روایتی از سرانجام حمله کومله به یک دبستان در سقز
_ فارس نوشت: به عنوان نیروی داوطلب در هشت سال دفاع مقدس در شهرها و روستاهای مختلف کردستان حضور پیدا کرد. در آنجا هم معلم بود، هم پرستار و هم یک نیروی جهادی. با اجازه پدرش در سال ۱۳۶۰ به سقز رفت و دیدن محرومیتها و مظلومیتهای مردم کُرد باعث شد پنج سال در میان آنها زندگی کند. البته او سه سال هم در سیستان و بلوچستان به کار جهادی و خدمت به محرومین مشغول بوده است. صحبت از دختر ۱۷ سالهای است که قدم در این راه مقدس گذاشته بود.
حال که این روزها نام و آوازه شهیده فاطمه اسدی، قهرمان کردستان در شهرهای مختلف کشورمان پیچیده است، سراغ او رفتیم تا برای ما از مقاومت مردم آن سرزمین در برابر کومله و حزب دموکرات بگوید. «عفت زند کماسایی» که در کردستان او را به نام کماسایی میشناسند، خاطرات زیادی از آنجا دارد، اما یادآوری عمق فجایع و خباثتهای ضدانقلاب، خاطرش را مکدر میکند. البته او حسرت روزهایی را میخورد که شهید مرتضی آوینی همراه با همکارانش برای ثبت خاطراتش پیش او آمدند، اما قطرات اشک و دگرگونی حالش مانع از بیان خاطراتش از کفن کردن شهدا یا دیدن پیکر مثله شدن شهدا شد.
البته بعد از اینکه رهبر انقلاب درباره ثبت تاریخ شفاهی تأکید کردند، او حالا سعی میکند بر خود مسلط باشد و برایمان خاطراتی کوتاه بگوید.
دیروز سهشنبه ۲۵ آبان ماه که پیکر شهیده فاطمه اسدی در امامزاده بیبی هاجر خاتون شهر سنندج آرام گرفت، در سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه (س) در حرم کریمه اهل بیت (س) عفت زند کماسایی درباره جنایتهای کومله و حزب دموکرات کردستان برایمان گفت که در ادامه میخوانید:
عفت زند کماسایی
چرا ضدانقلاب، کردستان، گنبد و خوزستان را انتخاب کرد؟
با پیروزی انقلاب اسلامی، منافقان با حمایت آمریکا در چهار گوشه ایران اسلامی فتنههایی زیادی را انجام دادند؛ از جمله کردستان، گنبد و خوزستان. در شهرهای کردستان به دلیل ملیگرایی و جریانات ناسیونالیستی و همچنین موقعیت استراتژیک آن منطقه، فعالیتهای ضدانقلاب به خصوص کومله و حزب دموکرات کردستان شدت بیشتری یافت. البته محرومیت مردم در کردستان، گنبد و خوزستان و دور بودن از مرکز کشور هم مزید بر علت شد تا بیشترین ضربه به مردم این دیارها را وارد کنند. در همان ماههای ابتدایی در شهرها و روستاهای کردستان به خاطر حجم زیاد خونریزی و کشتار بیرحمانه مردم فعالیتهای آموزش و پرورش کردستان کلاً منحل شد؛ تا اینکه امام خمینی (ره) پیام صادر کردند که آموزش و پرورش کردستان باید احیا شود.
۲ نفر از پیشمرگان کرد
۴۰۰ نفر از جهادیها عازم کردستان شدند
در آن زمان، معلم حقالتدریس بودم. با پیام امام تصمیم گرفتیم همراه با چند نفر از دوستان دیگرم به صورت داوطلبانه به کردستان برویم. البته قبل از آن در مناطق محروم مانند سیستان و بلوچستان تدریس کرده بودیم. بعد از حدود چهار ماه شرکت در دوره آموزشی آشنایی با فقه مذاهب اهل سنت مثل شافعی، حنفی و ... و مسائل سیاسی کردستان، احکام و مواردی از این دست، انتخاب افراد برای اعزام آغاز شد. از حدود ۵ هزار داوطلب از سراسر کشور، حدود ۴۰۰ نفر انتخاب شدند.
جاشهایی که مزدور نبودند!
اولین جایی که در کردستان رفتم، شهر سقز بود. حدود یک سال آنجا بودم. بعد به تهران بازگشتم و بعد از آن به مدت پنج سال در مریوان ساکن شدم. خاطرهای از سقز که برای من پررنگتر است، حمله کومله به مدرسه ما بود. من در شیفت بعدازظهر آنجا تدریس میکردم. این را بگویم که کوملهها حتی به بچهها هم رحم نمیکردند. هنگامی که هوا تاریک میشد، حمله را شروع میکردند. برایشان فرقی نداشت دارند به کجا و چه کسانی از چه گروه سنی و اجتماعی یورش میبرند. گاهی به مساجد حمله میکردند و گاهی هم خانهها را به رگبار میبستند. به مرد کُرد که با بسیج و سپاه همکاری میکردند، انگ مزدور بودن میزدند و آنها را «جاش» (مزدور) صدا میکردند تا بلکه بتوانند آنها را از نزدیک شدن به سپاه متفرق کنند.
تعدادی از نیروهای سازمان پیشمرگان کرد مسلمان سنندج
حمله کومله به یک دبستان در سقز
نیروهای کومله، رعب و وحشت زیادی ایجاد کرده بودند. البته قبل از آغاز حملهشان معمولاً منور یا تیر هوایی میزدند که بگویند حمله آغاز شده است. ما در روزهای اول، این موضوع را نمیدانستیم. در روز حمله به مدرسه، آنان به نیت مدرسه و افراد غیربومی آمده بودند. آن روز شیفت بعدازظهر با شروع صدای تیراندازی این افراد، چند نفر از مادران به طرف مدرسه آمده و بچههای خود را به خانه بردند.
شعارهای بچههای کُرد در مقابل تیرهای کومله
وقتی شدت تیراندازی زیاد شد، در مدرسه را بستیم و بچهها را وارد راهروی مدرسه کردیم. متأسفانه آنان پیوسته تیراندازی میکردند. صدای تیراندازی خیلی زیاد بود و بچههای دبستانی به شدت ترسیده بودند. با شدت درگیری بچههای سپاه وارد عمل شدند. تمام درها را قفل کردیم. بچهها را به راهرویی منتقل کردیم که کوملهها هیچ گونه دسترسی به آنها نداشته باشند. آنها سعی کرده بودند از دیوار مدرسه بالا بیایند که بچههای سپاه آنها را با تیر میزدند. البته من قصد داشتم از طبقه دوم اوضاع بیرون را چک کنم که همکارم مانع شد و گفت: ممکن است تو را با تیر میزنند. وقتی دیدم بچهها حسابی ترسیدهاند، فکری به ذهنم رسید و از آنها خواستم هر آنچه میگویم را تکرار کنند. فریاد زدم: الله اکبر! بچهها هم همزمان فریاد زدند: الله اکبر. هر چقدر صدای تیراندازی بیشتر میشد، شعارهای بچهها کوبندهتر و رساتر میشد.
سال ۱۳۵۹ در میان جمعی از اعضای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد، شهرستان دهگلان، شهید مظفر صادقی روی توپ ۱۰۶ نشسته است. همچنین شهید محمد جعفری نیز دستش را بر شانههای مادر تکیه داده است
سپاه چند شهید داد تا آسیبی به بچههای کُرد نرسد
بعد از حدود ۲ ساعت درگیری که شرایط آرام شد، بخاری یکی از کلاسها را روشن کردیم و مقوا آوردیم تا بچهها روی آن بنشیند. اما همچنان ما نمیتوانستیم بیرون برویم؛ چرا که شرایط خطرناک بود؛ بنابراین تا نزدیک صبح بچهها را در مدرسه نگه داشتیم. آن زمان برف زیادی هم باریده بود و حدود نیم متر هم برف روی زمین نشسته بود. الحمدلله همه بچهها در آن حمله جان سالم به در بردند. وقتی از مدرسه بیرون آمدم پیکر شهدای سپاه روی زمین افتاده بود و برفها خونی شده بود. بدترین اتفاق آن روز، شهادت فرمانده سپاه سقز، شهید محمدرضا حسینی بود. او از بچههای تهران بود که برای دفاع از مردم این شهر به منطقه آمده بود. بعد همراه پیکر بازگشتیم و پیکر مطهرش را بهشت زهرای تهران به خاک سپردیم.
جمعی از پیشمرگان کرد مسلمان و شهید محمد بروجردی نشسته از سمت راست اولین نفر
گوش بریده پدر را برای فرزندش میفرستادند
جنایتهای کومله زیاد است. به طور مثال برای ایجاد رعب و وحشت در خانوادهها، پدر خانواده را میبردند و گوش بریده شده او را با پاکت در منزل او میفرستادند. من ابتدا باورم نمیشد؛ تا اینکه یکی از دانشآموزانم گوش بریده پدرش را برایم آورد و به من نشان داد. وقتی یک سپاهی یا یک غیر بومی را اسیر میکردند، انواع و اقسام شکنجهها را انجام میدادند. کوملهها بدن شهید ترکمان را سوزانده بودند؛ به گونهای که تمام بدن او پر از تاول شده بود. حتی کومله خانواده بچههای کردی که برای خدمت به وطن با سپاه همراه شده بودند را مورد شکنجه قرار میدادند. آنها به غیر از ایجاد رعب و وحشت، مردم را شکنجه و زندانی میکردند. مثلاً خانم ناهید فاتحی کرجو را به طرز فجیعی شکنجه کرده بودند.
تعدادی از نیروهای کرد مهاجر به کرمانشاه
شکنجه مسؤول آموزش و پرورش بانه و حسرتی که کومله به دل مادرش انداخت
یکی دیگر از خاطراتی که دارم، مربوط به مسؤول آموزش و پرورش بانه است. برادر حسین احمدآبادی از تهران آمده بود. در روزی برای سرکشی حوزه کاریاش در شهر بانه رفته بود که توسط کومله دستگیر شد. او به مدت ۸ تا ۹ سال اسیر کومله بود. در این سالها او را از شهری به روستایی و از روستایی به شهری دیگر منتقل میکردند. بسیار شکنجهاش کردند و تا زمانی که پدر و مادرش زنده بودند، او را آزاد نکردند. در نهایت او را در قبال آزادی چند کومله از سپاه، آزاد کردند و اکنون در مشهد مقدس زندگی میکند.
نیروهای پیشمرگ کرد مسلمان و ارتش در کنار شهید «ناصر کاظمی» فرمانده سپاه پاوه
فاطمه زند بعد از پایان جنگ، کارهای فرهنگیاش را در آموزش و پرورش ادامه داد و مدتی هم در پایگاههای سپاه و بسیج فعالیت داشت. او اکنون بازنشسته شده است و به قول خودش، چون سنش به کارهای جهادی نمیخورد و بچههای جهادی او را با خود همراه نمیبرند، اردو جهادی به سبک و سیاق خودش راهاندازی کرده است و با کمک دوستان و همکارانش حدود ۵۶ خانواده به شکل مستقیم و ۱۰۰ خانواده دیگر به صورت غیرمستقیم را زیر پوشش دارد.
اعزام رزمندگان اسلام به جبهه غرب
به گزارش فارس، شهیده فاطمه اسدی به دست حزب دموکرات کردستان مظلومانه به شهادت رسیده بود و پیکر مطهرش بعد از ۳۷ سال شناسایی شد. این بانوی جوان، پس از اسارت همسر توسط گروه تروریستی حزب دموکرات کردستان برای صیانت و عشق به خانواده، برای آزادی همسرش، عزتمندانه به دل دشمن میزند و همه اموال خانواده را میفروشد تا بهای آزادی شوهر را فراهم کند، اما بعد از یک ماه شکنجه، ناجوانمردانه تیرباران میشود.