صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

عشق یک جوان اهل تسنن به علی هاشمی

۲۳ تير ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۰:۰۱
کد خبر: ۷۴۱۵۴۳
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

جذب نیرو

عبدالرضا مؤمنی‌نیا و هوشنگ جووند
حجم کار زیاد شد و زمان کم بود. باید به همه امور سر و سامان می‌دادیم. حاجی کار‌های کلیدی و حساس را به نیرو‌های قدیمی و مورد اعتماد سپرد و برای کار‌های دیگر نیاز به نیروی جدید داشت.

به آقای اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفت: «اردو بگذار و نیرو جذب کن». چیزی نگذشت که عد‌ه‌ای آمدند.

به اقتصاد گفتم: حالا که این عده جمع شده‌اند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفته‌ای شما را جذب می‌کنیم. اقتصاد به من گفت: «اینکه اصلاً در گزینش سپاه امکان نداره، من چنین حرفی نمی‌زنم.»
 
وقتی بحث بالا گرفت پیش حاجی آمدیم. حاجی هم به اقتصاد گفت: «بگو یک‌ماهه شما را جذب می‌کنیم.»
 
اقتصاد گفت: نمی‌کنند، برای ما بد میشه که این حرف رو بزنیم. حاجی هم گفت: «ما الان به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همینجا بمونه. گزینش سپاه و بقیهی چیز‌ها هم مسائل درون سازمانی است، شما بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی».

اقتصاد هم ناراحت شد و رفت و به نیرو‌ها گفت: ما سعی می‌کنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم.
 
بعد از آن حاجی برای آنکه بدقول نشود و بین بچه‌ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربلا پیگیری کرد تا اسامی داده شود و آن‌ها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کار‌ها پیش رفت. حتی برای بچه‌ها پرونده تهیه کرد که اگر اتفاقی افتاد، حداقل تکلیف نیرو‌ها مشخص باشد.

نیرو‌های جدید را در شناسایی‌هایی که خیلی سری نبود با نیرو‌های قدیمی می‌فرستاد تا زندگی در هور و آبراه‌ها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو هم از چیز‌هایی بود که زمان می‌برد تا به آن عادت کنند. البته آن‌ها هم در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند.

٭٭٭

در مرکز اطلاعات قرارگاه نصرت واحدی تأسیس شد که کار اصلی‌اش جعل اسناد دشمن بود! جعل گواهینامه، شناسنامه، کارت پایان خدمت، برگ مرخصی، برگ تردد و...

این کار با تردستی و مهارت بالایی انجام می‌گرفت؛ طوری که مدارک جعلی با اصل یکسان بود! در عراق هر جبهه‌ای برگ تردد خاص خودش را داشت که رنگ آن با جبهه دیگر فرق می‌کرد.

این برگ‌ها هر یکی دو ماه تغییر می‌کرد تا امکان جعل آن وجود نداشته باشد؛ اما در اطلاعات قرارگاه و زیر نظر مستقیم حمید رمضانی افراد خبر‌ه‌ای جمع شده بودند که کارشان جعل اسناد بود. در داخل ارتش عراق هم کسانی
را داشتیم که مرتب اسناد جدید و اصلی را برایمان می‌آوردند و از این نظر می‌توانستیم خوب کار کنیم.

حتی یادم هست که در چند نوبت کارت سازمان امنیت عراق (استخبارات) را نیز به دست آوردیم و جعل کردیم که خیلی به دردمان خورد. علی آقا چنین نیرو‌هایی را هم جذب می‌کرد.

٭٭٭

یک بار جلسه‌ای در هویزه برای سازماندهی گردان انصارالحسین ۷ که از نیرو‌های بومی بودند و در امن کردن هور نقش داشتند تشکیل شد. از علی آقا هم خواسته شد تا برود.

من را صدا کرد و گفت: «می‌خوام برم هویزه. ماشین داری؟»
 
گفتم: بله سرباز هم هست، من می‌شینم پشت فرمون و سرباز رو می‌فرستم قسمت بار. شما هم بنشینید جلو.

علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: «چرا این کار رو می‌کنی؟ چرا نمی‌ذاری سرباز کنار من، جلو بشینه؟»
 
گفتم: می‌خوام شما راحت باشین. گفت: «نه، هیچ وقت این کار رو نکن. سرباز با من فرقی نداره. همه ما آمدیم اینجا تا به تکلیفمان عمل کنیم و با دشمن بجنگیم. اگر سرباز کنار من بشینه، خیلی بهتره».
 
من ساکت شدم و رفتم توی فکر که علی آقا گفت: «حالا نمی‌خواد زیاد فکر کنی، راه بیفت تا زودتر به جلسه برسیم.»

کار‌های حاج علی جالب بود. به خوبی نیرو‌ها را جذب می‌کرد. از افراد توبه‌کرده در میان ما بودند، تا افرادی از اقلیت دینی! یک بار جوانی از اهل تسنن را دیدم و از او پرسیدم: شما برای چی آمدید اینجا. گفت: من وقتی بار اول علی
هاشمی را دیدم، عاشق چشم‌هاش شدم! بعد هم عاشق افکارش شدم.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *