صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

چیزهایی که ذهن پدرها را مشغول کرده است

۲۶ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۴:۱۱
کد خبر: ۷۹۶۷۹۰
باباها کم‌حرف‌ترین عضو خانواده هستند، آن‌ها بیشتر از آنکه با ما صحبت کنند، به ما فکر می‌کنند و درباره گرفتاری‌ها و نگرانی‌هایشان چیزی نمی‌گویند. اما واقعا در ذهن باباها چه می‌گذرد؟

- فارس نوشت: بعضی آدم‌ها معتقدند آدم با حرف زدن می‌تواند خودش را خالی کند یا همین که گوشی پیدا شود که حرف‌ها و دلمشغولی‌هایش را به او بزند سبک می‌شود. اما بابا‌ها معمولا درباره چیز‌هایی که توی سرشان است حرف نمی‌زنند. با اهل خانواده که چیزی نمی‌گویند که مبادا نگران شوند. با دوست و آشنا هم شرم‌شان می‌شود حرفی بزنند. برای همین است که بابا‌ها کم‌حرف‌ترین عضو خانواده هستند. بابا‌ها از درد دل کردن بدشان می‌آید. حتی از اینکه کسی مشکلاتشان را بفهمد هم خجالت می‌کشند. دوست دارند آن تصویر بی‌نقص قهرمان خانواده را روی صورتشان بگیرند. قهرمانی که هیچ‌وقت شکست نمی‌خورد. شما تا به حال به این فکر کرده‌اید که توی سر بابا‌ها چه فکر‌هایی می‌گذرد؟ به مناسبت روز پدر از بابا‌های زیادی پرسیدیم که این روز‌ها به چه چیز‌هایی فکر می‌کنند و توی سرشان چه می‌گذرد؟ بعد حرفهایشان را دسته بندی کردیم تا بفهمیم توی سر بابا‌ها چه خبر است؟

هزینه‌های زندگی را چه کار کنم؟

بابا‌ها حساب کتاب‌شان خیلی خوب است. شاید بتوانند جمع و تفریق‌های سه رقمی را فوری حساب کنند. ذهن‌شان یک ماشین حساب قوی دارد که سریع جمع و تفریق می‌کند و باقیمانده حساب را از دل خرج‌های گذشته و آینده بیرون بکشد تا ببینند چطور می‌شود تا انتهای ماه دوام آورد. چطور می‌شود درآمد را ولو اندکی بالا برد. چطور می‌شود هزینه‌ها را کم کرد. وقتی هم که نمی‌شود اولین فکری که به ذهن‌شان می‌رسد این است که خرج مهمی از خودشان را حذف کنند. شما معمولا نمی‌بینید که بابایی برای خودش خرید برود و یا حتی دکتر برود! بابا‌ها معمولا حین خرید برای بقیه ممکن است با اصرار آن‌ها و اگر پولی هم اضافه آمد برای خودشان خرید کنند. وقتی هم می‌خرند انگار خجالت‌شان می‌شود و فکر می‌کنند کار بدی کرده‌اند. طوری که می‌گویند نکند آن هزینه‌ای که برای خودشان کرده‌اند را می‌شد خرج جایی از زندگی کرد که خانواده به آن نیاز بیشتری داشت. نکند جیب‌شان تا آخر ماه کم نیاورد؟ می‌گویند هزینه‌های زندگی کمر آدم را می‌شکند. شاید برای همین است کمر اکثر بابا‌ها درد می‌کند!

امروز چندم ماه است؟

برای بابا‌ها تاریخ روز و هفته مهم است. شما می‌توانید از آن‌ها همیشه بپرسید که امروز چندم ماه است و درست‌ترین جواب را بگیرید. چون بابا‌ها حساب روز و تاریخ خوب دست‌شان است. چون می‌دانند قسط فلان وام را باید چندم ماه بدهند. موعد اجاره خانه چه زمانی است. چقدر تا سر سال خانه اجاره‌ای‌شان باقیست؟ وام‌شان قرار است چندم ماه حاضر شود؟ کی حقوق‌شان را می‌ریزند؟ شارژ ساختمان را کی باید واریز کنند؟ چندشنبه باید بانک بروند؟ تا عید نوروز چندروزمانده‌است؟ موعده چک شهریه مدرسه بچه‌ها چه زمانی است؟

کم و کسری‌های خانواده‌ام چه چیزهایی‌ست؟

پدر‌ها به نداشته‌های خانواده خیلی فکر می‌کنند. زمستان که می‌شود نگران لباس زمستانی خانواده هستند. تابستان که می‌شود نگران احتیاجات تابستانی. آن‌ها حتی ممکن است به احتیاجاتی از خانواده فکر کنند که خود اعضای خانواده به فکرشان هم نرسد. مثلا بابایی می‌گفت دائم به خودم می‌گویم نکند چیزی کم بگذارم که مستقیما روی آینده فرزندم تاثیر بدی داشته باشد. چیزی توی دلش بخواهد و گفته باشد، اما من دقت نکرده باشم. یا دوستان بچه‌ام چطوری زندگی می‌کنند؟ نکند دوستانش چیزی داشته باشند که من نتوانم تهیه‌اش کنم و او سختش شده باشد؟

سرم از فشار‌های کاری درد می‌کند!

بسیاری از بابا‌ها اغلب سرشان درد می‌کند. چون فشار‌های کاری زیادی را تحمل می‌کنند. صبح‌های زود بیدار می‌شوند. توی ترافیک زیادی می‌مانند. درگیری‌های محل کاردارند و ساعت‌های زیادی هم توی ترافیک غروب یا توی شلوغی مترو و اتوبوس می‌مانند. گاهی اوقات ممکن است در محل کار بحث‌شان شود. گاهی ممکن است اوضاع کاری خوب پیش نرود. اگر کاسب باشند ممکن است دخل‌شان خالی باشد یا مشتری‌شان کم شود. بابا‌ها ذهن‌شان از این همه درگیری خسته است.

کاش می‌توانستم بیشتر با خانواده‌ام باشم

بابا‌ها درباره بچه‌هایشان خیلی فکر می‌کنند. آن‌ها تلاش می‌کنند هرچیزی که خودشان نداشته‌اند را برای بچه‌ها فراهم کنند. دوست دارند محل امن و تکیه‌گاه بچه‌هایشان باشند. آن‌ها خیلی اوقات غصه می‌خورند که نمی‌توانند زمان زیادی را با بچه‌هایشان سپری کنند. آن‌ها را سفر ببرند. شهربازی و پارک ببرند. گاهی اوقات وسع مالی گردش و سفر ندارند. گاهی اوقات هم مرخصی و زمانش را. برای همین سروکله زدن‌هایشان به شب‌ها موکول می‌شود. برای همین یکی از جملات همیشگی پدر‌ها این است: «بشه یک سفر بریم»

برای آینده چه کاری باید کنم؟

بابا‌ها با گذشته هیچ‌کاری ندارند. برای همین ممکن چیز‌های زیادی از گذشته یادشان نیاید. آن‌ها توی حال و آینده زندگی می‌کنند. توی حال قسط می‌دهند برای آینده. زندگی می‌کنند برای آینده. آن‌ها توی حساب و کتاب‌هایشان از چندسال قبل به شهریه مدرسه و دانشگاه و جهیزیه و عروسی دختر و پسرشان فکر می‌کنند. تلاش می‌کنند تا بچه‌هایشان از جای بالاتری نسبت به خودشان زندگی را شروع کنند و یک پشتوانه مالی برای آینده آن‌ها جور کنند.

اگر من مُردم...

بابا‌ها درباره آینده فکر و خیال زیاد می‌کنند. حتی اگر فکر و خیالاتشان را به زبان نیاورند. در دوسالی که کرونا همه چیز را بهم ریخت و خانواده‌های زیادی را عزادار کرد. بابا‌های زیادی بی‌هوا و چندروزه به رحمت خدا رفتند تا این دلمشغولی فردای بعد از خودشان در ذهن خیلی از بابا‌ها پررنگ‌تر شود. اینکه اگر خدای نکرده روزی زنده نباشند خانواده‌شان و فرزندانشان به چه آسیب‌هایی دچار می‌شوند. از روی همین فکر هم تصمیم می‌گیرند یکسری کار‌ها را انجام بدهند. بابا‌ها حتی برای روز‌های بعد از فوت‌شان هم از همین حالا برای بچه‌هایشان نگرانند.

نکند بفهمند این اتفاق افتاده...

بابا‌ها دوست ندارند مشکلات شخصی و کاری‌شان را به خانه بیاورند. برای همین دوست ندارد از مشکلات فکری و درونی‌شان اعضای خانواده به خصوص بچه‌ها با خبر شوند. مثلا بابا‌ها دوست ندارند کسی بی‌پولی‌شان را بفهمد یا اگر اتفاق تلخی برایشان افتاده اهل خانه با خبر شوند. خودشان مثل یک سد روبروی اتفاق بد می‌نشینند تا اثرات آن به باقی اعضای خانه نخورد. برای همین از سوال پیچ‌شدن درباره مشکلاتشان خوششان نمی‌آید و ممکن است از این دست سوالات ناراحت و حتی عصبانی شوند. ذهن بابا‌ها واقعا شبیه صندوقچه اسرار است.

نکند من قهرمان فرزندم نباشم!

بابا‌ها اولین قهرمان زندگی بچه‌هایشان هستند. آن‌ها در بعضی چیز‌ها «ترین» بچه‌هایشان در کودکی هستند. مثل قوی‌ترین! کسی که می‌توان سفت‌ترین در نوشابه‌ها و شیشه‌ها را باز کند. کسی که راحت بغلمان کند و ما را روی دستش بلند کند و کسی که از هیچ‌چیزی نمی‌ترسد! بابا‌ها از یک جایی به بعد می‌ترسند که دیگر قهرمان کودکانشان نباشند. به خصوص وقتی بچه‌هایشان به نوجوانی رسیدند. می‌ترسند بچه‌ها بابت تیپ و ظاهر، شغل یا وضعیت مالی و تحصیلی توی دوستانشان از بابت آن‌ها خجالت بکشند یا از قهرمان تبدیل به ضد قهرمان شوند. بابا‌ها قهرمان بودن برای بچه‌هایشان را خیلی دوست دارند.


برچسب ها: همسر پدر بابا

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *