داستانی عاشقانه با محوریت زندگی «حضرت معصومه (س)» به روایت فصل فیروزه
- سیندخت، دختری زرتشتی و اهل یزد است. پدری تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر.
سیندخت که درگیر عشقی آتشین شده است با رفتن ناگهانی کیارش رنگی دیگر میگیرد. ماجرای او وقتی پیچیدهتر میشود که کاروان تجاری پدرش در میانه صحرای مرکزی ایران، دستخوش حمله راهزنان میشود و پدرش کشته میشود. همراهی او با کاروانی که سمت مرو درحرکت است، عمقی دیگر پیدا میکند.
ذهن و زبان متن یکدست و پخته است. محبوبه زارع نویسنده فصل فیروزه توصیفات خوبی از رفتار و سلوک مسلمانان در قرن سوم هجری به مخاطب نشان میدهد و در خلق اتمسفر و فضایی یکدست تلاش فراوان کرده است.
سخن گفتن شخصیتها نشان داده است او در پی آفرینشی از جنس واقعیت تاریخی است. لحن سیندخت همانقدر تشخص دارد که لحن شیخ پیر قبیله. خدیجه که مادری به سوگ فرزند نشسته است، در تمام سخن گفتنش داغ فرزند ازدستداده را بهخوبی نشان داده است و این مشتی است نمونه خروار از کوشش نویسنده برای زنده و جاندار کردن گفتگوها. تبحر نویسنده در استفاده از کلمات، فضل فروشی و تفاخر و تکاثر ادبی نیست بلکه بنایش آن است که فاصله بین مخاطب و شخصیتها را بردارد.
صفحات رنگارنگ کتاب دست مخاطب را میگیرد و از کویری گرم و سوزان، او را به ساوه و قم و نیشابور میبرد. این سفر بی آنکه گردوغباری حوصله سر بر روی ذهن مخاطب بپاشد، یا بخواهد با او همچون گردشگری غربی رفتار کند، او را درگیر و پابند عشق و عاشقی و ماجرای امام و سفر خواهرشان به مرو میکند.
نویسنده، عاشقی را فیروزه میداند. گوهری گرانبها که نباید به کم آن قانع شد. باید آن را بهخوبی تراش داد تا اصل آن دیده شود. هرقدر بیشتر تلاش کنیم تا زوائد آن را کنار بزنیم به عشقی واقعیتر و حقیقیتر نزدیک میشویم.