استراحت میکردیم که خبر دادند گروهی از خواهران، پشت گردان هستند
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان در کتاب «ابو وصال» که توسط خانم «محدثه علیجانزاده روشن» گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت هفتاد و یکم؛ دوست شهید
ساعات بازدید از گردان تخریب، ۹ تا ۱۱ شب بود. در حال استراحت بودیم که خبر دادند گروهی از خواهران، پشت گردان هستند و میخواهند بازدید بروند، آن هم ۵۰ نفر. همگی خسته و خواب آلود بودیم؛ ساعت ۱۲ هم پست داشتیم. نمیتوانستیم آن همه خواهر را در تاریکی رها کنیم. همه غیرتی شده بودند. محمدرضا و یکی از دوستان داوطلب شدند تا به آنجا بروند تا آنها برسند خواهران هر جور که بود در را باز کردند و وارد گردان شدند.
از آن طرف ناگهان هوا خراب شد و باران شدیدی بارید که باعث شد جوی کوچکی راه بیفتد. به ما بیسیم زدند که سیل آمده و ما در گردان تخریب ماندهایم. گر چه کمی پیازداغش را زیاد کرده بودند. شارژ بیسیمشان هم تمام شد و نگرانی ما دو برابر شد. در حالی که از اوضاع آنها بی خبر بودیم، به فرماندهی اطلاع دادیم. با ماشین دنبالشان رفتند و وقتی آن ماجرا تمام شد مسئولان ما را مؤاخذه کردند. ظاهرا اتفاق خاصی نیفتاده بود چوب غیرتمندیمان را میخوردیم.