حکایت پولی که ابراهیم به یک معتاد میداد
مرد خدا
از ابراهیم شنیدم که میگفت: «روزی که به سراغ کشتی رفتم، پدرم مرا نصیحت کرد و گفت: هدف تو از کشتیگرفتن، قهرمانی نباشد. دنبال این نباش که با شکست دیگران،برای خودت مقام درست کنی. سعی کن با ورزش به مردم خدمت کنی. خلاصه اینکه خداوند ابراهیم را در مسیر زندگی ما قرار داد تا یک انسان واقعی را ببینیم.»
من یک مثال دیگری بزنم تا ابعاد دیگری از شخصیت این مرد را بشناسید. شخصی در خیابان زیبا زندگی میکرد که معتاد بود. به خاطر اعتیاد، خانوادهاش را خیلی اذیت میکرد. ابراهیم برای این که او ترک کند خیلی تلاش کرد، اما به هرحال موفق نشد. بعد با او صحبت کرد و گفت: چرا خانوادهات را اذیت میکنی؟ او گفت: دست خودم نیست. من هفتهای فلان قدر پول برای مواد احتیاج دارم. اگر داشته باشم کاری به آنها ندارم.
ابراهیم یک سال پول مواد این شخص را داد، به شرطی که این مرد خانوادهاش را اذیت نکند! یک سال خانواده و بستگان او در آرامش بودن. بعد هم ابراهیم شهید شد. آنجا بود که این شخص معتاد، این ماجرا را برای ما تعریف کرد. او هم مدتی بعد از ابراهیم از دنیا رفت.