انتشار جدیدترین کتاب سرمربی «منچستر یونایتد» در ایران
بخشهایی از کتاب:
«میدانم که نیروهای بسیاری ورای مشاهده، گوشدادن و خواندن در ساختن ما نقش دارند. همهی ما قربانیهای تصادفی دیانای والدینمان هستیم: قرعهی شانس، شرایطی که در آن بزرگ میشویم و آموزشی که دریافت میکنیم، شخصیت ما را میسازند. اما همهی ما دو مجموعه ابزار بسیار قدرتمند دراختیار داریم که کاملاً در کنترل ماست و عبارتاند از چشم و گوشمان. نگریستن به دیگران و گوشسپردن به نصیحتهایشان و نیز مطالعه دربارهی افراد، سهتا از بهترین کارهایی هستند که در تمام زندگیام انجام دادهام.»
«وقتی به فرد موفقی نگاه میکنید، برایتان قابل تصور نیست که این فرد شکست را هم تجربه کرده باشد. بهعنوان نمونه برخی از قهرمانان ورزشی مثل راجر فدرر، سرنا ویلیامز یا محمدعلی کلی و استرلینگ ماس را میبینید و محال است که آنها را بازنده تجسم کنید. همین مسئله در سایر بخشهای زندگی نیز که فرد میتواند در آنها به موفقیت دست یابد، صادق است. مثلاً هنگام تماشای تابلوهای نقاشی ال. اس. لوری (که به نمایش تصاویر سیاه شهری و زندگی صنعتی مشهور است)، برایام سخت است که باور کنم او نقاشی بد هم کشیده است. یا اگر یکی از کتابهای رابرت کارو در مورد پرزیدنت لیندون بی. جانسون را بخوانید، قابلتصور نیست که نوشتن یک پاراگراف بدون عبارات دقیق و حسابشده برایاش سخت بوده باشد. ولی همهی ما شکست را تجربه میکنیم. شکست بعضیها را فلج کرده و به بعضی دیگر انگیزه میدهد. این ارادهی من برای پرهیز از شکست بود که انگیزهی بیشتری برای موفقیت را ایجاد میکرد.»
وقتی کارلوس کیروش مربی تمرین تیم بود، چند بازیکن، در جلسات تمرین بیعلاقه بودند زیرا بهنظرشان کاری تکراری بود. بههمین علت، یکی از جلسات تمرین را متوقف کردم و به آنها گوشزد کردم: «وقتی بازیکن بودم آرزو داشتم کارلوس مربیام باشد. تمام این تمرینهایی که بهنظرتان تکراری است در هنگام بازی که وقت برای فکرکردن ندارید، ملکهی ذهنتان شده.»
بهترین مصاحبهای که داشتم، با کارلوس کیروش بود. دنبال یک مربی خارجی میگشتم که بتواند به چند زبان صحبت کند و رابط ما با بازیکنان خارجی باشد. اندی راکسبورگ، مربی سابق اسکاتلند، کارلوس را که آنزمان تیم آفریقای جنوبی را هدایت میکرد به من معرفی کرد. کوئنتین فورچون، بازیکن منچستر، هم که خود اهل آفریقای جنوبی است نیز معرف مثبت دیگری برای کارلوس شد. وقتی کارلوس به مصاحبه آمد، همهکار را درست انجام داد. قبلاً او را ندیده بودم. طوری لباس پوشیده بود انگار قرار است بعد از مصاحبه به مراسم ازدواجش برسد و از شیوهی نشستناش بهروشنی دریافتم که بهشدت خواستار این شغل است. با دقت به من نگاه میکرد. همیشه حواسم هست تا ببینم مصاحبهشونده، با مصاحبهکننده ارتباط چشمی برقرار میکند یا نه، چون این نکته اعتمادبهنفس آنها را نشان میدهد. کارلوس طرحهای خوبی در سر داشت و سؤالات خوبی هم میپرسید. بسیار باتجربه و مشتاق بود و من هم در استخدام او تردیدی نکردم.
کارلوس کیروش که اصالتاً اهل موزامبیک (این کشور قبلاً مستعمرهی پرتغال بوده) است، درمجموع پنج سال دستیار من بود. او تشویقام کرد تا با اسپورتینگلیسبون رابطه برقرار کنم، چون این تیم بازیکنهای جوان و بااستعداد زیادی را پرورش میدهد. ما همه به کارلوس علاقه داشتیم و حرف او هم منطقی بهنظر میرسید، بنابراین تصمیم به تبادل مربی گرفتیم تا شرایط متفاوتی را تجربه کنیم. سال 2001، جیم رایان را که بیستویک سال سابقهی مربیگری در منچستریونایتد داشت، به لیسبون فرستادم و او متوجه مهاجم جوان و شانزده سالهی تیم نوجوانان لیسبون شد که کریستیانو رونالدو نام داشت.
وقتی کارلوس کیروش در سال 2008 برای دومین بار از منچستریونایتد جدا شد تا تیم ملی پرتغال را مربیگری کند، به او گفتم اشتباه بدی کرده است. گفتم: «تنها بر اساس دو چیز در مورد تو قضاوت خواهند کرد؛ اینکه جامجهانی یا قهرمانی اروپا را برنده خواهی شد یا نه. پس خودت بگو: تابهحال شده پرتغال بتواند قهرمان جهان شود؟» ولی کارلوس تصمیم گرفته بود تیم کشورش را هدایت کند و همین کار را هم کرد. همانطورکه حدس زده بودم، این تصمیم اشتباه بود و نتیجهی فاجعهباری برای او داشت. اگر این تصمیم را نمیگرفت، حتا میتوانست جانشین من در منچستریونایتد شود.
ما در یونایتد جانشین داخلی مشخصی نداشتیم، هرچند در تلاش داشتنش هم نبودیم. حتا قبل از آمدن خانواده گلیزر به یونایتد، تنها کاندیدای داخلی واقعی برای نقش مربیگری کارلوس کیروش بود. متأسفانه او با دو بار ترک یونایتد ـ اول برای رئال مادرید و بعد با انتخاب مربیگری تیم پرتغال ـ شانس خود را از دست داد.