صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

«کفش های سرگردان» توسط سوره مهر راهی بازار نشر شد

۰۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۰:۰۱
کد خبر: ۶۷۷۹۱۲
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
کتاب «کفش های سرگردان» رواینی از «سهیلا فرجام فر» که وقایع هشت سال دفاع مقدس را بیان می‌کند و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

- برای دیدن چهره زنان ایرانی در دفاع هشت ساله، آیینه‌ای شفاف‌تر از گفتار و نوشتار خود آنان نیست. زنانی که در خطوط مختلف نبرد ایستاده‌اند تا از آنچه که دوست دارند. دفاع کنند.

بسیاری از این زنان به خاک افتادند. بسیاری به اسارت دشمن درآمدند، بسیاری زخم برداشتند، بسیاری بر بالین مجروحان جنگ بیدار ماندند و آنانی که به خانه بازگشتند بسیار نیستند. برای این زنان هنوز جنگ به پایان نرسیده است. زیرا همواره رنج چشم انتظاری و زخم هایی که با آن هم خانه‌اند، چون تابلویی از دیواری که امید، هاشورهایی از روشنی بر آن تابنده است.

این کتاب،‌ خاطرات خود نوشته یک زن پرستار آبادانی‏ از سال اول جنگ تحمیلی عراق عیله ایران در شهرهای آبادان، خرمشهر، بهبهان، تهران و دزفول است. راوی خاطرات، زنی است که در دزفول به سبب اشتغالش در بیمارستان به عنوان پرستار با بسیاری از مجروحان و رزمندگان ایرانی مواجه بوده است.

وی و همسرش، هر دو در بیمارستان نیروی هوایی ارتش در دزفول مشغول خدمت بودند که عراق به طور ناگهانی به ایران حمله می کند. راوی در آن زمان با دو فرزندش، در خرمشهر، به سر می برده است. از همین رو، همراه خانواده پدری به بهبهان می‌روند و پس از تحمل مشقت و سختی‌های بسیار، خانه و کاشانه‌اش را رها می‌کند و از مقابل عراقی‌ها می‌گریزد اما وی برای ادامه خدمت ناگزیر به بیمارستان ارتش در دزفول باز می‌گردد. بخش اعظم خاطرات به بمباران‌های دزفول، مجروحان شهر و رزمندگان اختصاص دارد. 

از کتاب:چشم که باز کردم، قطار کم‏کم به ایستگاه ‏خرمشهر نزدیک مى‏شد. بارها این راه را آمده بودم. حتى درخت‌ هاى کنارخط هم نشان مى‏داد که به خرمشهر زیبا نزدیک مى‏شویم. از پله‏ هاى‏ واگن پیاده شدیم. حالا با دو تا بچه و دو ساک‏ دستى مانده بودم که چه‏ کنم؟ باربرى با قد متوسط، چهره‏اى آفتاب سوخته که پنجاه ساله نشان‏ مىیداد نزدیکم آمد. با لحنى پدرانه گفت:«مى‏خواى کمکت کند؟



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *