مدافع حرمی که به جلسه دفاع از پایاننامه «آبرو» داد
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت بیست و هشتم
روزهای آخر سال ۱۳۸۹ بود؛ چند روز مانده به عید. باید قبل از پایان سال، از پایاننامه دکترای تخصصی دفاع میکردم. وقتی رسیدم تهران، شب یک راست رفتم سراغ محمودرضا. برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم و نگران آبرومندانه برگزار شدن جلسه دفاع بودم. به محمودرضا گفتم: «هیچ چیز آماده نیست و فردا هم وقتش را ندارم. فردا میتوانی با من بیایی جلسه دفاع؟» گفت: «چه چیز را باید آماده کنیم؟» گفتم: «باید شیرینی، آبمیوه، میوه، لیوان، بشقاب، ظرف بلور، میوه، کارد، چنگال و این جور چیزها بخرم!» گفت: «ظرف و ظروف را میخواهی چه کار؟!» گفتم: «بشقابها و لیوانها اگر یک بار مصرف باشند پایاننامهام نمره نمیآورد» گفت: «اینها را از خانه میبریم.» گفتم: «برو کت و شلوارت را بیاور!» بیچون و چرا رفت و دو دست کت و شلوار آورد. امتحان کردم. یک دستش را که سرمهای و اتوکشیده بود گذاشتم کنار. صبح، ماشین پرایدش را برداشت، وسایل را زدیم توی ماشین و از اسلامشهر راه افتادیم سمت دانشگاه تهران. خودش هم برای حضور در جلسه لباس مرتبی پوشیده بود. با ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران.
آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطر آن باید قبل از دفاع دو ساعتی پلههای دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین میرفتم! در این فاصله محمودرضا رفت میوه و چند جعبه آبمیوه خرید، تنها چیزی که آن روز خودم رفتم و خریدم، یک جعبه شیرینی بود که با عجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم. غیر از این یک جعبه شرینی همه کارهای جلسه را محمودرضا ردیف کرده بود. حتی وسایل و میوهها و جعبههای آبمیوه را که خرید بود، از توی ماشین تا داخل سالن آمفیتئاتر دانشکده آورد. یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاید سرجلسه و چند دقیقه قبل از شروع جلسه برگشت.
خاطره خوش همراهی آن روز محمودرضا را فراموش نمیکنم که چقدر از اضطرابم کم کرد. دوست دارم اگر گذرم به کتابخانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه افتاد، پایاننامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صفحه تقدیمنامه نام محمودرضا را کنار نام بلند شهید باکری که پایاننامه را تقدیم او کردهام اضافه کنم. آبروی آن جلسه را از محمودرضا دارم.
انتهای پیام/