حقوق بشر به سبک کانادا!
جواد منصوری در یادداشتی نوشت: نباید تردید کرد که جنایت علیه بشریت و تبعیض نژادی غرب در دامنهای گستردهتر و مخوفتر در مقایسه با یکی دو قرن گذشته ادامه دارد و فقط شکل آن دچار تغییر شده و پیچیدهتر شده است.
_ جواد منصوری در روزنامه حمایت نوشت: ماجرای گورهای دستهجمعی در مدارس شبانهروزی قدیمی کانادا که از آنها اجساد کودکان بومی این کشور کشف شد، در هفتههای اخیر، بارها بحث و جنجال گستردهای از منظر حقوق بشری ایجاد کرد. هنوز از سومین کشف این گورها مدت زیادی نگذشته بود که روز گذشته بار دیگر اعلام شد گور دستهجمعی بیش از ۱۶۰ کودک بومی در یکی از مدارس سابق واقع در استان بریتیش کلمبیا پیداشده است.
این تراژدی در فضای سیاسی و اجتماعی کانادا تازگی ندارد و گزارشهای متعددی پیش از این از نحوه برخورد دولت مدعی حقوق بشر کانادا با بومیان این کشور منتشرشده بود که گزارش ۶ سال پیش «کمیسیون ملی حقیقت و مصالحه» در این خصوص، از مهمترین آنها به شمار میآید.
این تراژدی در فضای سیاسی و اجتماعی کانادا تازگی ندارد و گزارشهای متعددی پیش از این از نحوه برخورد دولت مدعی حقوق بشر کانادا با بومیان این کشور منتشرشده بود که گزارش ۶ سال پیش «کمیسیون ملی حقیقت و مصالحه» در این خصوص، از مهمترین آنها به شمار میآید.
بااینحال، ماجراهای هولناک اخیر تأثیرات شگرفی بر این موضوع داشت تا مشخص شود این بهاصطلاح مدارس - بخوانید کشتارگاههای کودکان - در خفا چه اقداماتی انجام میدادند و دولت چگونه عامدانه با بومیان برخورد میکرده است. اکنون بسیار دشوار است که مدارس شبانهروزی کودکان بومی را مکانی برای محو فرهنگ و نسلکشی سرخپوستان در این کشور ندانیم.
دولت کانادا از سال ۱۸۷۰ کودکان بومی را از خانواده جدا میکرد و برای یکدست شدن فرهنگ در این کشور، آنها را بهاجبار به مدارس شبانهروزی میفرستاد. کودکان مجبور به پوشیدن لباسهای مخصوص میشدند، بهاجبار باید زبان انگلیسی یاد میگرفتند و اگر به زبان مادری خود سخن میگفتند، تنبیه میشدند. کار اجباری در نیمی از روز، بخش دیگر زندگی این کودکان معصوم بود. دختران به نظافت، طبخ غذا و رسیدگی به خوابگاهها وادار و پسران نیز در مزارع به بیگاری گمارده میشدند. این اقدامات الزاماً برای آموزش آنها نبود و دولت و کلیسای کاتولیک کانادا به این وسیله کسب درآمد کرده و دانش آموزان بیپناه را به چشم نیروی کار مجانی نگاه میکردند.
«سر جان مک دونالد» اولین نخستوزیر کانادا مؤسس این مدارس بود. او در یک خطابه درباره لزوم تأسیس مدارس شبانهروزی برای کودکان بومی نکاتی را بر زبان راند که ثابت میکند ازنظر او مهاجران سفیدپوست، سرخپوستان، افرادی متوحش هستند. به گفته او، «زمانی که مدارس در محل زندگی والدین باشد، به این جهت که والدینشان وحشی هستند، گرچه کودک میآموزد بخواند و بنویسد، اما مثل بومیان فکر و زندگی میکند و تبدیل به وحشیای میشود که قادر به نوشتن و خواندن است. من بهعنوان رئیس این کشور واقعاً تلاش میکنم کودکان بومی حتیالمقدور از فضای تأثیرگذاری والدین خود دور بمانند و تنها راه این است که در مدارس، آموزشهای خاصی ارائه شود تا بتوانند عادات و نوع تفکر سفیدپوستان را فراگیرند».
علیرغم این لفاظی، در حقیقت رویه دولت و کلیسا این نبود که کودکان به علم و تمدن مدنظر آنها علاقمند شوند بلکه هدف این بود که به آنها آموزش داده شود چگونه خوب خدمت کنند، چطور در مزارع عرق بریزند و در صنایع مختلف چگونه مشغول کارگری شوند. در این فرایند، کودکان بسیاری دچار سوءتغذیه شدند و بسیاری از آنها به دلیل کمبود غذا و عدم رسیدگی پس از ابتلای به بیماری، جان خود را از دست میدادند.
این در حالی است که وقتی پس از مدتها خبری از آنها نمیشد، مسئولان مدارس، فرار یا گمشدن آنها را بهعنوان بهانه مطرح میکردند. کارشناسان و مورخان، اما موضوع وحشتناکتری را مطرح میکنند. به عقیده آنها، این گورها تنها بخش کوچکی از نوک کوه یخ بسیار بزرگ از جنایت علیه بشریت است و در سراسر کانادا، کودکان بسیاری دفن شدهاند.
این فرایند هماکنون ادامه دارد و موضوع اصلی در حال حاضر، بازخوانی تراژدیهای یک قرن و نیم گذشته نیست. برای بومیان هنوز هم بسیار دشوار است که یک سرخپوست اصیل بمانند و همزمان از حقوق شهروندی برخوردار باشند چراکه
والدین این کودکان مجبور به جدا کردن فرزندانشان میشوند.
صدها پرونده جنایی از ناپدید شدن دختران و زنان بومی حاکی از آن است که این اقلیت محروم، همچنان تحت ظلم قرار دارند و صدایشان هم بهجایی نمیرسد. به بیان سادهتر، این اتفاقات به این دلیل متوقف نمیشوند که سیستم سیاسی کانادا به لحاظ ساختاری نژادپرستانه است، هرچند وانمود کند کشوری مهاجرپذیر بوده و میان مذاهب، اقوام و نژادهای مختلف تفاوتی قائل نمیشود.
این در حالی است که کانادا سالهاست خود را پیشقراول کشورهایی کرده که ایران را به نقض حقوق بشر متهم و در مجامع بینالمللی علیه جمهوری اسلامی قطعنامه و بیانیه صادر میکنند. اتاوا درحالیکه همپیاله فرقه منافقین است و در نشستهای حضوری و مجازی آنها، نسبت به ایران عقدهگشایی میکند، با روشنتر شدن فجایع اخیر، بدون شک در صف اول ناقضان سیستماتیک حقوق بشر قرار گرفته، اما با گستاخی دیگران را متهم کرده و ژستهای انساندوستانه میگیرد.
علاوه بر این، تقریباً هیچ کشوری در غرب را نمیتوان آدرس داد که سابقهاش در این مورد تکاندهنده نباشد. نسلکشی انگلیسیها در شبهقاره و غرب آسیا از طریق ایجاد قحطیهای ساختگی، جنایات فرانسویها در قاره سیاه و موزهای که از جمجمههای قربانیانشان در آفریقا بنا کردهاند، دو جنگ جهانی اول و دوم که از اروپا کلید خورد و میلیونها نفر را به کام مرگ فرستاد، بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاگی توسط آمریکا و مواردی از این دست، گویای پیشینه سیاه حقوق بشری غرب است. چشم آبیهای تروریست، منابع و توان کشورها را غارت میکردند و میتوان اینگونه نتیجه گرفت که پیشرفتهای بلوک غرب، بیش از آنکه حاصل کوشش خودشان باشد، دستاورد جنایتهای سیستماتیک و طولانی آنها علیه ملتهاست.
از طرفی، نباید تردید کرد که جنایت علیه بشریت و تبعیض نژادی غرب در دامنهای گستردهتر و مخوفتر در مقایسه با یکی دو قرن گذشته ادامه دارد و فقط شکل آن دچار تغییر شده و پیچیدهتر شده است. به همین دلیل است که حنای نظام سلطه دیگر رنگی ندارد و ظواهر و ادعاهای پیچیده شده آنها در زرورقهای فریبنده چیزی نیست جز بسترسازی برای ارتکاب جنایتهای جدیدتر.
هژمونی رسانهای غرب، اما قتل کودکان معصوم را توجیه میکند؛ تلاش برای بسط فرهنگ لیبرالیسم با چنین خروجیهای وحشتناکی را صدور دموکراسی و دولت - ملتسازی معرفی کرده و مقاومت در برابر آن را تروریسم و افراطگرایی جلوه میدهد. نبرد با این تحریف آشکار و ضد بشری اگر دشوارتر از هماورد میدانی با پیادهنظام آنها نباشد، قطعاً آسانتر هم نیست؛ معرکهای که بهمراتب پیچیدهتر است و زمان و مکان هم نمیشناسد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *