صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

کلاس‌های فرماندهی علی هاشمی

۰۵ تير ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۰:۰۲
کد خبر: ۷۳۶۲۵۶
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

 - شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزارهای هور بلند کرد و به ندای مظلومیت ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد.  در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.
 

***

توجه به نیرو‌ها

علی ناصری و نعیم الهایی و...
وقتی سپاه سوسنگرد پا گرفت و پاسگاه‌های حراست مرزی جان گرفت، حاجی تصمیم گرفت فرماندهان سپاه و مسئولان را از نتیجه کار با خبر کند تا هم قابلیت‌های سپاه سوسنگرد را بشناسند و هم نقشی کلیدی در جنگ بر عهده سپاه سوسنگرد بگذارند.

برای همین حاجی ترتیب یک سمینار را در خود سوسنگرد داد. این اولین سمیناری بود که در سوسنگرد برگزار میشد. حاجی شخصاً مسئولیت برگزاری آن را به عهده گرفت و همه فرماندهان را از سراسر ایران دعوت کرد تا از
نزدیک ابتکاراتی را که به شهر سوسنگرد حیات داده بود، شاهد باشند.

سمینار با موفقیت برگزار شد. بسیار تأثیرگزار بود. ما توانستیم به اهدافی که در نظر داشتیم برسیم. مدتی که از سمینار گذشت، یک دوره کلاس آموزش فرماندهی برگزار کرد. همه در آن شرکت کردند. خود حاجی درس می‌داد. بعد از دو هفته که کلاس تمام شد، اعلام کرد می‌خواهد امتحان بگیرد.
 
همه بچه‌ها را در نمازخانه جمع کرد. ورق‌های سفیدی پخش شد؛ بعد سؤال‌ها را گفت و بچه‌ها نوشتند. در انتها دو سؤال انتخابی هم مطرح کرد که باید به یکی از آن‌ها پاسخ می‌دادیم. یکی از آن سؤال‌ها این بود که درباره بند پوتین مطلب بنویسید و سؤال دیگر هم این بود که درباره شهید مجید سیلاوی هر چه می‌خواهید بنویسید! عجیب بود. از قبل چند بلندگوی بزرگ در نمازخانه گذاشته بود! همین که بچه‌ها شروع به جواب دادن کردند، صدا‌های بلند و جیغ‌مانندی به طور ممتد پخش کرد تا تمرکز بچه‌ها به هم بریزد. هیچ کس نمی‌دانست این کار برای چیست. برخی نمی‌توانستند سؤالات را جواب دهند.
 
بعد‌ها فهمیدیم که نظر حاجی این است که باید بچه‌ها به طور عملی یاد بگیرند که در موقعیت‌های سخت و غیر قابل پیش‌بینی مدیریت داشته باشند. تا هم به خودباوری لازم برسند و هم در غیاب فرمانده اصلی کار‌ها معطل نماند.
 
در عین حال انتخاب سؤال‌های اختیاری در آن وضعیت، این معنا را داشت که کدام یک از بچه‌ها توانایی بیشتری در مدیریت و فرماندهی در شرایط بحرانی و انتخاب راه حل مناسب را دارند.

به هر حال باید از بین نیرو‌ها مسئولانی انتخاب می‌شدند که کار‌ها را بر عهده بگیرند و خودشان مستقلاً بخشی از جنگ را اداره کنند.

اما یکی از وی‍‍ژگی‌های حاج علی این بود که سنگ صبور بچه‌ها به حساب می‌آمد بچه‌ها می‌آمدند و مشکلاتشان را مطرح می‌کردند و حاجی با همه وجود گوش می‌داد. هیچ فرقی هم بین نیروی تازهوارد و نیروی قدیمی نبود.
 
وقتی به شهر می‌رفت تا از خانواده شهدا دلجویی کند، پدر و مادر بعضی از نیرو‌ها گله می‌کردند که پسرمان ما را فراموش کرده و...

وقتی حاجی برمی‌گشت، آن نیرو را کنار می‌کشید و میگفت: «مگر شما برای خدا جبهه نیامدی؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده. حتماً برو به آن‌ها سر بزن، نگران حالت هستند» گاهی هم پولی از طرف سپاه می‌داد تا وقتی به خانه میرود، دست خالی نرود.

حاجی در کار هم همینطور بود. آدم پیگیری بود. وقتی کاری به کسی محول میکرد، تا انجام قطعی آن کار، دنبالش را میگرفت. حتی اگر آن شخص به مرخصی هم می‌رفت، آن کار را پیگیری می‌کرد.
 
بعضی وقت‌ها ساعت دو نیمه‌شب زنگ میزد و نتیجه کار را می‌پرسید! من به شوخی می‌گفتم: حاجی شما پیگیری نمی‌کنی؛ حال‌گیری می‌کنی! همین پیگیری مدام باعث میشد که نیرو‌های تحت امرش نتوانند از زیر کار در بروند و شانه خالی کنند.

در بین عشایر هم، سپاه و فرمانده آن، جایگاه خود را پیدا کرده و مورد احترام بزرگان بود. وقتی درگیری طایفه‌ای در جنوب و در بین عشایر پیش می‌آمد، سادات وساطت می‌کردند و قضیه فیصله پیدا می‌کرد.
 
ولی اگر سادات با هم درگیری پیدا می‌کردند و کار خیلی بالا می‌گرفت. دنبال حاج علی می‌فرستادند. همین حضور، سبب پایان یافتن مسئله می‌شد.

٭٭٭

بعد از دعای کمیل آمدم پیش علی آقا و گفتم: مشکلی دارم. گفت: «خیر باشه» گفتم: راستش با پدر و مادرم سر یک مسئله بیخودی حرفم شده. حالا روم نمی‌شه برم خونه. علی آقا کمی فکر کرد و گفت: «عیب نداره، پیش
می‌یاد. برو دستشون رو ببوس و بگو هر چی بوده تمام شده. بعدش هم به خاطر حرف‌هایی که زدی عذرخواهی کن»
 
گفتم: آخه نمی‌شه، تقصیر من که نبوده. گفت:» باشه، عیب نداره. شما رزمنده‌ای. آن‌ها سن و سالی ازشون گذشته، شما باید گذشت داشته باشی. پاشو پاشو خودم باهات می‌یام.

خلاصه علی آقا واسطه شد و با من آمد و مشکل من حل شد.
 
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *