روزی میآید که از همین جاده، مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند
به گزارش گروه سیاسی ، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. در ایام تعطیلات نوروز امسال، ۱۵ بُرش از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم» گردآوری شده است، منتشر میکند.
راویان: جبار ستوده و مهدی فریدوند
سال اول جنگ بود. به همراه بچههای گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپههای مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقیها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جادههای اطراف آن تردد میکردند.
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچهها زیارت عاشورا را خواندیم. بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم گفتم: ابرام جون این جاده مرزی رو ببین. عراقیها راحت تردد میکنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی میشه به روز مردم ما راحت از این جادهها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!
ابراهیم انگار حواسش به حرفهای من نبود. با نگاهش دوردستها را میدید! لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میآید که از همین جاده، مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند!
در مسیر برگشت از بچهها پرسیدم: اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچهها گفت: مرز خسروی.
بیست سال بعد به کربلا رفتیم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهیم بر فرازآن زیارت عاشورا خوانده بود! گویی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه میکرد. آن ارتفاع درست رو به روی منطقه مرزی خسروی قرار داشت. آن روز اتوبوسها به سمت مرز در حرکت بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زیارت کربلا میرفتند!
هر زمان که تهران بودیم برنامه شبهای جمعه آقا ابراهیم زیارت حضرت عبدالعظیم بود. میگفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زیارتی آقا ابا عبدالله است. همه اولیاء و ملائک میروند کربلا، ما هم جایی میرویم که اهل بیت گفته اند: ثواب زیارت کربلا را دارد. بعد هم دعای کمیل را در آنجا میخواند. ساعت یک نیمه شب هم بر میگشت. زمانی هم که برنامه بسیج راه اندازی شده بود از زیارت، مستقیما میآمد مسجد پیش بچههای بسیج. یک شب با هم از حرم بیرون آمدیم. من، چون عجله داشتم با موتور یکی از بچهها آمدم مسجد. اما ابراهیم دو سه ساعت بعد رسید. پرسیدم: ابرام، چون دیر کردی؟!
گفت: از حرم پیاده راه افتادم تا در بین راه شیخ صدوق را هم زیارت کنم. چون قدیمیهای تهران میگویند امام زمان (عج) شبهای جمعه به زیارت مزار شیخ صدوق میآیند. گفتم: خب چرا پیاده اومدی؟! جواب درستی نداد. گفتم: تو عجله داشتی که زودتر بیایی مسجد، اما پیاده آمدی، حتما دلیلی داشته؟! بعد از کلی سوال کردن جواب داد: از حرم که بیرون آمدم یک آدم خیلی محتاج پیش من آمد، من دسته اسکناس توی جیبم را به آن آقا دادم. موقع سوار شدن به تاکسی دیدم پولی ندارم. برای همین پیاده آمدم!
این اواخر هر هفته با هم میرفتیم زیارت، نیمههای شب هم بهشت زهرا (س) سر قبر شهدا. بعد، ابراهیم برای ما روضه میخواند. بعضی شبها داخل قبر میرفت. در همان حال دعای کمیل را با سوز و حال عجیبی میخواند و گریه میکرد.