صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

سقایی در کانال کمیل

۰۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۱:۰۲
کد خبر: ۷۵۲۲۸۱
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
کتاب «راز کانال کمیل» به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در راستای گسترش فرهنگ ایثار و معنویت، گردآوری شده است و پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه را در دوران طلایی هشت سال دفاع مقدس در تاریخ شکوهمند انقلاب اسلامی روایت می‌کند.
- کتاب «راز کانال کمیل»، به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در راستای گسترش فرهنگ ایثار و معنویت، گردآوری شده است و پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه را در دوران طلایی هشت سال دفاع مقدس در تاریخ شکوهمند انقلاب اسلامی روایت می‌کند، در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 
ایثار
هوا تاریک شد، ابراهیم هادی این بار اذن مغرب را با صدای دل‌نشین تری گفت، اصحاب عاشورایی سیدالشهدا (ع) نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند، بچه‌ها با اینکه تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند باز هم می‌خواستند به دل دشمن بزنند. اما تنها مانع، نداشتن سلاحی مناسب و مهمات بود، و این شده بود خوره روحشان، تنها سلاحی که داشتیم کلاشینکف و دو قبضه آرپی‌جی بود، آن هم با مهمات بسیار کم.
 
مهمات ما آن قدر کم بود که حتی بچه ها توی خاک هم به دنبال فشنگ می‌کشتند. یک تیربار بدون فشنگ و از کار افتاده هم در کانال بود که عملاً فایده‌ای نداشت. روز‌های گذشته در کانال آرپی‌جی و نارنجک وجود داشت و بچه هابا همان مقدار مهمات جلوی دشمن را می‌گرفتند، اما الآن فقط چند فشنگ کلاشینکف برای بچه‌ها مانده بود و چند راکت آرپی‌جی، که ابراهیم دستور داده بود برای شرایط خاص نگهداری شود.
 
ابراهیم بچه‌هایی در تاریکی شب مخفیانه آن‌ها را به بیرون فرستاد، را که هنوز تاب‌وتوان داشتند را صدا کرد، به آن‌ها گفت تا در اطراف کانال شهدا و جنازه‌های بعثی را بگردند و مهمات و آذ و آذوقه‌ای که اگر وجود داشت به داخل کانال بیاورند.

برخی جان خود را در این راه ندادند و دیگر به کانال برنگشتند و بعضی مقداری آب و مهمات می‌آورند و بعضی از بچه‌ها که توانایی یه شان از بقیه بیشتر بود برای آوردن مهمات و آب حتی تا نزدیکی نیرو‌های خودی هم پیش رفتند آن‌ها به راحتی می‌توانستند خود را به نیرو‌های خودی برساند و دیگر به کانال برنگردند، اما نیروی قدرت‌مند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود و فا و معرفت چنان با گوشت و خونشان آمیخته بود که پس از تحمل رنج‌های فراوان با همان تعداد اندک فشنگی که پیدا کرده بودند، دوباره به کانال باز می‌گشتند و با سختی‌های شان می‌ساختند.
 
بچه‌هایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه هر از چند گاهی در دل شب به میانه کشته شدگان می‌رفتند و صحنه‌های دل‌خراش می‌دیدند که تا مدت‌ها آزارشان می‌داد. آن‌ها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا عمق میاب بیابند بعضی وقت‌ها نیز در بین راه مجمع جهانی را می‌دیدند که با دست و پای قطع شده دست به دامان آن‌ها می‌شدند و جراحی آب طلب می‌کردند در چنین مواقعی شرم خجالت خوره‌ای بود که تا مدت‌ها به جان بچه‌ها می‌افتاد و آن‌ها را ذره آب می‌کرد.
 
یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. پس از بازگشت به کانال در حالی که بغض راه صحبت کردن را بر او بسته بود، گفت: داشتم آرام و سینه‌خیز مربوط می‌گذشتم پایم به چیزی گیر کرد و چند ثانیه متوقف شدم و به آرامی سرم را به عقب چرخاندم، دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود و پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود، یک پایش را هم با چفیه بسته بود صورت این مجروح به سختی دیده می‌شد، اما حالش حالت ضعفش به خوبی نمایان بود.
 
چهار شب از آغاز عملیات می‌گذشت و زنده ماندنش بیشتر شبیه معجزه بود، چگونه توانسته بود از دید دوربین تک تیرانداز‌ها در امان بماند هیچ‌کس نمی‌دانست فکر کرد می‌خواهم او را به عقب برم به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم به او گفتم برادر عقب نمی‌روم که تو را با خود ببرم، بچه‌ها در کانال گیر کردند و من به دنبال من آمدم.
 
آن مجروح لبانش به سختی تکان خوردن چیزی گفت، اما آن‌قدر صدای ضعیف بود که حرفش را نفهمیدم، سرم را به دهانش نزدیک‌تر کردم تشنه بود و آب می‌خواست می‌گفت گلویم از بی‌آبی بد جور درد می‌کند، اگر امکان دارد آبی به من بده ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم سرم را پایین انداختم و قطره‌های اشک آرام از چشمانم جاری شد.

‌نمی‌توانستم برایش کاری کنم بی آنکه چیزی بگویم شرمنده و خجالت‌زده صورتم را به روی صورت رنگ پریده گذاشتم خیلی سرد بود، اما به من آرامش خاصی داد آن‌قدر خسته بودم که از آرامش او خوابم برد نمی‌دانم چقدر گذشت که از صدای انفجاری بلند شدم، سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم از حرم گرم نفس‌هایش خبری نبود او را صدا زدم و به شدت شانه‌هایش را تکان دادم دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده بود و دیگر تشنه نبود.
 
وقتی دوست ما این ماجرا را تعریف کرد ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد سرم را به سمت آسمان بالا بردم ستاره‌ها آرام به این صحنه نگاه می‌کردند نمی‌دانم چه چیزی علی‌اکبر‌های امام خمینی (ره) را پس از چهار روز از پا درآورد جرئت خونریزی؟ تشنگی؟ و یا...

غرورانگیزترین قسمت این داستان این بودد که بعضی از همین بچه‌ها قمقمه‌های دوستان شهید خود را که مقداری آب داشت پیدا می‌کردند، اما با آنکه خود از شدت تشنگی می‌سوختن با آن لب نزده و آب را برای دوستان مجبور شدند در کانال می‌آوردند راستین بچه‌های ۱۶، ۱۷ ساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودن رزمنده‌ای که می‌توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد، تنها به خاطر کمک و یاری به دوستان مجروح ۸۹ تنها حاضر به عقب‌نشینی نبود، بلکه حتی از آبی که به هم زحمت پیدا کرده بود قطره‌ای نمی‌نوشید، این مصداق دقیق همان آیه نورانی قرآن است که هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی‌رسید، تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید.
 
اگر می‌خواهید بدانید که این حماسه در کجا و کدام منطقه اتفاق افتاده و این راز موفقیت بچه‌های کمیل مربوط به کدام سرزمین است با ما همراه شوید. ابتدا کمی به گذشته برمی‌گردم و مقدمه از شروع این دفاع مقدس را یادآور می‌شویم، اما توصیه به شما همراه گرامی دارم اگر می‌خواهید با روحیه فداکاری و ایثار همراه با اخلاص بچه‌ها در این کانال آشنا شوید حکایت این مجموعه را در جای خلوت و اگر شد دو بار مطالعه کنید تا راز‌های نهفته در این حکایت بر شما برملا شود تا بدانیم مشکلات دنیای امروز ما یک هزار و مشکلاتی که این رزمندگان تحمل کردند نخواهد شد.
 
 

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *