سردار شهید محمدباقر منصوری؛ پاسدار نمونهای که عاشق امام خمینی (ره) و شهادت بود
شهید محمد باقر منصوری فرمانده واحد ادوات تیپ ۲ ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در «سقز» بود. او در سال ۱۳۶۷ به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد.
_ روزنامه جوان نوشت: سردار شهید محمدباقر منصوری از جمله شهدای استان کردستان است که برخلاف بسیاری از شهدای این خطه از کشورمان، علاوه بر حضور در جبهههای غرب کشور، به جبهه جنوب نیز رفته و رزمندگان را در آن منطقه از جبههها یاری رسانده بود. شهید منصوری که متولد سال ۴۳ در بیجار بود، از سن ۱۵ سالگی ارتباط و همکاری افتخاریاش را با سپاه شهرش آغاز و پس از دو سال سربازی در ارتش، مجدداً به سپاه ورود کرد و تا شهادتش در سال ۱۳۷۱، در این نهاد انقلابی خدمت کرد. اخلاق، پشتکار و منش شهید منصوری به گونهای بود که در سال ۱۳۶۷ به عنوان پاسدار نمونه از وی تقدیر به عمل آمد. در گفتوگویی که با خانواده و همرزمانش انجام دادیم، خاطرات کوتاهی از وی را تقدیم حضورتان میکنیم.
فاطمه احسنی مادر شهید
عشق به امام
پسرم محمدباقر سال ۱۳۴۳ در بیجار به دنیا آمد. از همان کودکی قانع و بیادعا بود. اگر از من بپرسند بارزترین خصوصیت اخلاقیاش چیست، میگویم خیلی صبور و شکیبا بود. کمتر حرف میزد و سعی میکرد کسی را از خودش نرنجاند. در عین ساکتی، پر جنب و جوش بود؛ برای انجام هر کاری پیشقدم میشد. اعتماد به نفسِ زیادی داشت. من و پدرش به یاد نداریم که او مشکل جدی برای ما ایجاد کرده باشد. چون ذات خوبی داشت و خوب هم تربیت شده بود، ما را به خواندن قرآن و پیروی از حضرت امام تشویق میکرد. خیلی به حضرت امام علاقه داشت. میتوانم بگویم عاشق امام بود. وقتی انقلاب پیروز شد، پسرم فقط ۱۴ سال داشت. ما در یک استان و شهر دورافتاده نسبت به مرکز قرار داشتیم، اما محمدباقر خیلی زود جذب انقلاب شد و همیشه میگفت اگر دستها و پاهایم را قطع کنند، دست از یاری امام خمینی (ره) بر نمیدارم. آن قدر خودش را گرم فعالیتهای انقلابی و کار در سپاه کرده بود که وقتی از او میخواستیم کمی هم به خودش و کارهای شخصیاش فکر کند، میگفت: «مگر حضرت امام با آن سن و سالش به فکر خودش است و برای خودش کار میکند که من با این قدرت و قوه جوانی فقط به فکر خودم باشم؟»
حمله به مأمور شاه
پسرم زمان انقلاب مقطع راهنمایی بود و مدرسه شاپور درس میخواند. یکی از دوستانش بعدها برایمان تعریف کرد: «محمدباقر یکی از نیروهای پرتحرک و پرتوان مدرسه بود. بیشتر اعتصاباتی که در مدرسه رخ میداد، یکی از پایهریزهای اعتصابات در آن زمان او بود. یادم است شعاری به این مضمون میداد که «تا انتقام نگیریم سر کلاس نمیریم». فکر کنم اوایل دی ماه بود که شهید محمدباقر منصوری و تعدادی دیگر از دانشآموزان را به دلیل اعتصابات مکرر از مدرسه اخراج کردند، وقتی از مدرسه بیرون آمدیم، شهید منصوری گفت بیایید برویم شیشه سینمایی را که فیلم مبتذل پخش میکند بشکنیم. ما هم با آجرهایی که در دست داشتیم، تابلوی سینما را پایین آوردیم و شیشههای آن را شکستیم تا اینکه به چهارراه رسیدیم. آنجا یک راننده ژاندارمری پایین میآمد، شهید منصوری و تعدادی از دانشآموزان جلوی ماشین آن شخص را گرفتند. محمدباقر به طرف راننده رفت و گفت بگو مرگ بر شاه، راننده از گفتن خودداری کرد. شهید منصوری با تکه سنگی که در دست داشت به شیشه ماشین آن شخص زد و شیشه ماشین را شکست و راننده ژاندارمری فرار کرد.»
علیاصغر منصوری پدر شهید
پاسدار نمونه
بعد از پیروزی انقلاب و تأسیس سپاه، چون محمدباقر سن کمی داشت، ابتدا به صورت افتخاری با سپاه بیجار همکاری میکرد. بعد که به سن سربازی رسید، اقدام کرد و از طرف ارتش به خدمت سربازی اعزام شد. پسرم بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه، بلافاصله به خدمت سپاه درآمد و در لباس سبز پاسداری در پایگاههای عملیاتی کردستان به مبارزه با گروهکهای ضدانقلاب پرداخت و خیلی زود لیاقت و شایستگیاش را در سپاه به نمایش گذاشت و به عنوان قائم مقام و جانشینی گردان عملیاتی حسینآباد شهرستان سنندج مشغول خدمت شد. پسرم از بدو حضورش در سپاه، دیگر خودش را کاملاً وقف انقلاب کرده بود. هر جا که نامی از ضد انقلاب میآمد، محمدباقر خود را آنجا میرساند و با آنها مبارزه میکرد. آن قدر در کارش جدی بود که دیگر خودش را فراموش کرده بود. از طرفی توان رزمی ذاتی داشت و آن طور که همرزمانش میگفتند در عملیاتهای مختلف قابلیتهای زیادی از خود نشان میداد. مجموع خدماتی که محمدباقر انجام داد، باعث شد در سال ۱۳۶۷ به عنوان پاسدار نمونه برگزیده شود. بعد از پایان جنگ تحمیلی، کردستان همچنان ناآرام بود. پسرم با عزیمت به تیپ یک ویژه شهرستان سقز یکی از نیروهای فعال این تیپ شد.
خبر ارتحال امام
جنگ که تمام شد، هرچند منطقه ما همچنان آلوده به وجود ضد انقلاب بود، ولی محمدباقر توانست نفسی تازه کند و به فکر تشکیل خانواده بیفتد. من و مادرش هم آستین بالا زدیم و پسرم در همان شهرستان سقز ازدواج کرد، اما به دلیل عدم تفاهم فکری و اخلاقی آن وصلت یک سال بیشتر طول نکشید و منجر به طلاق شد. پسرم با تمام وجود خود را وقف انقلاب کرده بود و به امام و سپس مقام معظم رهبری عشق میورزید. سال ۱۳۶۸ که خبر رسید حضرت امام فوت کردهاند، محمدباقر بسیار ناراحت شد. با شنیدن این خبر سریع خود را به تهران رساند و در مراسم تشییع پیکر امام شرکت کرد. بعد که به کردستان برگشت، آدم دیگری شده بود. با شنیدن خبر جانشینی مقام معظم رهبری خیلی خوشحال شد، اما پسرم خودش را جامانده قافله شهدا و امام خمینی (ره) میدانست؛ بنابراین با جدیت بیشتری به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت و عاقبت در سال ۱۳۷۱ پس از سالها ایثار و از خودگذشتگی در چهارم مهرماه ساعت چهار بعدازظهر حین عملیات و تعقیب گروهکهای ضدانقلاب خودروی حامل پسرم به دره سقوط کرد و او به آرزوی دیرینهاش که شهادت بود، رسید.
آخرین دیدار
یادم است محمدباقر تنها یک روز قبل از شهادتش، برای دیدار با ما و اقوام به شهر بیجار آمده بود. همه را دور خودش جمع کرد و با ماشینی که با خودش آورده بود، مادرش را بیرون برد. همسرم میگفت آن روز داخل شهر همه خیابانها را دور زدیم تا جایی که خسته شدم و گفتم پسرم به خانه برگردیم، اما محمدباقر رو به من کرد و گفت: «مادر صبر کن! شاید این آخرین دیدار باشد.» فردای آن روز، صبح زود بیدار شد، نمازش را خواند و رفت. بعدازظهر همان روز به شهادت رسید.
حمید منصوری برادر شهید
کتابخانه محمدباقر
وقتی انقلاب اوج گرفت، برادرم ترک تحصیل کرد و در تمامی تظاهرات و راهپیماییها شرکت فعال داشت. همچنین مردم را علیه رژیم شاه تحریک میکرد. از همان زمان وارد مبارزات شد و به نیروهای انقلابی پیوست و شبانهروز در صحنههای انقلاب در مساجد و اماکن به طور مستقیم حضوری فعال داشت. محمدباقر در پخش اعلامیهها و عکسهای امام (ره) نقش بسزایی داشت. بعد از انقلاب میخواست وارد سپاه شود، اما به خاطر سن کمش موفق نشد و به صورت افتخاری در کتابخانه سپاه خدمت کرد. برادرم به مطالعه علاقه زیادی داشت. کتابهایی نظیر مفاهیم قرآن، کتابهای مذهبی و همین طور کتابهایی از شهیدان مطهری و بهشتی را مطالعه میکرد. حتی یک کتابخانه شخصی داشت که در آن ۵۰۰ جلد کتاب نگهداری میکرد. برادرم به ورزشهای رزمی و کوهنوردی علاقه داشت. در نماز جمعه شرکت میکرد و در ماه رمضان کلاسهای فوقالعاده برای بچههای مذهبی مسجد برگزار و همیشه توصیه به خواندن نماز اول وقت میکرد. در تشییع پیکر شهدا شرکت میکرد و در خواندن ادعیههای دینی در مسجد حضوری فعال داشت. سرانجام در سال ۱۳۶۰ در ۱۷ سالگی به جبهه رفت.
مجروحیت پی در پی
هدف برادرم از جبهه رفتن دفاع از ارزشهای اسلامی بود. محمدباقر خودش را مطیع امام (ره) میدانست و فتوای امام (ره) راجع به جهاد را تبلیغ و خودش هم عمل میکرد. میگفت من به عنوان یک سپاهی این را وظیفه شرعی میدانم و تا آخرین قطره خونم میجنگم. شهید در سال ۱۳۶۱ عضو فعال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. در شهریور ۱۳۶۲ دوباره به جبهه اعزام شد. علاوه بر رشادتهایی که در جبهههای نبرد داشت در پشت جبهه هم از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و با توجه به تخصص خاصی که در زمینه آموزش نظامی داشت، به آموزش نظامی نیروهای بسیج و سپاه میپرداخت. در تاریخ پانزدهم آبان ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی سومار به علت اصابت ترکش به ساق پای راست مجروح شد که بعد از چند روز استراحت در بیمارستان به منزل منتقل شد و بعد از استراحت کوتاه دوباره به جبهههای سومار برگشت. بار دیگر در یک درگیری دیگر در منطقه عملیاتی سومار در تاریخ سیزدهم دی ۱۳۶۲ به علت اصابت ترکش به ران پای چپش مجروح شد.
محسن میرزایی همرزم شهید
ایثار به خاطر سرباز مجروح
روحیه ایثار محمدباقر به حدی بود که حاضر میشد خودش را به خاطر آسایش دیگران متحمل رنج و زحمات کند. یک روز در میدان تیر، یکی از سربازها تیر خورد. مسئول میدان اجازه نمیداد که سرباز تیر خورده را به بیمارستان انتقال دهند و میخواست مشخص کند چه کسی او را زخمی کرده است.
در این هنگام شهید محمدباقر منصوری به خاطر آنکه سرباز درد زیادی را تحمل نکند و جان سالم به در برد، به مسئول میدان گفت شما فرض کنید من او را زدم، اجازه بده سرباز را زودتر به بیمارستان ببرند. مسئول میدان گفت تو مسئولیت او را قبول میکنی؟ محمدباقر بدون اتلاف وقت قبول کرد و سرباز را برداشت و به بیمارستان برد. اما متأسفانه آن سرباز فوت کرد. شهید محمدباقر منصوری به خاطر همان موضوع چند ماه بازداشت شد. محمدباقر پشت قرآنی که همیشه تلاوت میکرد، نوشته بود «خدایا رزق من را شهادت قرار بده». باقر عاشق شهادت بود و سالها در پی آن، کوههای غرب و بیابانهای جنوب را طی کرده بود. عاقبت هم خدا شهادتش را سالها بعد از اتمام دفاع مقدس نصیبش کرد و سرانجام در چهارم مهرماه سال ۷۱ در درگیری با ضد انقلاب به شهادت رسید.
نظرات بینندگان
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *