نقدی بر نمایشنامه «شنا در حوض زالو»
- نمایشنامه «شنا در حوض زالو» به نویسندگی بابک پرهام به تازگی از سوی نشر نیو به چاپ رسیده است.بابك پرهام، از منظر مضمونی در نمایشنامه شنا در حوض زالو همان كاری را با تاریخ میكند كه یك كارگردان كه میخواهد امروز، هملت یا مكبث یا نمایشنامههای یونان باستانی را بر صحنه بیاورد.
گی لکرک در کتاب ماجراهای جاویدان تئاتر، حین مطالعه تاریخ تئاتر، اشارات نغزی به جنبههایی بسیار قابل تامل از رابطه تئاتر و تاریخ دارد. او در بخش تاریخ تراژدی یونان معتقد است که این تراژدی به ما نیز مربوط میشود به شرطی که بدانیم چگونه آن را بخوانیم یا گوش کنیم.
لکرک از رولان بارت نقل قول میآورد که هنگام بحث از نمایشنامه اورستیا نوشته است: «تراژدی باستانی در مقیاسی به ما مربوط میشود که با بهرهگیری از تمام نفوذ و اعتبار تئاتر به ما امکان بدهد تا به روشنی درک کنیم که تاریخ ماده سیال و شکلپذیری است در خدمت انسان، به شرطی که بخواهد آن را با بصیرت و روشنبینی بهکار گیرد.»
لکرک در جای دیگری از ژان کوت نوشته که او، با نزدیکتر کردن نمایشنامه هملت به نگرانیها و اشتغالات ذهنی امروزی ما، معتقد است که هر عصری به نوبه خود پولونیوسها، فورتینبراسها، هملتها و افلیاهای خودش را بر صحنه میفرستد.
لکرک در جای دیگری از همین کتاب و در همین بحث هملت مینویسد، هملت شکسپیر در طول سالهای دانشجوییاش اشعار مونتنی را خوانده است و وقتی به دنبال شبح قرون وسطایی روی مهتابیهای کاخ السهنور راه میرود، کتاب مونتنی را به دست دارد. هر کدام از هملتها یک کتاب در دست دارند، اما کدام است کتابی که هملت امروزی خوانده است؟
چه آسان است که او را با پیراهن پشمی سیاه و بلوجین در نظر مجسم کنیم. کتابی که او به دست دارد دیگر اثر مونتنی نیست، اما میتواند اثری از سارتر، کامو یا حتی کافکا باشد. گاهی به نظر میرسد که او اگزیستانسیالیست است، گاهی تنها یک مارکسیست عصیانگر. اما میداند که «مرگ، زندگی را تبدیل به سرنوشت میکند»، پس وضع بشری مالرو را خوانده است.
همچنین لکرک در جایی که از مکبث شکسپیر بحث میکند، مینویسد متجاوز از سه قرن قبل از ظهور هیتلر، شکسپیر وضع روحی دیکتاتوری را برای ما ترسیم میکند که سرانجام تمام دنیا را در تشویش و اغتشاش ناشی از جنایات خود درگیر میکند. وقتی سپاه آزادیبخش بر «آشیانه عقاب» مکبث حمله میکند، چگونه میتوان به برشتسگادن نیندیشید؟ پیش از سه قرن قبل از اختراع بمب اتمی، شکسپیر ترور و وحشت سیاسی را در ابعاد جهانی گسترش میدهد و تصویر میکند.
از دید لکرک، بدون تردید، مکبث جزو آن دسته از نمایشنامههای شکسپیر است که به بهترین وجه با نگرانیهای امروزی ما تطبیق میکند؛ همانگونه که با دلواپسیهای عصر خود و نگرانیهای شخص شکسپیر نیز مطابقت میکرده است. لکرک، همچنین اشاره میکند که نمایش شاهلیر را در تئاتر ملتها در اجرای «گروه سلطنتی شکسپیر» دیده است: «یک صحنه وسیع لخت، محصور در پلانهایی که به وسیله نور مستقیم یکنواختی روشن شده بودند. روی صحنه، شخصیتهای شکسپیری همچون بازیچههای یک سرنوشت مسخره و تسکینناپذیر به نظر میرسیدند. تنهایی آنها و برهنگیشان، شبیه تنهایی و عریانی وضع بشری زمان ما از دیدگاه ساموئل بکت بود. سالها من این احساس را داشتم تا اینکه ژان کوت زیر عنوان «شاه لیر یا به سخنی دیگر پایان بازی» را خواندم که در آن نویسنده واقعا باریکبین، به شیوهای هیجانانگیز نشان میدهد که مضمون شاهلیر همانند مضامین بکت افول و تلاشی یک دنیاست.».
اما بابک پرهام در نمایشنامه شنا در حوض زالو، ماده سیال و بصیرتزای تاریخ را در شیوه برهمنمایی شخصیتهایی در رومانی تاریک و پرخفقان چائوشسکوی خودکامه و همچنین، در حیات روزمره در تهران معاصر به کار بسته است. در شنا در حوض زالو، لولیانا و لونلا دو خواهر ناهمساز در دوران سیاه حکومت چائوشسکو در رومانی هستند.
مهتاب، بدیل لونلا در تهران معاصر است و مهسا بدیل لولیانا. در دوره تاریخی چائوشسکو در رومانی، لولیانا و لونلا هر دو جوانانی سرکش و عاصی تصویر میشوند، اما هر یک به شکلی. لولیانا که انگار، دلداده دم و دستگاه امنیتی چائوشسکوست، در واقع در نزدیکی به قدرت و شعارهای وفاداری به قدرت تحت لوای ارزشهایی، چون وطنپرستی، منفعت میجوید و لونلا در نرد عشق پنهانی باختن با یک مرد عصیانگر علیه حکومت چائوشسکو، سرکشی خامطبعانه خود را ظاهر میکند. در واقع لولیانا که حاضر است برای شعارهای رومانی سیاه، دست به هر کار سیاهی، حتی لو دادن و قتل خواهرش بزند نیز، یک عصیانگر است. عصیان او نیز، عصیان علیه جهانی است که جایی برای زندگی پرشور جوانانه و سرخوشانهاش باقی نگذاشته است. پس درنهایت، هم لولیانا و هم لونلا بیشتر، قربانی جامعهای هستند که مجبور است تحت جبر سیاستی خودکامه روزگار بگذارند.
در تهران معاصر، نمایشنامهنویس تمرکز خود را بر روابط اجتماعی مهسا و مهتاب میگذارد. مهسا همچون لولیانا خواهری است که عصیانگری خود را به شکلی بیرونیتر بروز میدهد. او به طور کلی به سنتهای نسل پیش پشت کرده و تنها نیازهای اسفل زندگی برایش ارج و اعتبار دارد؛ بنابراین ابایی ندارد که برای دستیابی به این دونترین نیازهای زندگی روزمرهاش خواهرش، مهتاب، را بفروشد و با مادرش بدترین بدرفتاریها را داشته باشد. از سوی دیگر، مهتاب همچون لونلا، به نظر خواهر عاقلتر و پختهتری به نظر میرسد و عصیان خامطبعانه او هم مثل عصیان لونلا پوشیدهتر و درونیتر است.
او نیز در ارتباط گرفتن با پسر جوانی همسال خودش، به شکل خودش طغیانی علیه سنتهایی را شکل میدهد که پاسخگوی نیازهای جوانانهاش نیست. با این حال، مهتاب و مهسا نیز با تمام کنشهای طغیانگرانه درونی و بیرونیشان، قربانیانی دیگر از وضع موجود اجتماع و تاریخ هستند. اما پیچیدهترین چهره در این میانه، شاید چهره مادر باشد. مادر در رومانی چائوشسکو از سویی در النا، مادر ملت نمود مییابد، روی دیگری از سایه شیطانی و پلید دیکتاتوری چائوشسکو.
رودریکا از سویی به لونلا نهیب میزند که اسیر عشق یک انقلابی شده و میخواهد او و ویکتور را تحویل دولت دهد تا فرزندشان را به یتیمخانههای امنیتی دولت رومانی بفرستند. اما رودریکا روی دیگری نیز دارد که متناقض با روی اول جلوه میکند: رودریکا فقط میترسد که دخترش، خودش را به کشتن بدهد. به کشتن دادنی نه فقط توسط خود دولت که توسط ملتی که عاشق دولت خودکامه چائوشسکو هستند. مردمی که آزادی انقلابی لونلا و ویکتور را نمیخواهند و نه ویکتور و نه لونلا برایشان مهم نیستند.
مردمی که همچنانکه در لجن فلاکتی که دولت سلطهگر چائوشسکو برایشان ساخته، غوطه میخورند، همچنان به جایگاه خداواره و اسطورهای این دولت باوری ابلهانه دارند. برای رودریکا، اما نه شعارهای انقلابی لونلا و ویکتور مهم است، نه دولت سلطهگر و شعارزده چائوشسکو و نه توده مردم جاهل طرفدار این حکومت. برای او تنها و تنها زنده ماندن دو دخترش مهم است و حتی برای آنان حاضر شده به خاطر حفظ جان دو دخترش، فرزندان دیگرش را تقدیم یتیمخانههای سربازساز دولت کند و هم صدا با دولت و مردم سرسپرده، آواز وطندوستی سر دهد، به همین خاطر است که رودریکا، لولیانا را هم از سوی دیگر سرزنش میکند که به «هرزههای شکنجهگر» پیوسته و (نقل به مضمون) صبح تا شب در خیابان پاچه مردم را میگیرد (هرزگی لولیانا برای سلطه سیاه چائوشسکو نیز با هرزگی مهسا در نزدیک شدن با مردانی یکسان انگاشته میشود که برای نزدیکی به اموال آنها و بالارفتن سریع از پلههای فسادآلود طبقات اجتماعی حاضر است هر کاری بکند).
این کنش رودریکا به خاطر نگهداری خانوادهای برای خود که دفعتا ناکام میماند، در سعیده تهران امروز هم جایی بروز میکند که او نزد امامزاده راز و نیاز میکند تا بچه مهتاب باعث بیآبروییاش نزد مردمی نشود که تا سر در باتلاق سنتها فرو رفتهاند و نگرانی از حرف مردم در نگاه سعیده درست مثل نگرانی رودریکا از نگاههای کنترلگر مردم رومانی است که دل در گرو سرکرده سلطهگرشان دارند. رودریکا همیشه از پدر لونلا و لولیانا مثال میآورد که ظاهرا او هم آزادیخواهی بوده که به دست دولت خودکامه رومانی کشته شده است، اما به نظر میرسد کنش آزادیخواهانه پدر و پدرانی همچون او، چنانکه لولیانا در دیالوگ تمسخرآمیزش با رودریکا بیان میکند یک «زاپاتا بازی» نافرجام، بیش نبوده است. پدری که نه توانسته پدر خانوادهاش باشد و نه پدر ملتش.
در دل چنین مناسبات مشابهی است که هم مهتاب و هم لونلا ترجیح میدهند فرزند خود را به این دنیای پلید نیاورند. دنیایی که چه در آن به ایدههایی انسانی، چون آزادی و شرافت پایبند باشی و چه برای حفظ مصالحی عاقلانه، اسیر مدالهای افتخاری شوی که در ازای به حراج گذاشتن شرافت انسانیات به تو میدهند و چه برای رسیدن به بالاترین درجههای مادی و اجتماعی، بنده و برده ساختاری از بردگی شوی، در هر حال و با هر تصمیمی که بگیری، یا به اختیار در حوض زالو شنا خواهی کرد یا به اجبار.
بابک پرهام، از منظر مضمونی در نمایشنامه شنا در حوض زالو همان کاری را با تاریخ میکند که یک کارگردان که میخواهد امروز، هملت یا مکبث یا نمایشنامههای یونان باستانی را بر صحنه بیاورد. یا همان کاری را با تاریخ میکند که امروز، نمایشنامهنویسی که میخواهد از درامهای تاریخی گذشتگان اقتباس کند یا از آنها استفاده بینامتنی کند، باید انجام دهد. او ماده سیال تاریخ را در دو شرایط فرهنگی و اجتماعی مختلف به جریان میاندازد و در جریان رو به پایین لونلا و مهتاب در دل تاریکی، کورسوی امیدی میجوید که در دل این کوری چشم آزار تاریخ، بصیرتی تازه را به نمایش بگذارد: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ گفتند یافت مینشود جستهایم ما/ گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست.