صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

نبی مکرم اسلام از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق‌العاده، طراز اول و بی‌نظیر است

۲۷ مهر ۱۴۰۰ - ۰۶:۰۰:۰۲
کد خبر: ۷۶۷۱۳۲
دسته بندی‌: سیاست ، امام (ره) و رهبری
نبی مکرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتّصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آن‌ها هم حتّی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق‌العاده، طراز اول و بی‌نظیر است.
- بنا به اعلام پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR، رهبر معظم انقلاب ۲۳ اردیبهشت ۱۳۷۹ در خطبه‌های نمازجمعه تهران‌ بیاناتی ایراد فرمودند که به مناسبت  آغاز هفته وحدت بازخوانی می‌شود.
 
صوت بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه درباره کودکی پیامبر اکرم صلوات الله علیه

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه؛ و نستغفره و نؤمن به؛ و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشیر رحمته و نذیر نقمته. سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین و صحب المخلصین المجاهدین؛ و صلّی علی ائمّةالمسلمین و حماةالمستضعفین؛ و صلّی علی بقیّة اللَّه فی‌الأرضین. اوصیکم عباداللَّه بتقوی اللَّه.

«یا ایّهاالّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولاً سدیدا». (۱)

همه شما برادران و خواهران و خودم را به رعایت تقوای الهی، مراقبت از رفتار و گفتار و نیّات خود و استمداد از خداوند برای پیمودن راه او و راه حق، دعوت و توصیه می‌کنم.

امروز اگرچه روز ولادت موسی‌بن‌جعفر علیه‌الصّلاةوالسّلام است و جای این بود که ما در خطبه اوّل به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوص کنیم، لیکن، چون در مجموعه مطالبی که ما در خطبه‌ها و صحبت‌ها بیان می‌کنیم، ذکر نام مقدس نبی‌اکرم صلّی‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم و شرح گوشه‌هایی از زندگی آن بزرگوار انصافاً کم است و چهره نورانی آن درّةالتاج آفرینش و آن گوهر یگانه عالم وجود برای بسیاری از افراد، آن‌چنان که شایسته است، روشن نیست - نه تاریخ زندگی آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردی و سیاسی آن بزرگوار - بنده قصد داشتم که در ایام آخر صفر، به قدر گنجایش وقت و توفیق خودِ این حقیر، در یک خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبی عرض کنم؛ اما ترسیدم که تراکم مطالب باز موجب شود که این ابراز ارادتِ لازم و واجب فوت شود و به تأخیر افتد؛ لذا امروز قصد دارم که در این خطبه راجع به آن وجود مقدّس صحبت کنم.
 
نبی مکرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتّصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آن‌ها هم حتّی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق‌العاده، طراز اول و بی‌نظیر است


نبی مکرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتّصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آن‌ها هم حتّی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق‌العاده، طراز اول و بی‌نظیر است. شما درباره امیرالمؤمنین مطالب زیادی شنیده‌اید. همین قدر کافی است عرض شود که هنر بزرگ امیرالمؤمنین این بود که شاگرد و دنباله‌رو پیامبر بود. یک شخصیت عظیم، با ظرفیت بی‌نهایت و با خلق و رفتار و کردار بی‌نظیر، در صدر سلسله‌ی انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‌ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم؛ که فرمود: «ولکم فی رسول‌اللَّه اسوة حسنة» (۲). ما باید به پیامبر اقتدا و تأسی کنیم. نه فقط در چند رکعت نماز خواندن که در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‌مان هم باید به او اقتدا کنیم. پس باید او را بشناسیم.

خدای متعال شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت کرد و به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند. یک نگاه اجمالی به زندگی پیامبر اکرم در دوران کودکی بیندازیم. پدر آن بزرگوار، بنابر روایتی قبل از ولادتش، و بنا بر روایتی دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا می‌رود و آن حضرت پدر را نمی‌بیند. به رسم خاندان‌های شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را به زنان پاکدامن و دارای اصالت و نجابت می‌سپردند تا آن‌ها را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش دهند، این کودک عزیزِ چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمه سعدیّه - که از قبیله بنی سعد بود - سپردند. او هم پیامبر را در میان قبیله خود برد و در حدود شش سال آن کودک عزیز و آن درّ گرانبها را نگه‌داشت؛ به او شیر داد و او را تربیت کرد؛ لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد. گاهی این کودک را نزد مادرش - جناب آمنه - می‌آورد و ایشان او را می‌دید و سپس باز برمی‌گرداند.
 
بعد از شش سال که این کودک از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا کرده بود - جسماً قوی، زیبا، چالاک، کارآمد؛ از لحاظ روحی هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، که لازمه زندگی در همان شرایط است - به مادر و به خانواده برگردانده شد.
 
مادر این کودک را برداشت و با خود به یثرب برد؛ برای این‌که قبر جناب عبداللَّه را - که در آن جا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد - زیارت کنند. بعد‌ها که پیامبر به مدینه تشریف بردند و از آن‌جا عبور کردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است که برای زیارت قبر پدرم، با مادرم به این جا آمدیم. در برگشتن، در محلی به نام ابواء، مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر - هر دو - یتیم شد. به این ترتیب، ظرفیت روحی این کودک که در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت کند و پیش ببرد، روزبه‌روز افزایش پیدا کرد. ام‌ایمن او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایی و پرستاری می‌کرد.
 
در شعری عبدالمطلب می‌گوید که من برای او مثل مادرم. این پیرمرد حدود صدساله - که رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود - آن‌چنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد که عقده کم محبتی در این کودک مطلقاً به وجود نیاید و نیامد. شگفت‌آور این است که این نوجوان، سختی‌های دوری از پدر و مادر را تحمل می‌کند، برای این‌که ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا کند؛ اما یک سرسوزن حقارتی که احتمالاً ممکن است برای بعضی از کودکانِ این‌طوری پیش بیاید، برای او به‌وجود نمی‌آید. عبدالمطلب آن‌چنان او را عزیز و گرامی می‌داشت که مایه تعجب همه می‌شد. در کتاب‌های تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن می‌کردند و او آن‌جا می‌نشست و پسران او و جوانان بنی‌هاشم با عزّت و احترام دور او جمع می‌شدند.
 
وقتی عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک می‌رفت روی این مسند می‌نشست. عبدالمطلب که می‌آمد، جوانان بنی‌هاشم به این کودک می‌گفتند بلند شو، جای پدر است. اما عبدالمطلب می‌گفت نه، جای او همان‌جاست و باید آن‌جا بنشیند. آن وقت خودش کنار می‌نشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه می‌داشت.
 
هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیا رفت. روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابی‌طالب - پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش - بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو می‌سپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنی. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد. ابوطالب و همسرش - شیرزن عرب؛ یعنی فاطمه بنت‌اسد؛ مادر امیرالمؤمنین - تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند. نبی‌اکرم در چنین شرایطی دوران کودکی و نوجوانی خود را گذارند.
خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانیِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با درد‌ها و رنج‌هایی که ممکن است برای یک انسان در کودکی پیش بیاید، شخصیت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در پیامبر اکرم زمینه‌سازی کرد


خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانیِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با درد‌ها و رنج‌هایی که ممکن است برای یک انسان در کودکی پیش بیاید، شخصیت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در این کودک زمینه‌سازی کرد. در همان دوران کودکی، به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد. این‌ها عوامل مکمّل شخصیت است. به انتخاب خود او، در همان دوران کودکی با جناب ابی‌طالب به سفر تجارت رفت. بتدریج این سفر‌های تجارت تکرار شد، تا به دوره جوانی و دوره ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهل سالگی - که دوران پیامبری است - رسید.

تمام خصوصیات مثبت یک انسان والا در او جمع بود؛ که من بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را بسیار مختصر عرض می‌کنم. اما واقعاً ساعت‌ها وقت لازم است که انسان درباره خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند. من فقط برای عرض ارادت و برای این‌که به گویندگان و نویسندگان، عملاً عرض کرده باشم که نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر کار شود و ابعاد آن تبیین گردد -، چون دریای عمیقی است - این چند دقیقه را به این مطالب صرف می‌کنم.
 
البته در کتاب‌های فراوانی راجع به نبی‌اکرم و به‌طور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست. آنچه که من در این‌جا ذکر کردم، از مقاله یکی از علمای جدید - مرحوم آیةاللَّه حاج سیدابوالفضل موسوی زنجانی - است که مقاله‌ای در همین خصوص نوشته‌اند و من از نوشته ایشان - که جمع‌بندی شده و مختصر و خوب است - استفاده کردم.

به‌طور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حکومتی» تقسیم می‌کنیم. به عنوان یک انسان، خلقیّات او و به‌عنوان یک حاکم، خصوصیات و خلقیّات و رفتار او. البته این‌ها گوشه‌ای از آن چیز‌هایی است که در وجود آن بزرگوار بود. چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت که من بعضی از آن‌ها را عرض می‌کنم. آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همه شرایط دفاع می‌کرد. درستکردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده‌گو نبود. پاکدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستانِ قبل از اسلام، در دوره جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاکدامنی او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبهه عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمی‌کرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان می‌کرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشه او بود. بخشنده بود؛ هم بخشنده مال، هم بخشنده انتقام؛ یعنی انتقام نمی‌گرفت؛ گذشت و اغماض می‌کرد. بسیار با ادب بود؛ هرگز پای خود را پیش کسی دراز نکرد؛ هرگز به کسی اهانت نکرد. بسیار با حیا بود. وقتی کسی او را بر چیزی که او بجا می‌دانست، ملامت می‌کرد - که در تاریخ نمونه‌هایی وجود دارد - از شرم و حیا سرش را به زیر می‌انداخت. بسیار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سه سالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت می‌شد دید.

من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز می‌کنم:

امین بودن و امانتداری او چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری کرده بودند و مردم هر امانتی را که برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او می‌سپردند و خاطرجمع بودند که این امانت به آن‌ها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آن که دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمن‌ها اگر می‌خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می‌آمدند و به پیامبر می‌دادند! لذا شما شنیده‌اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کرد، امیرالمؤمنین را در مکه گذاشت تا امانت‌های مردم را به آن‌ها برگرداند. معلوم می‌شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلکه امانت کفّار و همان کسانی که با او دشمنی می‌کردند!

بردباری او به این اندازه بود که چیز‌هایی که دیگران از شنیدنش بی‌تاب می‌شدند، در آن بزرگوار بی‌تابی به‌وجود نمی‌آورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتار‌هایی با او می‌کردند که وقتی جناب ابی‌طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آن جا رفت و همان جسارتی را که آن‌ها با پیامبر کرده بودند، با یکایکشان انجام داد و گفت هرکدام اعتراض کنید، گردنتان را می‌زنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل کرده بود. در یک مورد دیگر با ابی‌جهل گفتگو شد و ابی‌جهل اهانت سختی به پیامبر کرد؛ اما آن حضرت سکوت پیشه نمود و بردباری نشان داد. یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی‌جهل این‌طور با برادرزاده تو رفتار کرد؛ حمزه بی‌تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی‌جهل زد و سر او را خونین کرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیه‌ای، از روی غفلت و یا جهالت، جمله اهانت‌آمیزی به پیامبر می‌گفتند؛ حتی یک وقت یک نفر از همسران پیامبر - جناب زینب بنت جحش که یکی از امّهات مؤمنین است - به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی‌کنی! پیامبر لبخندی زد و سکوت کرد. او توقّع زنانه‌ای داشت که پیامبر آن را برآورده نکرده بود؛ که بعداً ممکن است به آن اشاره کنم. گاهی بعضی افراد به مسجد می‌آمدند، پا‌های خودشان را دراز می‌کردند و به پیامبر می‌گفتند ناخن‌های ما را بگیر! -، چون ناخن گرفتن وارد شده بود - پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بی‌ادبی را تحمل می‌کرد.

جوانمردی او طوری بود که دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار می‌داد. اگر در جایی ستمدیده‌ای بود، تا وقتی به کمک او نمی‌شتافت، دست برنمی‌داشت.

در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» - پیمان زیادی؛ غیر از پیمان‌هایی که مردم مکه بین خودشان داشتند - وجود داشت که پیامبر در آن شریک بود. یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت. کسی که جنس را خریده بود، «عاص‌بن‌وائل» نام داشت که مرد گردن‌کلفتِ قلدری از اشراف مکه بود. جنس را که خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هرکس مراجعه کرد، نتوانست کمکی دریافت کند؛ لذا بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد زد:‌ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبدالمطلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند. بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین این‌ها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانه‌ای وارد مکه شد و مکی‌ها به او ظلم کردند - که غالباً هم به بیگانه‌ها و غیرمکی‌ها ظلم می‌کردند - این‌ها از او دفاع کنند. بعد از اسلام، سال‌ها گذشته بود، پیامبر می‌فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد می‌دانم. بار‌ها با دشمنانِ مغلوب خود رفتاری کرد که برای آن‌ها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجری، وقتی که پیامبر مکه را با آن عظمت و شکوه فتح کرد، گفت: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگوار بود.
همین درستکرداری که جناب خدیجه را شیفته او کرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجسته‌ای بود


او درستکردار بود. در دوران جاهلیت - همان‌طور که گفتیم - تجارت می‌کرد؛ به شام و یمن می‌رفت؛ در کاروان‌های تجارتی سهیم می‌شد و شرکایی داشت. یکی از شرکای دوران جاهلیتِ او بعد‌ها می‌گفت که او بهترین شریکان بود؛ نه لجاجت می‌کرد، نه جدال می‌کرد، نه بار خود را بر دوش شریک می‌گذاشت، نه با مشتری بدرفتاری می‌کرد، نه به او زیادی می‌فروخت، نه به او دروغ می‌گفت؛ درستکردار بود. همین درستکرداری حضرت بود که جناب خدیجه را شیفته او کرد. خود خدیجه هم بانوی اوّل مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجسته‌ای بود.
 
پیامبر از دوران کودکی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچه‌های مکه و برخلاف بچه‌های قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود


پیامبر از دوران کودکی، موجود نظیفی بود. برخلاف بچه‌های مکه و برخلاف بچه‌های قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانی، سرشانه کرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه کرده؛ بعد از اسلام، در دورانی که از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود - پنجاه، شصت سال سن او بود - کاملاً مقیّد به نظافت بود. گیسوان عزیزش که تا بناگوشش می‌رسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم که در خانه خود خُم آبی داشت که چهره مبارکش را در آن می‌دید - آن زمان، چون آینه چندان مرسوم و رایج نبود - «کان یسوّی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛ (۳) وقتی می‌خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز می‌کرد، بعد بیرون می‌آمد. همیشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو می‌کرد. در سفر‌ها با وجود زندگی زاهدانه - که خواهم گفت زندگی پیامبر به‌شدت زاهدانه بود - با خودش شانه و عطر می‌برد. سرمه‌دان برمی‌داشت، برای این‌که چشمهایش را سرمه بکشد؛ چون آن روز معمول بود مرد‌ها چشمهایشان را سرمه می‌کشیدند. هر روز چند مرتبه مسواک می‌کرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواک، به همین ظاهرِ مرتّب دستور می‌داد. اشتباه بعضی این است که خیال می‌کنند ظاهر مرتّب باید با اشرافی‌گری و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصله‌زده و کهنه هم می‌شود منظّم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. این‌ها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت بسیار مؤثر است. این چیز‌های به ظاهر کوچک، در باطن بسیار مؤثر است.

رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها که می‌شد، آن وقت غم‌ها و حزن‌ها و همومی که داشت، آن‌جا ظاهر می‌شد. هموم و غم‌های خودش را در چهره خودش جلوِ مردم آشکار نمی‌کرد. بشّاش بود. به همه سلام می‌کرد. اگر کسی او را آزرده می‌کرد، در چهره‌اش آزردگی دیده می‌شد؛ اما زبان به شکوه باز نمی‌کرد. اجازه نمی‌داد در حضور او به کسی دشنام دهند و از کسی بدگویی کنند. خود او هم به هیچ کس دشنام نمی‌داد و از کسی بدگویی نمی‌کرد. کودکان را مورد ملاطفت قرار می‌داد؛ با زنان مهربانی می‌کرد؛ با ضعفا کمال خوشرفتاری را داشت؛ با اصحابِ خود شوخی می‌کرد و با آن‌ها مسابقه اسب سواری می‌گذاشت. زیراندازش یک حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود که از لیف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته‌اند که هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم - نه غذا‌های رنگارنگ - شکم خود را سیر نکرد. امّ‌المؤمنین عایشه می‌گوید که گاهی یک ماه از مطبخ خانه ما دود بلند نمی‌شد. سوار مرکب بی‌زین و برگ می‌شد.
 
آن روزی که اسب‌های قیمتی را با زین و برگ‌های مجهّز سوار می‌شدند و تفاخر می‌کردند، آن بزرگوار در بسیاری از جا‌ها سوار بر درازگوش می‌شد. حالت تواضع به خود می‌گرفت. با دست خود، کفش خود را وصله می‌زد (۴). این همان کاری است که شاگرد برجسته این مکتب - امیرالمؤمنین علیه‌السّلام - بار‌ها انجام داد و در روایات راجع به او، این را زیاد شنیده‌اید. در حالی که تحصیل مال از راه حلال را جایز می‌دانست و می‌فرمود: «نعم العون علی تقوی اللَّه الغنی»؛ (۵) بروید از طریق حلال - نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و کلک - کسب مال کنید، خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش می‌رسید، صرف فقرا می‌کرد. عبادت او چنان عبادتی بود که پاهایش از ایستادن در محراب عبادت ورم می‌کرد. بخش عمده‌ای از شب‌ها را به بیداری و عبادت و تضرّع و گریه و استغفار و دعا می‌گذرانید. با خدای متعال راز و نیاز و استغفار می‌کرد. غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیه اوقات سال هم - آن‌طور که شنیدم - در آن هوای گرم، یک روز در میان روزه می‌گرفت. اصحاب او به او عرض کردند: یا رسول اللَّه! تو که گناهی نداری؛ «غفراللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر» - که در سوره‌ی فتح هم آمده: «لیغفر لک اللَّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» (۶) - این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! می‌فرمود: «افلا اکون عبداً شکورا»؛ (۷) آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم که این همه به من نعمت داده است؟!

استقامت او استقامتی بود که در تاریخ بشری نظیرش را نمی‌شود نشان داد. چنان استقامتی به‌خرج داد که توانست این بنای مستحکم خدایی را که ابدی است، پایه‌گذاری کند. مگر بدون استقامت، ممکن بود؟ با استقامت او ممکن شد. با استقامت او، یارانِ آن‌چنانی تربیت شدند. با استقامت او، در آن‌جایی که هیچ ذهنی گمان نمی‌برد، خیمه مدنیّت ماندگار بشری در وسط صحرا‌های بی‌آب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلک فادع و استقم کما امرت». (۸) این‌ها اخلاق شخصی پیامبر است.

و، اما اخلاق حکومتی پیامبر. آن حضرت عادل و با تدبیر بود. کسی که تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند - آن جنگ‌های قبیله‌ای، آن حمله کردنها، آن کشاندن دشمن از مکه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود - چنان تدبیر قوی و حکمت‌آمیز و همه‌جانبه‌ای در خلال این تاریخ مشاهده می‌کند که حیرت‌آور است و مجال نیست که من بخواهم آن را بیان کنم.

او حافظ و نگهدارنده ضابطه و قانون بود و نمی‌گذاشت قانون - چه توسط خودش، و چه توسط دیگران - نقض شود. خودش هم محکوم قوانین بود. آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است. برطبق همان قوانینی که مردم باید عمل می‌کردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و به‌شدّت عمل می‌کرد و اجازه نمی‌داد تخلّفی بشود. وقتی که در جنگ بنی‌قریظه مرد‌های آن طرف را گرفتند؛ خائنهایشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر کردند و اموال و ثروت بنی‌قریظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنین - که یکی جناب امّ‌المؤمنین زینب بنت جحش است، یکی امّ‌المؤمنین عایشه است، یکی ام‌المؤمنین حفصه است - به پیامبر عرض کردند: یا رسول‌اللَّه! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یک مقدار هم به ما بدهید. اما پیامبر اکرم با این که زن‌ها مورد علاقه‌اش بودند؛ به آن‌ها محبت داشت و نسبت به آن‌ها بسیار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواسته‌شان عمل کند. اگر پیامبر می‌خواست از آن ثروت‌ها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیکن او حاضر نشد. بعد که زیاد اصرار کردند، پیامبر با آن‌ها حالت کناره‌گیری به خود گرفت و یک ماه از زنان خودش دوری کرد که از او چنان توقّعی کردند. بعد آیات شریفه سوره احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستنّ کأحد من النّساء» (۹)، «یا ایّها النّبی قل لازواجک ان کنتنّ تردن الحیاة الدّنیا و زینت‌ها فتعالین امتّعکنّ و اسّرحکن سراحا جمیلا. (۱۰) و ان کنتنّ تردن اللَّه و رسوله والدّار الاخرة فأن اللَّه اعدّ للمحسنات منکنّ أجرا عظیما». (۱۱) پیامبر فرمود: اگر می‌خواهید با من زندگی کنید، زندگی زاهدانه است و تخطّی از قانون ممکن نیست.

از دیگر خلقیات حکومتی او این بود که عهد نگهدار بود. هیچ وقت عهدشکنی نکرد. قریش با او عهدشکنی کردند، اما او نکرد. یهود بار‌ها عهدشکنی کردند، او نکرد.

او همچنین رازدار بود. وقتی برای فتح مکه حرکت می‌کرد، هیچ کس نفهمید پیامبر کجا می‌خواهد برود. همه لشکر را بسیج کرد و گفت بیرون برویم. گفتند کجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هیچ کس اجازه نداد که بفهمد او به سمت مکه می‌رود. کاری کرد که تا نزدیک مکه، قریش هنوز خبر نداشتند که پیامبر به مکه می‌آید!

دشمنان را یکسان نمی‌دانست. این از نکات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند که دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر می‌دید خطر عمده‌ای ندارند، کاری به کارشان نداشت و نسبت به آن‌ها آسانگیر بود. بعضی دشمنان هم بودند که خطر داشتند، اما پیامبر آن‌ها را مراقبت می‌کرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبداللَّه‌بن‌اُبی. عبداللَّه‌بن‌اُبی - منافق درجه یک - علیه پیامبر توطئه هم می‌کرد؛ لیکن پیامبر فقط او را زیر نظر داشت، کاری به کار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود.
 
 
اندکی قبل از وفات پیامبر، عبداللَّه اُبی از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمّل می‌کرد. این‌ها دشمنانی بودند که از ناحیه آن‌ها حکومت و نظام اسلامی و جامعه اسلامی مورد تهدید جدّی واقع نمی‌شد. اما پیامبر با دشمنانی که از ناحیه آن‌ها خطر وجود داشت، به‌شدّت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد که خائنان بنی‌قریظه را - که چند صد نفر می‌شدند - در یک روز به قتل رساندند و بنی‌نضیر و بنی‌قینقاع را بیرون راندند؛ و خیبر را فتح کردند؛ چون این‌ها دشمنان خطرناکی بودند. پیامبر با آن‌ها اوّلِ ورود به مکه کمال مهربانی را به‌خرج داده بود؛ اما این‌ها در مقابل خیانت کردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید کردند. پیامبر عبداللَّه‌بن‌اُبی را تحمّل می‌کرد؛ یهودی داخل مدینه را تحمّل می‌کرد؛ قرشی پناه‌آورنده به او یا بی‌آزار را تحمل می‌کرد. وقتی مکه را فتح کرد، چون دیگر خطری از ناحیه آن‌ها نبود، حتی امثال ابی‌سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم کرد؛ اما این دشمن غدّار خطرناک غیرقابل اطمینان را به‌شدّت سرکوب کرد. این‌ها اخلاق حکومتی آن بزرگوار است. در مقابل وسوسه‌های دشمن، هوشیار؛ در مقابل مؤمنین، خاکسار؛ در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بی‌تاب برای اقدام و انجام. این، خلاصه‌ای از شخصیت آن بزرگوار است.

پروردگارا! از تو درخواست می‌کنیم که ما را از امت پیامبر قرار بده. خود می‌دانی که دل‌های ما لبالب از محبّت پیامبر است؛ ما را با این محبّتِ نورانی و آسمانی زنده بدار و با همین عشقِ بی‌پایان، ما را از این دنیا ببر. پروردگارا! زیارت چهره پیامبر را در قیامت نصیب ما فرما. عمل به احکام پیامبر و تشبّه به اخلاق آن بزرگوار را نصیب ما بگردان. او را به معنای واقعی کلمه اسوه ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
قل هواللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد. (۱۲)

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیّما علی امیرالمؤمنین و الصّدیقة الطّاهره سیّدة نساءالعالمین؛ و الحسن والحسین سیّدی شباب اهل الجنّه و علی‌بن‌الحسین زین‌العابدین و محمّدبن‌علی الباقر و جعفربن‌محمّد الصادق و موسی‌بن‌جعفر الکاظم و علی‌بن‌موسی الرّضا و محمّدبن‌علی الجواد و علی‌بن‌محمّد الهادی و الحسن‌بن‌علی الزّکی العسکری و الحجّة الخلف القائم المهدی. حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداةالمؤمنین.

در خطبه دوم بحثی در این زمینه عرض می‌کنم که این وحدت ملی که شعار امسال ماست و به‌شدّت از طرف دشمنان و مغرضان تهدید می‌شود، چگونه قابل تحقّق است؟ من امیدوارم همه کسانی که به نظام اسلامی و به این قانون اساسی از بن دندان معتقدند، به عرایض امروز ما توجّه کنند. کسانی هم که معتقد نیستند - که خوشبختانه در جامعه ما عددی نیستند - اگر توجّه کنند، شاید این برای آن‌ها وسیله‌ای باشد، که هدایت الهی را برای خودشان فراهم کنند. البته امروز این اجتماع، اجتماع عظیمی است. غیر از مردم عزیز تهران که در نماز جمعه شرکت می‌کنند، گروهی از جوانان مؤمن و خوب قم و جماعتی از علما و ائمّه‌ی محترم جماعت تهران هم امروز در این نماز حضور دارند.

انقلاب، یک تحول بنیادین براساس یک سلسله ارزشهاست و یک حرکت به جلو محسوب می‌شود. آنچه در کشور ما واقع شد، انقلاب اسلامی است که تحوّل عظیمی در ارکان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه و یک حرکت به جلو و یک اقدام به سمت پیشرفت این کشور و این ملت بود. البته در نظامی که براساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتیم. این نقطه بسیار مهمی است. ما نمی‌توانستیم از کسانی الگو بگیریم که نظام‌های آن‌ها را غلط و برخلاف مصالح بشریت می‌دانستیم. بحث تعصّب مذهبی و دینی و جغرافیایی مطرح نبود؛ بحث این بود که پایه‌هایی که نظام‌های شرقی کمونیستیِ آن روز بر آن‌ها بنا شده بود - که امروز در دنیا دیگر چنین هویّتی وجود ندارد - همچنین پایه‌هایی که نظام‌های غربی بر آن‌ها بنا شده بود، پایه‌های غلطی بود؛ لذا ما نمی‌توانستیم و نمی‌خواستیم از آن‌ها الگو بگیریم. الگوی ما ارزش‌های دیگری بود که به مقداری از آن ارزش‌ها اشاره کردم.

اما چرا از آن دو رژیم جهانی - رژیم شرقیِ کمونیستی و رژیم غربیِ سرمایه‌داری - الگو نگرفتیم؟ چون رژیم‌های باطلی بودند. رژیم‌های کمونیست، رژیم‌های مستبدی بودند که با شعار حکومت مردمی سرِ کار آمده بودند؛ اما اشرافی هم بودند! با این که دم از ضدّیت با اشرافی‌گری می‌زدند، اما عملاً حکومت‌های اشرافی بودند. از لحاظ استبداد، در نهایت درجه استبداد بودند و حاکمیت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ، بر سیاست و بر فعالیت‌های گوناگون اجتماعی و ... به چشم می‌خورد! در رژیم‌های شرقی، مردم هیچکاره محض بودند. بنده از نزدیک رفته بودم و این کشور‌ها را در اواخر عمرشان دیده بودم. حتی در رأس بعضی از کشور‌های عقب افتاده و فقیرشان هم یک رژیم به اصطلاح و به قول خودشان کارگری سرِ کار بود؛ اما همان رفتار‌های اشرافی‌گری و همان کار‌های غلطِ دربار‌های قدیم را تکرار می‌کردند! نه انتخاباتی در این کشور‌ها بود، نه رأی مردمی در کار بود؛ اما به خودشان دمکراتیک هم می‌گفتند و ادّعای مردمی بودن می‌کردند! مردم هیچکاره محض بودند: از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته به دولت؛ از لحاظ کار‌های فرهنگی، صددرصد وابسته به دولت! معلوم بود که چنین رژیم‌هایی محکوم به فنا بود. البته، چون شعارهاشان، شعارهایشان برّاق و جذّابی بود، توانستند در اطراف دنیا جوانانی را به سمت خودشان جذب کنند و حکومت‌هایی تشکیل دهند؛ اما دیگر نمی‌توانستند عمری بکنند. دیدید آخرش هم به کجا رسیدند؛ بعد از چند ده سال به‌کلّی زایل شدند. طبیعی بود که آن رژیم‌ها برای ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزی که انقلاب ما پیروز شد - یعنی بیست و یک سال قبل از این - هیچ انقلابی در دنیا وجود نداشت که وقتی پیروز می‌شد، به همین حکومت شرقی - یا مارکسیستی و یا سوسیالیستی که مرتبه‌ی رقیقترش بود - گرایش نداشته باشد؛ لیکن اسلام و ملت ایران و رهبر این ملت آن را رد کردند و قبول نداشتند و کنار گذاشتند.

از غرب هم نمی‌خواستیم و نمی‌توانستیم الگو بگیریم؛ چون غرب چیز‌هایی داشت، اما به قیمتِ نداشتن چیز‌های مهمتری. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ فناوری پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان؛ اسم دمکراسی و مردم سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه‌سالاری بود، نه مردم سالاری؛ امروز هم همین‌طور است. این مطلبی که عرض می‌کنم، ادّعای من نیست. من از قول فلان نویسنده مسلمانِ متعصّب نقل نمی‌کنم؛ از قول خود غربی‌ها نقل می‌کنم. امروز در کشور‌های غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاکمیت سرمایه است. من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهایشان اسم بیاورم؛ اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می‌کنند و می‌نویسند که انتخابات شهرداریها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری، با چه ساز و کاری انجام می‌گیرد. اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آن‌جا، آراء مردم تقریباً هیچ نقشی ندارد و آنچه که حرف اوّل و آخر را می‌زند، پول و سرمایه‌داری و شیوه‌های تبلیغاتیِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی‌نگر است! اسم دمکراسی هست، اما باطن دمکراسی مطلقاً نیست. پیشرفت‌های علمی در غرب بود، اما این پیشرفت‌های علمی وسیله‌ای برای استثمار ملت‌های دیگر شده بود.
غربی‌ها به مجرّد این که یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند
 
غربی‌ها به مجرّد این که یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند. هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار کنند، بی‌دریغ کردند. هر جا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب، آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی‌بندوباری و افسارگسیختگی. روزنامه‌ها در غرب آزادند و همه چیز می‌نویسند؛ اما روزنامه‌ها در غرب متعلّق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! این که امر واضحی است؛ بروند نگاه کنند. شما در همه اروپا و امریکا یک روزنامه قابل ذکر نشان دهید که متعلّق به سرمایه‌داران نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنی آزادی سرمایه‌دار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را می‌خواهد، خراب کند؛ هرکس را می‌خواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف می‌خواهد، افکار عمومی را بکشد! این که آزادی نشد. اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد - مثل آن آقای فرانسوی (۱۳) که چند جلد کتاب علیه صهیونیست‌ها نوشت و گفت این که می‌گویند یهودیان را در کوره‌های آدم‌سوزی سوزاندند، واقعیت ندارد - طور دیگری با او رفتار می‌کنند! اگر کسی وابسته به سرمایه‌داران نباشد و مراکز قدرت سرمایه‌داری نباشد، نه حرفش زده می‌شود، نه صدایش به گوش کسی می‌رسد و نه آزادی بیان دارد! آری؛ سرمایه‌داران آزادند که به‌وسیله روزنامه‌ها و رادیو‌ها و تلویزیون‌های خودشان، هرچه را که دلشان می‌خواهد، بگویند! این آزادی، ارزش نیست؛ این آزادی، ضدّارزش است. مردم را به بی‌بندوباری و به بی‌ایمانی بکشند؛ هرجا می‌خواهند، جنگ درست کنند؛ هرجا می‌خواهند، صلح تحمیلی درست کنند؛ هرجا می‌خواهند، اسلحه بفروشند. آزادی یعنی این!

طبیعی بود که برای ملتی که با جانِ خود و عزیزانش قیام کرده بود و در رأسش یک عالم ربّانی و جانشین پیامبران قرار داشت. نظام غربی نمی‌توانست الگو باشد. پس، ما الگو را نه از رژیم‌های شرقی و نه از رژیم‌های غربی گرفتیم؛ ما الگو را از اسلام گرفتیم و مردم ما براثر آشنایی با اسلام، نظام اسلامی را انتخاب کردند. مردم ما کتاب‌های اسلامی خوانده بودند؛ با روایات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پای منابر نشسته بودند. در این دهه‌های اخیر، روشنفکران مذهبی - از علما، روحانیون، فضلا و دانشگاهیان - کار‌های زیادی کرده بودند. برای مردم یک سلسله ارزش‌ها جا افتاده بود و دنبال آن‌ها بودند. در محیط رژیم گذشته هرچه نگاه می‌کردند، از این ارزش‌ها خبری نبود. انقلاب برای دستیابی به آن ارزش‌ها بود. و، اما این ارزش‌ها چیست؟ من در این جا تعدادی از این ارزش‌ها را عرض می‌کنم. البته اگر بخواهیم این ارزش‌ها را در یک کلمه بیان کنیم، من عرض می‌کنم اسلام؛ اما اسلام یک کلمه، مجمل است و تفاصیل گوناگونی از آن می‌شود. ملت ما به دنبال ارزش‌هایی بود که همه‌اش در داخل اسلام هست و من به بخشی از آن‌ها اشاره می‌کنم:

ارزش اول، ایمان است. مردم از هُرهُری مسلکی و بی‌بندوباری و بی‌ایمانی بیزار و ناراضی بودند و می‌خواستند دلشان به ایمانی قرص باشد. ارزش بعدی، عدالت است. مردم می‌دیدند که جامعه، جامعه غیرعادلانه‌ای است. بی‌دریغ از بالا تا پایین ظلم می‌کردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم می‌کردند. در داخل رژیم طاغوت، آن‌جا هم نسبت به همدیگر ظلم و بی‌عدالتی روا می‌داشتند؛ به مردم هم بی‌نهایت ظلم می‌شد. در قضاوت ظلم می‌شد، در تقسیم ثروت ظلم می‌شد، در کار ظلم می‌شد، به شهر‌های دور دست ظلم می‌شد، به آدم‌های ضعیف ظلم می‌شد. همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشتِ خودش ظلم را حس می‌کرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شکاف طبقاتی و رفع فقر بودند. این هم یکی از ارزش‌هایی بود که مردم دنبالش بودند. این مقوله دیگری غیر از عدالت است. در جامعه، کسی یا مجموعه‌ای در اوج غنا و برخورداری؛ اما یک عدّه دیگر از اوّلیات زندگی محروم. این چیزی است که هرکسی از آن مشمئز می‌شود و آن را نمی‌پسندد. مردم به دنبال رفع شکاف طبقاتی و نزدیک کردن فاصله‌ها بودند. ما مثل کمونیست‌ها ادّعا نمی‌کردیم که همه بیایند نان‌خور دولت شوند و ما به همه حقوق مساوی بدهیم؛ نه. اما شکاف طبقاتی به این صورت و با این عمق، برای مردم و انقلابیون مسلمان و برای رهبر آن‌ها قابل قبول نبود.

رژیم طاغوت و رژیم‌های قبل از آن در ایران، مردمی نبودند. مردم هیچکاره بودند. یک نفر به کمک انگلیس‌ها آمده بود، در تهران کودتا کرده بود و خودش را پادشاه نامیده بود. بعد هم که خواست از ایران برود - یعنی خواستند او را ببرند؛ چون پیر شده بود و به‌دردشان نمی‌خورد - پسرش را جانشین خودش کرد! آخر این پسر کیست و چیست؟! پس مردم چه‌کاره‌اند و رأی آن‌ها چیست؟! این‌ها اصلاً مطرح نبود. قبل از آن‌ها هم قاجاریه بودند. یک فاسد می‌مرد، یک فاسد دیگر به جای خودش می‌گذاشت. مردم در اداره و تعیین حکومت، هیچکاره محض بودند. مردم این را نمی‌پسندیدند. مردم می‌خواستند که حکومت متعلّق به آن‌ها باشد؛ برخاسته از آن‌ها باشد؛ رأی آن‌ها در آن اثر داشته باشد.

ارزش بعدی، دینداری است. مردم می‌خواستند متدیّن باشند. آن رژیم گذشته در همه جا - در محیط جامعه، در سربازخانه، در دانشگاه و در مدرسه - سعی می‌کرد مردم را به بی‌دینی سوق دهد؛ اما مردم نمی‌خواستند. مردم متدیّن بودند. مردم نشان دادند که ایمان و اعتقاد به اسلام، تا اعماق جان آن‌ها نفوذ دارد.

ارزش دیگر، دوری از اسراف و تجمّل در سطح زمامداران است. البته تجمّل و اسراف در همه جا بد است؛ اما آن چیزی که مردم را وادار می‌کرد که نسبت به این قضیه حسّاسیت نشان دهند، رفتار‌های مسرفانه و متجمّلانه و ولخرجی‌ها با مال مردم در سطح حکومت بود. این از آن چیز‌هایی بود که مردم نمی‌خواستند. نظام اسلامی بر اساس این ارزش به‌وجود آمد که چنین چیزی نباشد.

ارزش دیگر، سلامت دینی و اخلاقی زمامداران است. مردم می‌خواستند کسانی که در رأس جامعه‌اند، متدیّن باشند؛ فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد؛ خودشان فاسد نباشند؛ دوروبریهایشان فاسد نباشند، که آن روز بودند!

رواج اخلاق فاضله، یکی دیگر از ارزش‌ها بود. مردم مایل بودند که اخلاق نیک و خلقیّات اسلامیِ پسندیده در بین آن‌ها شیوع پیدا کند و برادری، محبت، همکاری، صبر، اغماض، بخشش، دستگیری از ضعفا و کمک به ضعفا و گفتن حق بین آن‌ها رایج شود.

آزادی فکر و بیان هم یکی از ارزش‌های انقلاب بود. مردم می‌خواستند آزادانه فکر کنند. آن روز، آزادی فکر، آزادی بیان و آزادی تصمیم‌گیری هم نبود. مردم این را نمی‌خواستند؛ می‌خواستند این آزادی‌ها باشد.

یکی دیگر از ارزشها، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است. مردم می‌خواستند که این کشور از لحاظ سیاسی، محکوم فلان رژیم اروپایی یا امریکا نباشد؛ از لحاظ اقتصادی، اقتصادش وابسته به کمپانی‌های جهانی نباشد که هر کاری می‌خواهند، با این کشور بکنند. از لحاظ فرهنگی، با فرهنگ عمیق و غنی‌ای که دارد، کورکورانه تابع و دنباله‌روِ فرهنگ بیگانه نباشد.

ارزش‌ها که می‌گوییم، یعنی دین، ایمان، استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی، استقلال فرهنگی، آزادی فکر، رواج اخلاق فاضله، حکومت مردمی، حکومت صالح و انسان‌های برخوردار از دین و تقوا در رأس کارها. ابزار تحقق این خواسته‌ها چه بود؟ روح ایمان و جهاد و فداکاری و ایثار همین مردم مؤمن. آن چیزی که توانست این بنای رفیع و این بنای اسلامی را بعد از قرن‌ها در این مملکت استوار کند، چه بود؟ آن عبارت بود از این که ارزش‌هایی از این قبیل - که عرض کردیم - پایه بنای نظام جدید باشد و زندگی نوینی در این منطقه از عالم براساس این ارزش‌ها به وجود آید. برای این‌ها مردم فداکاری کردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فی‌سبیل‌اللَّه و شهادت قرار دادند و بسیاری هم شهید شدند. مردم می‌دانستند چه می‌خواهند؛ مردم دنبال این ارزش‌ها بودند. من بعداً عرض خواهم کرد که همه این ارزش‌ها در جامعه قابل تحقّق است و آنچه به‌وسیله نظام اسلامی به‌وجود آمد، آن مقداری بود که هیچ‌کس گمان آن را هم نداشت و تصوّر آن را هم نمی‌کرد.

البته ما امروز، چون خودمان را با وضعیت مطلوب مقایسه می‌کنیم، بسیار عقبیم؛ اما اگر با آن وضعیتی که در آن روز بود، با آن وضعیتی که در جا‌های دیگر بود، مقایسه کنیم، آن‌وقت می‌بینیم که این نظام بسیار با توفیق توانست در این میدان حرکت کند و این انقلاب حقیقتاً کارآیی نشان داد و مردم همین را می‌خواستند. آن‌وقت بروند بنشینند بگویند که مردم نمی‌دانستند چه می‌خواهند! نخیر؛ مردم می‌دانستند. مردم اسلام را می‌خواستند. اسلام، فقط نماز خواندن و سجده کردن نیست - آن‌ها هم جزو اسلام است - اسلام یعنی بنای یک نظام اجتماعی و یک زندگی عمومی برای یک ملت، بر پایه‌های مستحکمی که می‌تواند سعادت دنیا و آخرت آن‌ها را تأمین کند. می‌تواند علم و پیشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزّت بین‌المللی و همه چیز را برای آن‌ها فراهم کند. مردم دنبال این بودند.

کسانی که خودشان اسلام را نه می‌شناختند و نه تهِ دلشان چنان اسلامی را می‌خواستند؛ حداقلش این بود که جرأت نمی‌کردند به رژیم‌های طاغوتی غربی پشت کنند یا بی‌اعتنایی کنند؛ امروز می‌نشینند و این طرف آن طرف می‌گویند که مردم در رفراندوم جمهوری اسلامی نمی‌دانستند چه می‌خواهند! چطور نمی‌دانستند چه می‌خواهند؟! مردم اگر نمی‌دانستند، چگونه هشت سال جنگ تحمیلی را با فداکاری‌های خودشان پیش بردند؟! چیزی را که نمی‌دانند، چطور برایش فداکاری می‌کنند؟! مردم خوب می‌دانستند چه می‌خواهند؛ امروز هم خوب می‌دانند چه می‌خواهند.
 
این ارزش‌هایی که در جامعه هست و پایه نظام اسلامی است، باید اوّلاً یکجا پذیرفته شود


این ارزش‌هایی که در جامعه هست و پایه نظام اسلامی است، باید اوّلاً یکجا پذیرفته شود. اگر بعضی از این‌ها را قبول داشته باشیم، بعضی‌ها را قبول نداشته باشیم، کار ناقص است. اگر به بعضی اهمیت دهیم، به بعضی اهمیت ندهیم، مقصود حاصل نخواهد شد. ثانیاً خود انقلاب، حرکت و تحوّل و رفتن به جلوست. بر پایه این ارزش‌ها جامعه باید حرکت کند، تحوّل پیدا کند و به جلو برود. باید روزبه‌روز روش‌های غلط را اصلاح کند و یک قدم جدید بردارد تا بتواند به نتیجه برسد.

عزیزان من! انقلاب یک امر دفعی نیست؛ یک امر تدریجی است. یک مرحله انقلاب که تغییر نظام سیاسی است، دفعی است؛ اما در طول زمان، انقلاب باید تحقّق پیدا کند. این تحقّق چگونه است؟ این تحقّق به آن است که آن بخش‌هایی که عقب مانده و تحوّل پیدا نکرده است، تحوّل پیدا کند و روزبه‌روز راه‌های جدید، کار‌های جدید، فکر‌های جدید و روش‌های جدید، در چارچوب و برپایه آن ارزش‌ها در جامعه به‌وجود بیاید و پیش برود، تا آن ملت بتواند با نشاط و با قدرت به سمت هدفِ خودش حرکت کند. برگشت، غلط است؛ عقبگرد، خسارت است؛ اما ایستادن هم غلط است؛ باید حرکت کرد و به جلو رفت.

و، اما این پیشرفت‌ها در کجاست؟ این تحوّلی که می‌گوییم باید به‌وجود بیاید و این حرکت به جلو در کجاست؟ در همه مناطق مربوط به زندگی جامعه. قوانین، تحوّل پیدا می‌کند و باید روزبه‌روز بهتر و کاملتر شود. در فرهنگ و در اخلاق عمومی مردم، روزبه‌روز بایستی تحوّل صورت گیرد و پیشرفت حاصل گردد. در نظام علمی و آموزشی کشور، در فعالیّتهای اقتصادی، در هنر، در امور حکومت و اداره کشور، حتی در حوزه‌های علمیّه، بایستی انسان‌های با فکر و شجاع و روشن‌بین، روزبه‌روز روش‌های جدید، کار‌های جدید، فکر‌های جدید و آرمان‌های جدید را دنبال کنند. اساس، همان ارزشهاست. در چارچوب همان ارزش‌ها پیش بروند و تحوّلات را به‌وجود آورند. آن وقت انقلاب، یک انقلاب کامل و روزبه‌روز می‌شود و تمام شدنی هم نیست. این تکامل، تمام شدنی هم نیست؛ یعنی هر ده سال، بیست سال یک‌بار، اگر انسان به کشور نگاه کند، خواهد دید که در بخش‌های مختلف، پیشرفت و ترقّی ایجاد شده است.

پس، سه عنصر در این‌جا لازم شد. دلم می‌خواهد که جوانان بیشتر به این نکات توجّه کنند. بخصوص عناصری که در زمینه فعّالیت‌های سیاسی تأثیرگذارند، درست توجّه کنند. سه عنصر در این‌جا اساسی است: یکی این‌که ارزش‌هایی که انقلاب براساس آن‌ها پدید آمده است، مورد توجّه باشد و به‌شدّت از آن‌ها حراست شود. دوم این که این ارزش‌ها را با هم ببینند. این‌طور نباشد که یکی به استقلال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی توجه کند، اما به دینداری توجّه نکند؛ یا به دینداری توجّه کند، اما به آزادی فکر توجّه نکند؛ یا به آزادی فکر و بیان توجّه کند، به حفظ دین و ایمان مردم توجه نکند. اگر این‌طور باشد، کار ناقص انجام می‌گیرد. باید به همه مجموعه ارزش‌ها توجّه شود. بالاتر از همه، دستگاه‌های حکومتی هستند که باید به تمام این ارزش‌ها توجّه کنند و همه آن‌ها را مورد حفاظت و حراست قرار دهند. عنصر سوم، حرکت به جلو است. رکود و سکون و سکوت موجب می‌شود که جمود و تحجّر و کهنگی به‌وجود آید و ارزش‌ها کارآیی خودش را از دست بدهد. کهنگی، دنباله‌اش ویرانی است. اگر بخواهند کهنگی به‌وجود نیاید، باید پیشرفت و حرکت به جلو باشد. این حرکت به جلو، همانی است که من در روز تاسوعا از آن به «اصلاحات انقلابی» تعبیر کردم. اگر اصلاحات، پیشرفت و نوآوری براساس ارزش‌های انقلاب نباشد، جامعه دچار ناکامی خواهد شد. این، آن اصول اساسی است. به ارزش‌ها توجّه کنیم؛ در ارزش‌ها تبعیض قائل نشویم، در چارچوب ارزش‌ها تحوّل و حرکت به جلو را با جدّیت تمام دنبال کنیم.

البته به‌طور طبیعی در جامعه کسانی هستند که به بعضی از این سه رکن توجّه می‌کنند، اما به بعضی دیگر توجه نمی‌کنند. بعضی افراد هستند به ارزش‌ها توجّه می‌کنند، اما به پیشرفت و تحوّل توجه پیدا نمی‌کنند. بعضی هم بعکس، به تحوّل و پیشرفت توجّه پیدا می‌کنند - از تغییر و نوآوری صحبت می‌کنند -، اما به رعایت ارزش‌ها توجّه لازم را نمی‌کنند. نه این‌که قبول ندارند - قبول هم دارند -، اما مسأله اوّلشان، مسأله ارزش‌ها نمی‌شود؛ مسأله پیشرفت و تغییر و تحوّل می‌شود. یک عده هم بعکس، نه این‌که به تحوّل عقیده نداشته باشند، اما مسأله اوّلشان حفظ ارزشهاست. در زمینه ارزشها، یکی به مسأله تدیّن وایمان مردم بیشتر توجّه پیدا می‌کند؛ یکی به مسأله استقلال کشور از کمند تصرّف قدرت‌ها بیشتر توجّه می‌کند؛ یکی به مسأله آزادی توجّه بیشتری پیدا می‌کند؛ یکی به مسأله اخلاق توجّه بیشتری پیدا می‌کند. البته این امری طبیعی است که اشکالی هم ندارد. بهترش این است که همه به همه اجزا توجّه کنند؛ اما اگر یک عدّه به یک بخش توجّه پیدا کردند، یک عده به یک بخش دیگر توجّه پیدا کردند؛ بسیار خوب، این‌ها می‌توانند مکمّل هم باشند. کسانی که در جامعه به ارزش‌ها اهمیت می‌دهند، این‌ها مکمّل کسانی هستند که به تحوّل و پیشرفت اهمیت می‌دهند. کسانی که به تحوّل و پیشرفت اهمیت می‌دهند، مکمّل کسانی شوند که به ارزش‌ها توجّه پیدا می‌کنند.

البته اختلاف به وجود می‌آید، اما این اختلاف مهم نیست. ممکن است کسانی که به ارزش‌ها بیشتر توجّه دارند، به کسانی که به تحوّل بیشتر توجه دارند، بتازند که شما به ارزش‌ها بی‌اعتنایی و بی‌احترامی می‌کنید؛ یا آن کسانی که به تحوّل اهمیت بیشتری می‌دهند، به کسانی که به تحوّل کمتر توجّه می‌کنند، ولی به ارزش‌ها توجّه بیشتری می‌کنند، بگویند شما به پیشرفت و ترقّی و به جلو رفتن اعتنایی ندارید و ایستایی را ترویج می‌کنید. این‌ها در جامعه هست و یا ممکن است پیش بیاید؛ اما اشکالی ندارد و مهم نیست. باید همدیگر را تحمل و قبول کنند. وقتی که اساس را - که ارزش‌ها و حرکت در چارچوب این ارزشهاست - همه به‌طور کلّی قبول دارند، این که حالا یک عدّه کمتر به یک بخش توجّه می‌کنند و بیشتر به بخش دیگر توجّه می‌کنند، چندان اهمیتی پیدا نمی‌کند. دعوا نباید بشود.

مرزی که بین این‌ها وجود دارد، یک مرز واقعی و یک مرز تعیین کننده نیست. می‌توانند با هم یک وحدت عمومی را تشکیل دهید؛ هویّت کلّی جامعه اسلامی و انقلابی را تشکیل دهند و در واقع مثل دو «جناح» عمل کنند. دو جناح، یعنی دو بال یک پرنده. اگر هر دو بال یک پرنده خوب حرکت کند، پرنده بالا و پیش خواهد رفت. کسانی که پایبند به ارزشهایند، اگر این پایبندی را خوب حفظ کنند - البته به تحوّل هم بی‌اعتنا نباشند - کسانی هم که پایبند و دلبسته تحوّل و پیشرفت و روبه جلو رفتن و تغییر و تبدیلند، اگر این را حفظ کنند - البته به ارزش‌ها هم توجّه داشته باشند - جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند کرد و در واقع انقلاب را تکمیل می‌کنند و پیشرفت را در سایه ارزش‌ها تحقّق می‌بخشند و می‌توانند خوب باشند.

البته آن چیزی که می‌تواند همه این ارزش‌ها را مورد نظر قرار دهد و در همه زمینه‌ها پیشرفت را شامل حال همه آن‌ها کند، چیزی است که در قانون اساسی و در فقه ما پیش‌بینی شده است و آن این است که یک فقیه عادلِ زمان‌شناسی در جامعه حضور داشته باشد که انگشت اشاره و هدایت او بتواند کار‌ها را پیش ببرد.

چرا فقیه باشد؟ برای این که ارزش‌های دین و ارزش‌های اسلامی را بشناسد. بعضی ممکن است آدم‌های خوبی باشند، اما بادین آشنا نباشند و نتوانند آنچه را که مفاد قرآن و سنّت و حدیث و مفاهیم دینی است، درست درک کنند. ممکن است اشتباه کنند و غرضی هم نداشته باشند. پس، باید فقیه باشد.

چرا باید عادل باشد؟ برای این که اگر او از وظیفه تخلّف کند، ضمانت اجرا از دست خواهد رفت. او اگر به فکر خودش باشد، به فکر دنیای خودش باشد، به فکر کامجویی خودش باشد، به فکر قدرت‌طلبی باشد، به فکر حفظ مسند باشد، آن‌وقت آن ضمانت لازم برای سلامت این نظام باقی نخواهد ماند؛ لذا اگر از عدالت افتاد، بدون این که لازم باشد کسی او را عزل کند، خودش معزول است.

چرا زمان شناس باشد؟ برای این که اگر زمان شناس نباشد و دنیا را نشناسد، فریب خواهد خورد. باید زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تا حیله‌ها و ترفند‌ها را بشناسد، تا بتواند در مقابل ترفند‌ها آنچه را که لازمه وظیفه و مسؤولیت اوست، آن را تدارک ببیند و انجام دهد. این ساز و کار‌های لازم، در قانون اساسی پیش‌بینی شده است. این آن چیزی است که مطلوب است.

البته امروز در نظام اجتماعی ما، آن جناح‌هایی که من عرض کردم - که بعضی بیشتر به ارزش‌ها توجّه می‌کنند، بعضی به تحوّل و پیشرفت توجّه می‌کنند - همدیگر را کمتر تحمّل می‌کنند! اگر همدیگر را بیشتر از آنچه که امروز تحمّل می‌کنند، تحمّل کنند، وجود دو جناح نه فقط مضر نیست، بلکه مفید هم هست. می‌توانند به هم کمک کنند و مکمّل یکدیگر باشند. مطلوب این است که همه به همه اجزای لازم توجّه داشته باشند و عمل کنند. اما اگر هم نشد و عدّه‌ای به این بخش، عدّه‌ای هم به آن بخش توجّه کردند، لااقل با یکدیگر دشمنی نکنند.

خطر‌هایی در این‌جا وجود دارد. مهم این است که به خطر‌ها توجّه شود. هر دو طرف قضیه را خطر‌هایی تهدید می‌کند. آن‌هایی که به ارزش‌ها توجّه می‌کنند و تحوّل و تغییر و پیشرفت را ندیده می‌گیرند، خطر تحجر تهدیدشان می‌کند؛ باید مراقب باشند. آن‌هایی که به تحوّل و تغییر توجّه می‌کنند و ارزش‌ها را در درجه اول قرار نمی‌دهند، خطر انحراف برایشان وجود دارد؛ این‌ها هم باید مراقب باشند. هر دو طرف باید مواظب باشند. مبادا گروه اوّل دچار جمود و تحجّر شود. مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمینه‌سازی برای دشمن و مخالفان اساس ارزش‌ها شود. اگر دو گروه این توجه را داشته باشند، آن‌وقت جامعه می‌تواند جامعه‌ای باشد که با همان وحدتی که مورد نظر و لازم است، زندگی خودش را به سمت تکامل و تعالی‌ای که اسلام برای او در نظر گرفته، پیش ببرد.

پس یک خطر، عبارت شد از این که دو جناح و دو طرف، خودشان غفلت کنند و دچار خطر شوند. اما خطر بزرگتر از این هم وجود دارد. آن چیست؟ آن خطرِ نفوذ است. از هر دو طرف ممکن است افرادی نفوذ کنند. گاهی یک دشمن از هر دو طرف نفوذ می‌کند: از آن طرف به عنوان ارزش‌گرایی می‌آید و با هرگونه تحوّلی مخالفت می‌کند؛ حتی با راه‌های رفته هم مخالفت می‌کند و می‌خواهد حرکت انقلابی را برگرداند. از این خطرناکتر، این طرف قضیه است؛ به عنوان تغییر و تحوّل و پیشرفت، کسانی بیایند که با اساس ارزش‌ها و با اصل اسلام و با اصل تدیّن مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفند؛ دچار همان سرمایه‌سالاری غربی‌اند؛ دنبال کیسه دوختن‌اند؛ با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفند؛ با نام دین هم مخالفند، ولو به زبان نیاورند! این‌ها به نام تحوّل، به نام تغییر، به نام پیشرفت، به نام اصلاح، بیایند وارد میدان شوند و میدانداری کنند. این‌ها ممکن است در بدنه اقتصادی جامعه نفوذ کنند. اگر این‌گونه آدم‌های بیگانه و غریبه در بدنه اقتصادی جامعه نفوذ کنند، البته خطرناک است؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است و باید دست انسان‌های امین باشد. اما از آن خطرناکتر این است که بیایند در مراکز فرهنگی نفوذ کنند؛ ذهن مردم، ایمان مردم، باور‌های مردم، خط سیر صحیح مردم را قبضه کنند و در اختیار بگیرند. همان چیزی اتفاق بیفتد که در صحنه مطبوعات و صدا و سیمای دنیای غرب اتفاق می‌افتد؛ یعنی سرمایه‌سالاری. همچنان که رادیو‌ها و تلویزیون‌های بین‌المللی امپراتوری خبری دنیا در دست سرمایه‌دارهاست، این‌ها به داخل کشور ما بیایند و مراکز فرهنگی را هم تصرف کنند و از طریق فرهنگی بخواهند اثر بگذارند. این همان چیزی است که بنده چند سال قبل از این، نشانه‌های آن را در گوشه و کنار مشاهده کردم و «تهاجم فرهنگی» را گفتم. بعضی پذیرفتند، بعضی هم اصلش را انکار کردند و گفتند اصلاً تهاجم فرهنگی وجود ندارد!

اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحوّل بزنند؛ معلوم است که تحوّل مورد نظر آن‌ها چیست! تحوّل مورد نظر آنها، یعنی تحوّل نظام اسلامی به نظام غیر اسلامی! تحوّل مورد نظر آنها، یعنی حذف نام اسلام، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامی! اتفاقاً ما بعضی از این‌ها را هم می‌شناسیم. حالا بعضی که از تفاله‌ها و پس‌مانده‌های رژیم گذشته‌اند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند؛ بعد هم توانستند خودشان را در لابلای جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسی تازه کنند و سر بلند کنند و ادّعای آزادی و مردم سالاری و دمکراسی کنند؛ همان کسانی که عمله ظلم و جور دستگاهی بودند که بیش از پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردند و یک ذره مردم سالاری در آن پنجاه سال نبود؛ حالا همین کسانی که با همه‌ی وجود برای آن رژیم کار کردند، بیایند شعار اصلاحات بدهند! این اصلاحات معنایش چیست؟! این اصلاحات، یعنی همان اصلاحات امریکایی! یعنی حالا که شما ملت ایران دست امریکا را قطع کردید، بیایید برگردید و روشتان را اصلاح کنید؛ اجازه بدهید اربابان امریکایی به داخل تشریف بیاورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره امور کشور را به دست گیرند!

یک عدّه هم کسانی هستند که مال آن رژیم نیستند؛ اما از اوّل انقلاب، بلکه بعضی پیش از انقلاب، نشان دادند که به اداره کشور برطبق احکام اسلام از بن دندان عقیده‌ای ندارند. آن‌ها اسم اسلام را می‌خواهند و اسم اسلام را دوست می‌دارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند؛ اما مطلقاً اعتقادی به فقه اسلامی، به احکام اسلامی و به حاکمیت اسلامی ندارند. معتقد به همان روش‌های فردی‌اند. اوایل انقلاب هم یک عدّه از همین‌ها توانستند امور را قبضه کنند و در دست گیرند. اگر امام به داد این انقلاب نمی‌رسید، همین آقایان، خشک خشک انقلاب و کشور را به دامن امریکا برمی‌گرداندند! این‌ها هم دم از اصلاح می‌زنند؛ گاهی دم از اسلام هم می‌زنند؛ اما در کنار کسانی قرار می‌گیرند که صریحاً علیه اسلام شعار می‌دهند و با آن‌ها اظهار همبستگی می‌کنند! گاهی دم از اسلام می‌زنند، اما در کنار کسانی قرار می‌گیرند که شعار ضدّیت با حکومت اسلامی، شعار سکولاریزم و حکومت منهای دین و حکومت غیردینی و حکومت ضدّ دینی و لائیسم را می‌دهند! پیداست که این‌ها نفوذیند. این‌ها جزو آن دسته‌ای نیستند که ارزش‌ها را قبول دارند و معتقد به تحوّلند؛ نه. این‌ها نفوذیند؛ این‌ها بیگانه و غریبه‌اند. بنده چند ماه قبل از این در همین منبر نماز جمعه بحث «خودی» و «غیرخودی» را مطرح کردم؛ اما فریاد بعضی‌ها بلند شد که چرا می‌گویید «خودی» و «غیرخودی»! بله، این‌ها غیرخودی‌اند؛ این‌ها انقلاب و اسلام و ارزش‌ها را قبول ندارند؛ جناح‌های خودی باید حواسشان را جمع کنند.

من دو، سه نکته دیگر را در این جا عرض می‌کنم: نکته اوّل این است که هم آن بیگانه‌ها، هم پشتیبانان خارج از کشورشان، هم سرویس‌های جاسوسی، هم آن‌هایی که در رادیو‌ها پشتیبانی تبلیغاتی برایشان می‌کنند، هم آن‌هایی که احتمالاً به صورت آشکار یا پنهان پول حواله آن‌ها می‌کنند، این‌ها بدانند که این انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسؤولیت دارم و تا نفس می‌کشم، اجازه نخواهم داد که این‌ها با مصالح این کشور بازی کنند. بنده کسی نیستم؛ این را هم بدانند؛ من هم که نباشم، هرکس دیگری در این مقام و مسؤولیت باشد، همین‌طور است. غیر از این امکان ندارد. آن دست ملکوتی و الهی که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی گذاشت، فهمید چه‌کار می‌کند. آن کسی که در این مسند هست، اگر همین دفاع از مصالح انقلاب و مصالح کشور و مصالح عالیه اسلام و مصالح مردم و این روحیه و این عمل را نداشته باشد، شرایط از او سلب شده است؛ آن‌وقت صلاحیت نخواهد داشت؛ لذاست که شما می‌بینید با همین اصل مخالفند؛ چون می‌دانند که مسأله، مسأله اشخاص نیست. زیدی با این نام، این مسؤولیت را به‌عهده گرفته است؛ البته با او دشمنند، اما می‌دانند که مسأله با او تمام نمی‌شود؛ او هم نباشد، یکی دیگر باشد، باز هم قضیه همین است؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتی که این اصل نورانی در قانون اساسی هست و این ملت از بن دندان به اسلام عقیده دارند، توطئه‌های این‌ها ممکن است برای مردم دردسر درست کند؛ اما نخواهد توانست این بنای مستحکم را متزلزل سازد.

حرف من خطاب به جناح‌ها این است: برادران عزیز! خویشاوندان! بیایید مرز‌های جدید و نویی را تعریف کنید. نظام اسلامی به ایمان این خیل عظیم مردم متّکی است. ممکن است از لحاظ سیاسی، یک عدّه از مردم به یک جناح، یک عدّه هم به یک جناح دیگر معتقد باشند - باشند -، اما به اسلام معتقدند. خیال نکنند آن روزی که آن جناح در انتخابات برنده می‌شود، یک‌طور است؛ آن روزی که آن جناحِ دیگر برنده می‌شود، طور دیگری است؛ نه. این‌ها مذاق‌ها و مسلک‌های سیاسی و تشخیص‌های سیاسی است. اعتقاد به اسلام متعلّق به این مردم است. مردم آن کسی را انتخاب می‌کنند، آن کسی را به آن مرکز قدرت - چه مجلس، چه ریاست جمهوری، چه جا‌های دیگر؛ هر جا که جای انتخاب است - می‌فرستند که معتقدند براساس ارزش‌های اسلامی می‌خواهد این مملکت را از فقر و تبعیض و بی‌عدالتی و بقیه‌ی ضعف‌هایی که دارد، نجات دهد. مردم دنبال اسلامند. این دو جناحی که در داخل نظام قرار دارند، مرز‌های جدیدی را تعریف کنند. اوّلاً مرز بین خودشان را کمرنگ کنند و قدری بیشتر با هم گرم بگیرند؛ ثانیاً مرزشان را با آن بیگانه‌ها آشکارتر و واضحتر کنند.

ببینید، بحث این که حکومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار می‌کند، یک بحث است؛ اما این بحث که فلان جناح سیاسیِ داخل نظام، مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعریف می‌کند، یک حرف دیگر است. ما به‌عنوان حکومت، این مخالفی که در داخل جامعه وجود دارد - ولو مخالف نظام هم هست - تا وقتی که توطئه و معارضه نکرده است، جان و مال و عِرض و ناموس و حیثیت او امانت است؛ ما باید از او دفاع کنیم و می‌کنیم. اگر دزدی در خیابان رفت و دزدی کرد، ما نمی‌پرسیم که خانه موافق نظام را دزدی کرده است یا خانه مخالف نظام را؛ از هرکس دزدی کرده باشد، مجازاتش می‌کنیم. کسی که به طور غیرقانونی قتل نفس کند، ما نمی‌گوییم چه کسی را کشته است؛ اگر غیرقانونی کشته باشد، باید مجازات شود؛ فرقی نمی‌کند. آن وقت که می‌خواهیم پلیس و مأمور امنیت را مأمور کنیم که برود امنیت را حفظ کند، نمی‌گوییم برو امنیت را در آن منطقه و خانه و شهری که مردم آن بیشتر معتقد به نظامند، حفظ کن؛ نه. حکومت نسبت به همه آحاد مردم وظیفه‌ای دارد؛ مسلمان باشند، غیرمسلمان باشند؛ موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند؛ تا وقتی به معارض و توطئه کننده و برخورد کننده و عامل دشمن تبدیل نشده‌اند، رفتار حکومت با آنها، رفتاری مثل مؤمنین و مثل بقیه مردم است و هیچ تفاوتی ندارد. این یک حرف است؛ اما رفتار جناح‌های سیاسی، غیر از رفتار حکومت است. جناح‌های سیاسی باید موضعشان را مشخّص کنند. باید صریحاً نسبت به آن کسی که با اسلام مخالف است، با انقلاب مخالف است، با راه امام مخالف است، با اساس اسلامی برای این نظام مخالف است، موضع و مرزهاشان را روشن کنند. همین‌طور در مقابل کسانی هم که علی‌الظاّهر متدیّنند، اما به تحوّل انقلاب و به اصل انقلاب هیچ اعتقادی ندارند - متحجّران و جامدان - باید مرزهایشان را مشخّص کنند. نمی‌گوییم جنگ و دعوا و مبارزه کنند؛ اما موضع خود را مشخّص کنند. این حرف ما به جناح‌های سیاسی است.

البته آحاد مردم مواضعشان روشن است. خطاب من، خطاب به آحاد مردم نیست؛ آحاد مردم می‌دانند. من آن روز هم عرض کردم که واقعاً هیچ شکوه‌ای از این ملت عظیم و شجاع و مؤمن و سلحشور و انقلابی و با وفا و پرگذشت و صمیمی نیست. آنچه که توقع هست، از این اثرگذاران سیاسی است؛ از کسانی است که می‌نویسند؛ از کسانی است که می‌گویند. نباید بگذارند که آنچه دشمن می‌خواهد، انجام بگیرد.

امروز اساس حرکت دشمن علیه این نظام، یک حرکتِ باز هم فرهنگی و روانی است. می‌خواهند مردم را به آینده این کشور بدبین و ناامید کنند. می‌خواهند مردم را به انقلاب بدبین کنند. می‌خواهند مردم را به دولتمردان بدبین کنند. می‌خواهند مردم را به مسؤولان متدیّنی که در بخش‌های مختلف هستند - در قوّه مجریّه، در قوّه قضاییّه، در قوّه مقنّنه - بدبین کنند. می‌خواهند بین مسؤولان جدایی بیندازند و نقار ایجاد کنند. می‌خواهند تصویر تاریکی از آینده درست کنند. آنچه که موجب شد من از مطبوعات گله و شکایت کنم، این است. آن مطبوعات فاسد، درست همین کار‌ها را می‌کردند؛ تصویر از آینده: تصویر کج، معوج، نومید کننده. تصویر از وضع فعلی: تصویر خلاف واقع، ایجاد جوّ تشنّج در جامعه، ایجاد بدبینی در قشر‌ها نسبت به یکدیگر. بعضیشان حتی در پی ایجاد این فکر که مسؤولان کارایی ندارند! این هم از آن غلطهاست؛ نه. دولت کارایی دارد، امکانات دارد و می‌تواند کار‌هایی را بکند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظایف خودشان را انجام می‌دهند. خواست دشمن همین‌هایی بود که عرض کردم. نبایستی هیچ کس به این کمک کند.

همه کسانی که در صحنه سیاسی کشور حضور دارند، به ارزش‌ها و پایه‌های اساسی این انقلاب اعتماد کنند. بدانید آن چیزی که می‌تواند این کشور را نجات دهد، همان چیز‌هایی است که همه در اسلام مندرج است و اسلام است که می‌تواند. خوشبختانه امروز مسؤولان کشور انسان‌های کارآمد و مؤمنی هستند. من باز هم مجدّداً عرض می‌کنم که مسؤولان کشور، رؤسای قوا، رئیس جمهور، بسیاری از اجزاء دولت - البته من به بعضی از اجزاء دولت ایراد دارم و معتقدم که وظایفشان را یا درست نمی‌شناسند و یا درست پایبندی نشان نمی‌دهند - اعضای مجلس و ان‌شاءاللَّه به فضل الهی مجلس آینده، این‌ها کسانی هستند که می‌توانند این امید را در مردم تقویت کنند که آینده در این کشور، آینده خوبی خواهد بود و نیرو‌های این مردم ان‌شاءاللَّه در خدمت به بنا و سازندگی مادّی و معنوی این کشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست این مردم را از ادامه این مسیر باز دارد و مردم نخواهند گذاشت که تسلّط اهریمنی و جهنّمیِ بیگانگان متجاوز و پرتوقّع مجدّداً به این کشور برگردد.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات؛ و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر. (۱۴)

من چند جمله دعا کنم: نسئلک الّلهم و ندعوک. باسمک العظیم الأعظم و بالقران المستحکم و بالنبی الأعظم یا اللَّه، یا اللَّه، یا اللَّه.

پروردگارا! اسلام و مسلمین را نصرت عطا فرما. پروردگارا! این ملت مؤمن و شجاع را نصرت عطا کن. پروردگارا! دست دشمنان را از این ملت کوتاه کن. پروردگارا! گره‌های ریز و درشتِ در کار این ملت را با سرانگشت قدرت و حکمت خود باز کن. پروردگارا! دل‌ها را با هم مهربان کن. پروردگارا! برکات خودت را بر این ملت نازل کن؛ باران رحمتت را بر این ملت نازل کن. امروز ما راجع به پیامبر اکرم عرض کردیم و بخشی از وقت ما به ستایش از آن وجود نورانی و ملکوتی گذشت. درباره‌ی پیامبر، جناب ابی‌طالب شعری دارد که می‌گوید:

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‌

ثمال الیتامی عصمة للارامل (۱۵)

یعنی آن بزرگوار کسی است که به گل روی او، خدای متعال باران رحمت را بر بندگانش نازل می‌کند. امروز ما نام آن بزرگوار را آورده‌ایم؛ پروردگارا! تو را به حق پیامبر قسم می‌دهیم، بخش‌هایی از این سرزمین را که امسال دچار خشکسالی است، بلکه همه جای این کشور را به برکت آن وجود مقدّس از باران رحمت پرفیض و برکت خودت برخوردار کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد ما را مشمول رحمت و غفران خود قرار بده.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

۱) احزاب: ۷۰،
۲) احزاب: ۲۱،
۳) نظیر این مطلب در بحارالانوار، ج ۹، ص ۳۰۷ آمده است؛ فوقف یسوّی لحیته و ینظر الیها.
۴) نهج‌البلاغه، ۷۶،
۵) کافی: ج ۵، ۷۱،
۶) فتح: ۲،
۷) بحارالانوار، ج ۱۰، ۴۰،
۸) شوری: ۱۵،
۹) احزاب: ۳۲،
۱۰) احزاب: ۲۸،
۱۱) احزاب: ۲۹،
۱۲) توحید: ۱ - ۴،
۱۳) روژه گارودی (نویسنده مسلمان فرانسوی).
۱۴) عصر: ۳،
۱۵) بحارالانوار، ج ۲۰، ۳۰۰
 
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *