حکایت حضور یک مدافع حرم در نمازهای جماعت آیتالله مولانا
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت پنجم
محمودرضا از مریدان آیتالله سید ابوالحسن مولانا بود. مرحوم آیتالله مولانا ظهرها در مسجد «استاد شاگرد» در خیابان فردوسی تبریز اقامه نماز میکرد. من ایامی که در دبیرستان ابوذر در خیابان تربیت درس میخواندم، به خاطر نزدیک بودن مدرسه به این مسجد، ظهرها گاهی میرفتم و نماز را به ایشان اقتدا میکردم. ایشان خیلی بزرگوار بودند و با افتادگی و حسن خلق فوقالعادهای با جوانها برخورد میکردند. معمولا بعد از نمازشان حلقهای از جوانها دور ایشان تشکیل میشد و تا چند ساعت ایشان را رها نمیکردند. در معنویات مقاماتی داشتند و البته کمتر کسی ایشان را در تبریز از این بعد میشناخت. من نمیدانستم محمودرضا هم در نماز ایشان حاضر میشود. اوایل دوره دانشجویی من، با اواخر دوره دبیرستان محمودرضا هم زمان بود. بعد از دانشگاه، من دیگر توفیق درک محضر آیتالله مولانا را به جز یکی دو بار در دیدارهایی که در عید غدیر منزلشان مشرف شده بودم، نداشتم.
محمودرضا در دو سال آخر دبیرستان بعد از ظهرها بعد از مدرسه، مسیر دبیرستان فردوسی تا مسجد استاد شاگرد را پیاده طی میکرد و در نماز ایشان حاضر میشد. من از این قضیه بیاطلاع بودم تا اینکه یک روز فهمیدم و به محمودرضا گفتم: «شنیدهام میروی نماز آقای مولانا.» اول جا خورد. بعد گفت: «آره، خیلی آدم خوش مرامی است!» گفتم: «از فرمایشاتش استفاده هم میکنی؟» گفت: «بله.» گفتم: «از چیزهایی که شنیدهای یکی دو تا بگو ما هم استفاده کنیم.» گفت: «دیروز بعد از نماز با احتیاط و رعایت ادب رفتم جلو و سلام کردم و گفتم اگر میشود نصیحتی بفرمایید.» ایشان چند لحظه سرشان را انداختند پایین. بعد توی صورت من نگاه کردند و گفتند: «حال شما خوب است؟!» محمودرضا این را گفت و زد زیر خنده و دیگر نگذاشت بحث آیتالله مولانا را ادامه بدهم. آن روز مرا پیچاند. بعدا دوباره یقهاش را گرفتم و خواستم اگر سوالی پرسیده و جوابی شنیده بگوید تا من هم استفاده کنم. گفت: «آن روز درباره عرفان از ایشان سوال کردم و ایشان هم فرمودند همین روایتهایی که شیخ طوسی و دیگران از اهل بیت نقل کردهاند عرفان است».
محمودرضا تا آخر همین بود. هیچ وقت، حتی یک بار هم نشد که تظاهری بکند یا قیافه آدمهای معنوی را به خودش بگیرد! من تا آخر حیات ظاهری محمودرضا چیزی از او ندیدم که بخواهد معنویتش را به رخ بکشد.