صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

نامه‌نگاری‌های عجیب علی هاشمی با فرمانده

۲۲ تير ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۰:۰۱
کد خبر: ۷۴۱۱۹۹
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

خودش امضاست

شریف‌زاده و حاج آقا توحیدی و...
هزینه‌های قرارگاه بالا بود. همه نیاز‌ها را باید خودمان مستقیماً برطرف می‌کردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول می‌خواستیم، چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه می‌شدیم. این پول‌ها را هم از بند هشت به ما میدادند که مربوط به امور خاص و سری بود.

قرارگاه از هدایایی که مردم برای جبهه می‌فرستادند، محروم بود. کسی ما را نمی‌شناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استان‌ها نمی‌شدیم!
 
یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کاله و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتما نامه‌ای بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته‌ایم. فکر می‌کنیم قصد سوء استفاده دارد.
 
ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و این‌ها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سری بود. حاجی دستور داد: همه جنس‌ها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کم‌کم بیاورید اینجا در هور. بچه‌ها هم همین کار را کردند.
 
حاج علی بچه‌ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه‌ها خودشان هم بار می‌زدند و شبانه به هور می‌آوردند. نیرو‌های قرارگاه نصرت هم راننده بودند. هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و ... بچه‌ها یاد گرفته بودند کار‌های بزرگ را در گمنامی انجام دهند.

٭٭٭

تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پل‌هایی در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه‌های دیگر پول می‌خواستیم. حاجی، شریفزاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار.

شریف‌زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: حاج علی با این کاغذ پول نمی‌دهند! این خیلی کوچیکه، هیچ نشان‌های هم نداره فقط نوشت‌های» برادر محسن رضایی به برادر شریفزاده یک میلیون پول بدهید. «حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضایی بزنید.

حاجی خندید وگفت: برو، می‌دهند، این کاغذ خودش امضاست. او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: حداقل شما که می‌خواهید برای آقای رفیق‌دوست بنویسید، نامه را روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید.

آقا محسن هم یک کاغذ کمی بزرگتر برداشته و گفته بود: خوبه؟ اون بنده خدا هم گفته بود: والله نمی‌دونم. اما بالاخره با همان کاغذ یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی حاجی رو دید گفت: باورم نمی‎‌شد با این کاغذ اینقدر پول بدهند.

البته حاج علی تدابیر دیگری هم داشت. نیرو‌های بومی که کار شناسایی می‌کردند، برای خودشان ماهی می‌گرفتند و می‌فروختند.

حاجی تعدادی از نیرو‌ها را برای ماهی‌گیری می‌گذاشت و یک نفر را مسئول می‌کرد تا ماهی‌ها رو بفروشند.

هرچند این کار پوشش شناسایی‌ها بود، ولی پول خوبی در می‌آمد. با این کار حاجی قصد داشت تا آنجا که می‌شود قرارگاه خودکفا باشد تا هزینه کمتری از مقامات بالا گرفته شود و آن پول‌ها صرف جبهه‌های دیگر شود.

٭٭٭ 

هر وقت علی جلسه یا کاری داشت و به تهران می‌آمد، سری به خانه ما هم می‌زد. یک بار با دو تا اتوبوس از نیرو‌های نصرت برای دیدار امام آمده بودند که سه روز مهمان ما شدند.

یک روز رفتم پیش علی و گفتم: این بچه‌ها همش میرن شناسایی روی آب و وقتی برمی‌گردند، نان و لوبیا می‌خورند. درسته صداشون در نمی‌یاد، اما این درست نیست به خدا.

علی کمی مکث کرد و گفت: «حق با شماست. اما چه کار کنم. بودجه نداریم و گرنه خودم هم راضی نیستم که بچه‌ها رو در این وضع ببینم گفتم: اگر اجازه بدید، می‌روم بندرعباس و تن ماهی می‌آورم. فقط یک نامه بنویسید و یک نفر هم با من برای کمک بفرستید.

رفتم و بعد از چند روز با یک کامیون تن ماهی برگشتم. علی و بچه‌ها خیلی خوشحال شدند.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *