صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

علت افزایش همکاری‌های ایران و روسیه

۲۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۴:۳۰:۰۱
کد خبر: ۷۰۹۵۵۶
دسته بندی‌: سیاست
فقط روی کار آمدن پوتین نبود که باعث افزایش همکاری‌ها بین ایران و روسیه شد، بلکه در طرف ایرانی نیز تغییراتی ایجاد شده بود که بر اساس آن، توجه به اصول پراگماتیسم غلبه بیشتری در مقایسه با اصول ایدئولوژیک و انقلابی‌گری داشت.

- با ترسیم نمودار تحول نگرش روسیۀ پساشوروی به ایران، جابه جایی‌هایی با شدت نوسان گسترده قابل مشاهده است که در یک سوی آن، ایران به مثابه «متحدی مطمئن و قابل اتکا در منطقه و جهان» و «متحدی در برابر دشمان مشترک» و در سوی دیگر به عنوان «تهدید جنوبی و به منزله ابزاری برای تنظیم روابط با غرب» مورد شناسایی قرار گرفته است.

یکی از جلوه‌های عملی این نوسان، در ارائه دو رای متفاوت و مهم در شورای امنیت سازمان ملل متحد در قبال ایران مشاهده می‌شود، مخالفت و وتوی قطعنامه ضد ایرانی شورای امنیت در ۲۶ فوریه ۲۰۱۸ و موافقت و رای به قطعنامه ضد ایرانی ۱۹۲۹ در ۹ ژوئن ۲۰۱۰ است.

«ایران در هندسه سیاست خارجی روسیه» عنوان کتابی به قلم محمد شاد است که وی در این اثر کوشیده است تصویری منطبق با واقعیت، از نحوه سیاستگذاری خارجی روسیه در مقابل ایران و عناصر دخیل در شکل‌گیری این سیاست‌ها ارائه دهد. در نظر دارد هر روز برشی از این کتاب را با خوانندگان خود به اشتراک بگذارد.

نگرش تهدیدانگارانه به اسلام و مسئله مسلمانان
اوروآتلانتیست‌ها دید تهدیدانگارانه به اسلام و مسئله مسلمانان در روسیه داشتند. از منظر آنها، هجوم دین اسلام از دیرباز بنیان‌های اصلی هویت روسیه را آماج حمله قرار داده است و دلیلی وجود ندارد که روسیه جدید کشوری باشد که مناطقی از آن تحت حاکمیت مطلق مسلمانان اداره شوند؛ همچنین اسلام به لحاظ ماهوی در تضاد با ارزش‌های مدرن غربی قرار دارد و مانعی برای توسعه قلمداد می‌شود.

در آراء اوروآتلانیست‌های قرن نوزدهم نیز سبک زندگی و آئین دینی تمدن تاتار- مغول که به نوعی نمایندگان مسلمان حاضر در روسیه به شمار می‌رفتند تخطئه شده‌اند.این مسئله در دستگاه شناختی اوروآتلانتیست‌های اخیر همچنان وجود داشت و ایران را نیز به عنوان کشوری ایدئولوژیک و برخاسته از هویت اسلامی، شریک قابل اتکایی برای خود نمی‌دید.
 
ولادیمیر، از چهره‌های ایران‌شناس متمایل به غرب و رژیم صهیونیستی در روسیه، دکترین حاکم بر زیرساخت هویتی ایران را «دگماتیسم ایدئولوژیک شیعی» معرفی می‌کند و آن را از عواملی می‌داند که در دهه ۱۹۹۰ و پیش از روی کار آمدن پوتین در سال ۲۰۰۰ باعث ایجاد هراس و تحفظ در طرف روس برای تعمیق همکاری‌ها شده بود.
 
بر اساس روایت ساژین، این فقط روی کار آمدن پوتین نبود که باعث افزایش همکاری‌ها شد، بلکه در طرف ایرانی نیز تغییراتی ایجاد شده بود که بر اساس آن، توجه به اصول پراگماتیسم غلبه بیشتری در مقایسه با اصول ایدئولوژیک و انقلابی‌گری داشت.

بعد دیگری که برای این تفکر تولید نوعی بدبینی و ایستایی در برابر ایران و ترکیه می‌کرد پیگیری‌های سیاست‌های بازگشت به منطقه و تغییر محیط راهبردی کنش از سطح بین‌المللی به سطح منطقه‌ای بود؛ به این ترتیب که این طیف به شدت با نگاه انترناسیونالیستی شوروی ضدیت داشت و ریشه تمام مصائب سیاست خارجی را همین نگاه می‌دانست؛ به این سبب، سطح کنشگری خود را فقط به حوزه خارج نزدیک روسیه محدود می‌دید.
 
کلیه کشور‌های آسیا میانه و نیز آذربایجان در منطقه قفقازی جنوبی کشور‌های مسلمانی محسوب می‌شدند که به طور طبیعی می‌توانستند مخاطبان ایران و ترکیه قرار گیرند؛ ضمن اینکه جمهوری‌های مستقر در قفقاز شمالی نیز همین ظرفیت را برای رقبای منطقه‌ای داشتند؛ بنابراین، به شدت از این مسئله نگران بودند و آن را مهم‌ترین تهدید در محیط امنیتی روسیه می‌دانستند. این ادراک باعث شده بود روابط روسیه با ایران تحت تاثیر قرار گیرد. (فریدمن ۱۹۹۸:۱۴۷)

مخالفان اوروآتلانتیست‌ها، در مقابل این نگاه نخست به بازگرداندن محیط راهبردی کنش، به سطح بین‌المللی علاقه‌مند بودند و باور داشتند که نباید ملاحظات خرد منطقه‌ای، محدودیت‌های کلامی را برای سیاست‌های بین‌المللی روسیه ایجاد کند.
 
دوم، ریشه رادیکالیسم اسلامی را نه در جنبش احیای ارزش‌های اسلامی- که جمهوری اسلامی ایران به وجود آورده بود- بلکه در فعالیت‌های گروه‌های غیردولتی مسئولیت‌ناپذیری می‌دانستند که اتفاقاً در کشور‌های مورد حمایت غرب یعنی عربستان، سعودی پاکستان و بعضاً ترکیه رشد پیدا می‌کردند (شافر ۲۰۰۱).
 
این نگرش با تخطئه صریح رویکرد غرب‌گرایان، دستگاه‌های نظامی-امنیتی آمریکایی را حامی اصلی و مسئول تشدید رادیکالیسم اسلامی در جنگ افغانستان می‌دانستند و نه تنها ایران را مولد افراط‌گرایی اسلامی قلمداد نمی‌کردند، بلکه آن را تنها نیرویی در داخل جهان اسلام معرفی می‌کردند که امکان تقابل متقارن و بومی با رشد و نفوذ سلفی‌گری را دارد.
 
این ادراک بعد‌ها زمینه‌های مشترکی را برای مقاومت در برابر طالبان در قالب حمایت از ائتلاف شمال افغانستان به وجود آورد اوراسیاگرایان عدم ورودی جدی ایران به مسئله چچن را نیز ناشی از همین وضعیت می‌دانند و باور دارند که اسلام شیعی مخالف جدی حرکات کور تروریستی و رادیکالیسم سلفی است و از این‌رو، بهترین جایگزین درون گفتمانی برای مقابله مذهبی با آن شمرده می‌شود.
 
از نظر مخالفان، اجرای سیاست‌ها و برنامه‌های دافعه‌آمیز اوروآتلانتیست‌ها باعث در غلطیدن اسلام سنتی روسیه به دامان اسلامی سلفی و وهابی خواهد شد.

پذیرش ایستار‌های غرب و همراهی با پروژه منزوی سازی دولت‌های به اصطلاح یاغی
قالب ادراکی و سویه‌های اصلی اوروآتلانتیسم بر اساس تصورات و تجویزات نظام هنجاری غربی شکل گرفته بود؛ به گونه‌ای که در ایستار‌های کلان، سیاست خارجی انطباق محض با این نظام فکری داشت؛ «ایستار‌ها در سنجش هدف، واقعیت یا شرایط خاص کارکرد خود را بروز می‌دهند و ممکن است کمابیش دوستانه، مطلوب، خطرناک، قابل اعتماد یا خصمانه باشند.
 
در هرگونه از روابط بین‌المللی، سیاست‌گذاران در چهارچوبی از موضوعات برای سنجش دوستی، دشمنی، اعتماد، بی‌اعتمادی، ترس یا اطمینان در مقابل حکومت‌ها و مردمان دیگر عمل می‌کنند» (هالستی ۱۳۷۳:۵۶۱) انطباق ادراکی-ایستاری اوروآتلانتیسم با نظام تک قطبی آمریکا محور، این طیف را در وضعیت التزام به کلیه لوازم و محلقات یساست خارجی آمریکا قرار می‌داد.

در ادبیات سیاسی آمریکا، مفهوم «دگر» پس از جنگ سرد غالباً معنای واحدی داشت؛ اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بازتعریف شد و کنشگران جدیدی در این تعریف گنجانده شدند.
 
تولید مفاهیمی همچون «دولت متمرد» یا «دولت یاغی» و قرار دادن برخی کشور‌ها که در عمل با نظام هژمون متحد نبودند. (همچون ایران، کره شمالی، عراقی و لیبی) در زیر این مفاهیم، نشانه‌هایی از تغییر در نظام ایستاری حام بر سیاست خارجی آمریکا بود.

ریگان در سال ۱۹۸۵ این اطلاحات را وارد ادبیات سیاسی ایالات متحده کرد و آنتونی لیک، مشاور امنیت ملی کلینتون برای اولین بار در آمریکا پنج کشور ایران، کوبا، کره شمالی، لیبی، عراق را در رده دولت‌های یاغی و مرتجع معرفی کرد. کلینتون و سپس بوش نیز تقسیم‌بندی مزبور با پذیرفتند و این تعریف به ایستار حاکم بر اندیشه سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شد.

اوروآتلانتیست‌ها در مقابل انتخاب سختی قرار گرفته بودند. عراق، لیبی، کوبا و کره شمالی جملگی کشور‌هایی بودند که متحدان سنتی روسیه در دوره شوروی مسحوب می‌شدند و روسیه دارای نفوذ قابل توجه سیاسی، نظامی، امنیتی و فرهنگی در آن‌ها بود. ایران هم کشوری بود که در همسایگی جنوبی قرار داشت و از اهمیت خاص خود برخوردار بودند، در این میان، اما اوروآتلانیست‌ها انتخاب خود را از پیش انجام داده بودند.

طرفداران کوزیروف باور داشتند که راهی برای روسیه به جز همکاری تمام و کمال با غرب وجود ندارد. کوزیروف بر این نظر بود که حمایت از دیکتاتوری سنتی مانند اسلوبودان میلوشویچ و صدام حسین با سیاست نگاه به غرب ناهمخوان است.او مدعی بود که هرگونه همکاری با کشور‌هایی که در نگاه آمریکا به عنوان «دولت یاغی» یا کشور‌های حامی تروریسم شناخته شده‌اند. برای روسیه مضر و هزینه‌بار است.
 
او بار‌ها از ملاقات با وزیر خارجه وقت ایران طفره می‌رفت (ملکی ۱۳۸۲) آمریکا نیز مدام با ایجاد فشار بر کوزیروف او را مجبور می‌کرد که در قبال تعاملات روسیه با کشور‌های به اصطلاح یاغی از جمله ایران که به ادعای مقامات آمریکایی به دنبال تولید سلاح‌های کشتار جمعی و ضد رژیم صهیونیستی هستند تسامح نکنند. به همین دلیل نیز روابط روسیه با ایران در دوره کوزیروف به نازل‌ترین سطح ممکن افول کرد.

البته شایان توجه است که از منظر نخبگان سیاست خارجی آمریکا، همکاری روسیه با ایران همواره بر خلاف منافع آمریکا بوده است؛ اما در این دوره، که ادبیات رادیکال برخاسته از تفکرات نومحافظه‌کاران در فضای نخبگی و اندیشکده‌های محافظه کار آمریکا حاکم بود.
 
همکاری روسیه با ایران به همکاری روسیه با یکی از محورت‌های شرارت تعبیر می‌شد؛ برای مثال ادوارد اوکانر در گزارش منتشر شده در «مرکز منازعات معاصر» (مرکزی امنیتی وابسته به دولت آمریکا)، روابط روسیه با ایران را «همکاری با محور شرارت» معرفی کرده بود.اما در دوره حاکمیت اوروآتلانیست‌ها، آمریکا توانسته بود فشار‌های سیاسی را به صورت عملی به رویه اجرایی در سیاست خارجی روسیه تبدیل کند.

در مجموعه باید گفت که این وضعیت به معنای پذیرش ایستار‌های غرب و به حراج گذاشتن میراث چند ده ساله سیاست خارجی روسیه بود. همین عوامل بود که باعث شد در انتخابات دوما، طیف ژیرئوفسکی که نگرش‌های به شدت ملی‌گرایانه داشتند، عرصه را برای تداوم حیات سیاسی گروه غرب‌گرایان تنگ کنند.
 
انتهای پیام/ 

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *