صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

«رؤیای بیداری» کتابی همسرانه با روایتی صادقانه

۱۵ مهر ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۰:۰۱
کد خبر: ۶۶۲۱۴۵
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
کتاب «رویای بیداری» نوشته‌ نسرین پرک، روایتگر خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی است.
-کتاب «رویای بیداری» نوشته‌ نسرین پرک، روایتگر خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی است.
 
کتابِی متفاوتِ همسرانه‌ای جذاب که روایتی صادقانه‌ را بیان می کند و به بخش های قابل توجههی از واقعیت‌های زندگی اشاره دارد این کتاب آشنایی با سبک زندگی اسلامی و دور از احساساتِ غلوآمیز را بیان کرده است.
در بخشی از کتاب رویای بیداری می‌خوانیم:
 
یک روز آقا مصطفی با سه تن از دوستان بسیجی‌اش به نام‌های جواد کوهساری، محمد اسدی و محمد جاودانی آمدند خانه. درباره‌ی درگیری‌های عراق و سوریه صحبت می‌کردند. از رفتن می‌گفتند. قبلا من و آقا مصطفی مفصل درباره‌ی این موضوع صحبت کرده بودیم. آقا مصطفی مصمم بود به رفتن، اما من هنوز تردید داشتم. آقا مصطفی و دوستانش روی مبل‌های داخل هال نشسته بودند و من توی آشپزخانه بودم. سماور را روشن کردم و تا جوش آمدن آب داخل سماور، لیوان‌ها و قندان‌ها را توی سینی چیدم. سینی چای را گذاشتم روی اُپن و خودم رفتم داخل اتاق. در را کمی باز گذاشتم تا صدای آن‌ها را بشنوم.
 
آقا مصطفی می‌گفت: «به نظر من ما نباید به عنوان یک نیروی عادی آموزش‌ندیده بریم. نیرویی که فقط بتونه تفنگ دستش بگیره، رفتنش تأثیر چندانی نداره. ما باید اول دوره‌های آموزشی رو ببینیم، بعد از خود عراقی‌ها نیروی داوطلب جمع کنیم و بهشون آموزش بدیم.»
 
آقای کوهساری خندید: «هنوز که هیچ ارگانی قصد بردن ما رو نداره. بسیج هم که با ما همکاری نکرد.»
آقای اسدی گفت: «ارگان مُرگان که نه، ولی شنیدم مامان جونت بلیط یک طرفه به سرزمین رؤیا‌ها برات گرفته!»
آقای جاودانی گفت: «مبارکه رفیق، از آقای اسدی جلو زدی.»
آقای اسدی گفت: «فقط جهت اطلاع دوستان، خانواده برای آقازاده‌شون کت و شلوار خریدن، قراره به زودی ایشون متحول! ببخشین متأهل بشن!»
 
آقامصطفی گفت: «من موندم این بَشر به اضافه‌ی اون دو تا بَشر دیگه‌ای که اینجا نشستن چرا تن به ازدواج نمیدن؟ به خصوص جناب کوهساری عزیز که اخیرا پدر محترم‌شون یک ماشین صفر براش خریده و یک طبقه از خونه رو هم به نامش زده، برادر عزیز شما از بیست و چهار سالگی می‌تونستی زن بگیری و نگرفتی تا الان چهار پنج سال تأخیر داری، بجُنب دیر می‌شه.»
 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *