نگاهی به نمایش «شترمرغ»/روایتی از یک ابزود اتفاقی
- «شترمرغ» نمایشی بود که همه چیزش برایم با گارد آغاز میشود. صحنه، شکل بازی، موضوع انتخابی و رویدادی که قابلحدس است چه میشود، همه چیز برای یک گارد گرفتن اساسی مهیا است. اینکه باز با یک ادا و اطوار اساسی روبهروییم. حتی تبلیغات نمایش برایم یادآور کارهای محمد مساوات است که از نسخههای بازیهای ۶۴ بیتی آتاری با آن انگارههای پیکسلی بهره میبرد.
نمایش هم که شروع میشود مروری از تئاتر یک دهه ایران برایم پدیدار میشود. از رضا ثروتی گرفته تا اشکان خیلنژاد. تکرار دیالوگها و بدنهایی اگزجره که معلوم نیست حرف حسابشان در این وضعیت چیست. حتی دلم میخواهد تعمدی کمی چرت بزنم تا دریابم با چشم بسته و گوش شنوا هم میشود این نمایش را دید یا نه؛ اما منصرف میشوم. تصمیم بر لئین بودن میگیرم تا با چشم باز و کمی تمرکز نمایش را ببینم. نمایش محمد لهراسبی که در جستجوهایم اثری از کارگردانی کاری ماسبق از او ندیدم. پس من اساساً محمد لهراسبی را نمیَشناسم. در صفحه اینستاگرامش هم چند نقاشی از او میبینم که میتوان فهمید جهان بصری او به کدامین سمت و سو است. جهانی شبیه به آثار لوسین فروید و فرانسیس بیکن، جهانی که در آن همه چیز دفرمه شده و بیمعنا شده است.
شترمرغ» هم چیزی خارج از این بیمعنایی نیست. حضور چهار آدم نهچندان همگن در یک بازی بیتعریف، بازی که به نظر میرسد هیچوقت رخ نمیدهد، قرار است به یک بیمعنایی جدی بدل شود. جاییکه علم و پول هم فاقد معنا میشود. کارایی خود را از دست میدهد و گویی در این جهان که با حرف میتوان تغییرش داد، علم نه آن علمی است که آدمی را به سیارهای تازه ببرد و پول نه آن پولی است که هزینه سفینه موردنظر شود. علم و پول – صرفاً به قصد مثال – ابژههایی هستند برای گنجاندن در روایت نمایش. از کارکرد خود خارج شده و شخصیتها هم با تصویری برساخته از آن یاد میکنند. پولی که میتواند داور بازی را سگ دمجنبانک کند؛ اما کثرتش هیچ خاصیتی ندارد.
جهان نمایش لهراسبی جایی است که تو از هر راهی بروی باز به همان نقطه سابق بازمیگردی. هر بار سناریو را دستخوش تغییر کنی، درنهایت هم بازی ادامه پیدا میکند. بازی چیزی جز همین زیست ما نیست. لهراسبی در حالی این زیست را به تصویر میکشد که گویی ما برای چیزهای مهمی در حال نبردیم. مفاهیم پیچیدهای که زیست ما را گویی شما میدهند و هیچ پاسخی برای آن هم نداریم. جهان هستی ما را به بازی گرفته است و محصولاتش چیزی جز ملعبه نیست. ما با یک دکمه متوقف میشویم، راهاندازی مجدد میشویم و باز همانی هستیم که بودیم.
شترمرغ» تمثیلی است از جهانی که در آن گویی من نه مرغی هستم که تخم بگذارم و نه شتری که بار ببرم. به عبارتی ما تکلیف مشخصی نداریم. ما اگرچه آدم به حساب میآییم، اما آدم بودن ما دقیقاً گواه بر چه چیزی است. خاصیت ما چیست وقتی گویی به ظاهر انتخاب داریم و در جبر بازی گیر افتادیم. توهم ساختن بازی را داریم، ولی متوهم نیز بازیگر این بازی است.
نمیدانم لهراسبی به چه میزان نسبت به نوشتار خود آگاه بوده است. گارد من از جهان به تصویر کشیده باز شد؛ چون حداقل کمی به برخی مفاهیم موجود در نمایش فکر کردم. نمایش برایم پرسش تولید کرده و باز از خودم میپرسم من به چه میزانی صاحب اختیار هستم و به چه میزان رفتار و گفتار من در اختیار من است. نمایش البته پاسخ روشنی نمیدهد، جز نوعی بدبینی که ما نمیدانیم و برای همین به بازی ادامه میدهیم. اما این هم خود پرسشی است ادامهدار، تا جایی که شاید زنده باشیم. ولی احساس میکنم با یک ابزورد اتفاقی روبهروییم، نداشتن زمینه فکری از کارگردان و البته صفحهای که صرفاً بازتابی از یک نگرش هنری است تا نگرش فکری، گویی همه چیز درگیر نوعی خوششانسی است و این خودش حداقل علیه نمایشی است که جهان را باطل میبیند.
نقد: احسان زیورعالم