یک پاسدار بهخاطر آموزش دادن به نیروهای مقاومت
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت سی و سوم
گروه سیاسی ؛ میدان انقلاب، سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر همیشه مینشستیم توی ماشین و بعد روبوسی میکردیم. آن روز، موقع روبوسی دیدم چشمهایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف میزد. حتی کلمات را اشتباه ادا میکرد. مرتب دستش را میکشید روی سرش. به زور چشمهایش را باز نگه داشته بود.
گفتم: «چرا این طوری هستی؟» گفت: «سه چهار روز است درست نخوابیدم و خانه هم نرفتهام.» گفتم: «بیابان بودی؟» گفت: «آره» میدانستم دوره آموزشی برگزار کرده است. گفتم: «خب این طوری درست نیست. زن و بچه هم حق و حقوقی دارند. چرا خانه نرفتهای؟» گفت: «بعضی از اینهایی که مهمان ما هستند (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعفاند. طرف کاپشنش را فروخته آمده. چطور اینها را ول کنم بروم توی خانه بخوابم؟».