شطرنج سیاسی منطقه
_ هادی سیدافقهی در روزنامه حمایت نوشت: خروج شتابزده و مفتضحانه آمریکا از افغانستان، فصلی دیگر از شکستهای تاریخی کاخ سفید در جهان بهویژه در غرب آسیا را رقم زد. برخی این خروج را بهدرستی، «فرار» نامگذاری کردهاند و همچون «پاتریک بوکانان»، مشاور ارشد سه رئیسجمهور آمریکا (ریچارد نیکسون، جرالد فورد و رونالد ریگان) اعتقاد دارند عقبنشینی از افغانستان اگر شکست هم تلقی شود، بهتر از این است که یک دولت، بهصورت غیرمنطقی و سرسختانه و تنها برای جریحهدار نشدن غرور برخی سیاستمداران واشنگتننشین، به کشتاری که چهار رئیسجمهور را با خود درگیر کرده بود، رضایت دهد.
این درست است که آمریکا باید عطای افغانستان را به لقایش ببخشد و دیگر به فکر لشکرکشی نیفتد، ولی واقعیت بزرگتری نیز وجود دارد. ایالات متفرقه آمریکا سالهاست که میکوشد کشورهای غرب آسیا را بهاصطلاح یکپارچه کند و زیر بلیت خود درآورد، ولی چرخ روزگار به مراد یانکیها نچرخیده است.
کاخ سفید برای این منطقه اولویتهایی در نظر داشت که عبارت بودند از «ترغیب کشورها برای حرکت بهسوی لیبرال دموکراسی و توسعه سیاسی»، «ایجاد ساز و کار مردمسالاری به سبک و سیاق کاملاً غربی»، «تقویت طیف لیبرال و توسعه آموزشی و علمی به شیوه آمریکایی»، «رشد اقتصاد کشورها شامل خصوصیسازی در بستر کاپیتالیسم» و از همه مهمتر «ترویج فرهنگ و سبک زندگی غربی».
شاید بتوان گفت از میان کشورهای منطقه، عراق و افغانستان، دو کابوس برای راهبردنویسان آمریکایی بودند و در مواردی که موفقیتهایی به دست آوردند (ازجمله در کشورهای حاشیه خلیجفارس)، همگی تصنعی و سطحی به شمار میروند چراکه از همراهی ملتها برخوردار نیستند.
تکلیف ملتهای عراق و افغانستان که معلوم است. در عراق، اکثریت قریب بهاتفاق سیاسیون و مردم، خواستار خروج آمریکا از این کشور هستند. در کویت، امارات، اردن، بحرین، قطر و حتی ترکیه، یا شاهد تظاهرات ضدآمریکایی و اعتراضات در شکلهای مختلف بودهایم و یا دستکم، مردم اگر مجالی یابند، مخالفت قاطع خود را مثل مردم بحرین و عربستان با نظام حاکم نشان میدهند.
بنابراین، آمریکاییها جایی در منطقه ندارند و خودشان بهتر از هرکسی میدانند که باید بروند. افزون بر این، چه بمانند و چه بروند، وارد یک بازی دو سرباخت شدهاند. آنها علیرغم اینکه حضور کمرنگی در منطقه دارند، برای کاهش نیروهای خود برنامهریزی میکنند و آنچه «جو بایدن»، رئیسجمهور آمریکا در فراری دادن نظامیانش از افغانستان انجام داد، بخشی از این برنامه بزرگ است.
این شبهه نیز در میان برخی به وجود آمده که واشنگتن نه به خاطر شرایط تحمیلشده، بلکه به دلیل تصمیمات داخلی چنین سیاستی را به مرحله اجرا درآورده است. خب، اگر بنا را بر صحت این گزاره بگذاریم، باید به دنبال چرایی آن بود. افزایش هزینههای مالی، سیاسی و آنچه آنها از آن بهعنوان اعتبار آمریکا در منطقه یاد میکنند، این امکان را گرفته بود که بتوانند حضور طولانیمدت در غرب آسیا داشته باشند.
بنابراین، به دلیل مشکلات و مسائل فراوانی که در منطقه دارند، بهخصوص پس از تحولات اخیر، نمیتوانند مانند گذشته حضور مستقیم نظامی در منطقه داشته باشند و باید بهتدریج، نقش خود را کاهش دهند، کما اینکه پیش از بایدن، اوباما و ترامپ هم بر ضرورت کاهش تعهدات نظامی آمریکا اذعان کرده بودند. آنها دیگر قادر نیستند به همه متحدان خود در دنیا و ازجمله منطقه غرب و شرق آسیا تعهدات نظامی بدهند و این دقیقاً، شاخص افول قدرت کاخ سفید به شمار میرود.
این افول، اما شاخصهای دیگری هم دارد چراکه کاهش سلطه بلامنازع واشنگتن در غرب آسیا مورد تردید هیچکس نیست. یکی از مهمترین عیارسنجیها در تعریف قدرت بازیگران بینالمللی، میزان برش و نفوذ دستورکارهای منطقهای آنهاست. آمریکا تا همین چند سال پیش، خود را تنها قدرت تعیینکننده بایدها و نبایدهای منطقه فرض میکرد. در مقام عمل هم سالها اینگونه بود که کلیدداران کاخ سفید تعیین میکردند چه اتفاقی باید در منطقه بیفتد و چه اتفاقی نباید رخ دهد.
همانگونه که در هفتههای گذشته در ماجرای افغانستان شاهد آن بودیم، اکنون بسیاری از مسائل کلیدی منطقهای بدون حضور و حتی مشورت با آمریکا رقم میخورد. تحولات سوریه و عراق نیز شواهدی گویا و روشن هستند که نشان میدهند کاخ سفید دیگر قادر نیست منحصراً معادلات را معماری کند؛ چراکه بازیگران قدرتمند دیگری، گوی رقابت را از بهاصطلاح ابرقدرت جهان ربودهاند.
شاخص دیگر برای سنجش کاهش قدرت آمریکا در آسیا، توانمندی برای جهتدهی یا مدیریت بحرانهاست، به این مفهوم که تشکیکهای جدی در این خصوص شکلگرفته که واشنگتن تا چه حد توانسته یا میتواند امواج بحرانها را کنترل کند. از اواسط دهه ۶۰ میلادی تا دهه ۸۰، اگر نگوییم چالشها و موضوعات خاورمیانه را آمریکا بهتنهایی مدیریت میکرد، اما دستکم اینطور نشان میداد که هیچ بالا و پایین و فراز و فرودی در منطقه بدون حضور مستقیم آنها قابلحل نیست و امنیت غرب آسیا، اولویت درجهیک کاخ سفید است. درحالیکه شکست واشنگتن در افغانستان نشان داد که ابتکار عمل از دست یانکیها خارجشده و دیگر نمیتوانند مسائل و بحرانها را بهجایی که میخواهند سوق دهند.
آنچه «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور سابق آمریکا درباره تغییر شرایط به ضرر واشنگتن بیان کرد و بهصراحت گفت ۷ تریلیون دلار را بیجهت در غرب آسیا به باد داده، واقعیت ماجراست، چون شرایط دیگر به وفق مراد آنها پیش نمیرود. یک پرده از این حقیقت را «کری نیکسون»، رئیس شرکت بدنام «بلک واتر» بیان و اذعان کرد مجهزترین ارتش جهان به مشتی چوپان موتورسوار، جنگ را باختند! بعضی از صاحبنظران و کارشناسان آمریکایی بهدرستی اقرار کردهاند که آمریکا شاید بتواند ازاینپس جنگی را بهتنهایی کلید بزند، اما قطعاً نمیتواند بهتنهایی صلح را برقرار کند.
نکته پایانی اینکه اگر شطرنج سیاسی منطقه را بخواهیم بر مبنای تحولات منطقه پیشبینی کنیم، باید گفت که برآیند اوضاع بهخصوص از مقطع زمانی سال ۲۰۰۰ به اینسو، آن است که دگرگونیهای غرب و شرق آسیا حاکی از تغییر الگوی مدیریت منازعات خواهد بود؛ بهاینترتیب که نظم وارداتی و آمریکامحور بر پایه برتری نظامی بهشدت تضعیفشده و نظم جدیدی مبتنی بر بازیگران قدرت منطقهای بهخصوص ایران در حال تثبیت است.
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.