صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

شهید مهدی طهماسبی که بود؟

۲۷ آبان ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۰:۰۱
کد خبر: ۷۷۲۶۲۹
کتاب «راز پلاک سوخته» روایت داستانی زندگی شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی معروف به مربی ادب توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

- کتاب «راز پلاک سوخته» بر اساس دست نوشته‌های شهید مهدی طهماسبی در قالب داستان و در ۱۲ فصل نوشته شده است. راوی داستان کتاب، خود شهید می‌باشد و ماجرای سفری که شهید به سوریه داشت و تمام اتفاقات این سفر را در دفترچه‌ای ثبت می‌کرد، بصورت روایت داستانی به رشته تحریر در آمده است.

قالب داستان بر اساس یک روایت که در تفسیر برخی بزرگان دین از قبیل مرحوم فلسفی و… آمده چیده شده است که لحظات آخر زندگی یک مومن، تمام زندگی و... جلوی چشم مومن مثل یک فیلم رد می‌شود.

فصل اول داستان همان ساعات آخر زندگی این شهید است که در ۱۱ فصل شهید زندگی و حوادث سفر اول خود را به سوریه بازگو می‌کند و در فصل ۱۲ (فصل آخر) بر می‌گردد به همان ساعات پایانی و لحظه شهادت.

شهید طهماسبی داور فوتبال و دارای مدرک درجه ۱ داوری از فدراسیون فوتبال کشور به شمار می‌رود علاوه بر آن هم حافظ قرآن کریم، شاعر اهل بیت و هم مداح و ذاکری قابل بود. عمده شعر‌های حماسی که می‌سرود در مراسم تحلیف دانشجویان دانشگاه امام حسین (ع) که با حضور رهبر معظم انقلاب برگزار می‌شد توسط دانشجویان در مراسمات رژه خوانده می‌شد.

شهید طهماسبی در رشته کارگردانی و بازیگری هم دارای مدرک عالی بود. استاد نمونه تخریب دانشگاه امام حسین (ع) و خادم افتخاری مسجد مقدس جمکران معروف به "مربی ادب" به سه جمله طلایی که شاگردان و همکارانش از او به یادگار دارند "نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و پهلوان باشیم" شناخته می‌شد.

گزیده کتاب

مشغول بازکردن گره‌های بند پوتین شدم. بالاخره گره‌ها باز شد. شروع کردیم بند پوتین را بستن. من بند یک لنگه را موازی بستم. ابویاسین لنگه دیگر راضربدری بست. با دیدن بند پوتینی که ابویاسین بست، هنگ کردم. این چه جور بستن بند است؟ سوزنم گیر کرد. من با این وضع هیچ‌جا نمی‌آیم.

ابویاسین وقتی وضعم را دید، با التماس گفت: «وسط جنگ هستیم. جان من! بپوش، برویم. حالا هر جور بند را ببندی وسط درگیری کسی به بستن بند پوتین نگاه نمی‌کند».

 انتهای پیام/

 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *