ایران، غرب آسیا و دولت ترامپ؛ مثلثِ عواملِ تحولات چند ماهِ آینده
برکناری برایان هوک، ناکامی شخصی نبود؛ بلکه نمودی از شکست سنگین راهبردهای دولت ترامپ بود که سعی داشت از طریق ابَر رسانههایش و در قالب سیاست فشار حداکثری، آنها را علیه ایران اجرا کند. اما مقاومت جمهوری اسلامی ایران و اتخاذ راه سوم توسط سیاستمداران ما، باعث شد تا دونالد ترامپ تصمیمات اشتباهش را بیشتر کند.
اتخاذ این رویهٔ میلیتاریستی، فروش بیرویهٔ سلاح به کشورهای عربی، کمک به پیشروی رژیم صهیونسیتی و سایر سیاستهای مخرب دولتهای آمریکایی باعث تداوم این اهمیت راهبردی و حتی امنیتی شدن تحولات غرب آسیا برای ایالات متحده شد. در این بین باید موقعیت ایران را در قلب این تحولات و سیاستها ببینیم؛ مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی که بنا به تعریفشان، ایران از ایفاکنندهٔ نقش ژاندارمری منطقه به نظامی متضاد با ارزشها و اهداف غربی بدل شد. از آن زمان که برای آمریکاییها دولتِ همسوی ایران (client state) به دولتی دشمن (enemy state) تغییر ماهیت یافت و برای شکست سیاستهایش به تمام گزینهها و راهبردها متوسل شدند.
بسیار جالب خواهد بود اگر به این نتیجه برسیم که در چهار سال دورهٔ ریاست جمهوری دونالد ترامپ، موضوع ایران و موقعیت منطقهای آن اهمیتی همسان و همسطح با چین -رقیب جدی موقعیت هژمونیک امریکا- پیدا کرد. جالبتر اینکه آمریکا و چین هر دو بخوبی میدانند ماهیت روابطشان رقابتی است؛ و این رقابت بر سر رهبری جهان، سالها و دههها طول خواهد کشید. اما روابط بین ایران و آمریکا ماهیت منازعهآمیز داشته که با سیاستهای مغرضانه و آشکار دولت ترامپ علیه ملت و دولت ایران، بر عمق این منازعات افزوده شد. از این منظر درک اهمیت مذاکره با ایران -برای اصطلاحاً آن توافق بهتری که ترامپ اوایل رسیدنش به کاخسفید وعده میداد- ساده خواهد بود. چرا که اساساً هدف سیاست فشار حداکثری ترامپ بر ایران، گرفتن امتیازات بیشتر و کاهش توان دفاعی و بازدارندگی آن بود.
او میخواست از این طریق قدرتمندتر از دولتهای سَلَفاش ارزیابی شود؛ اما خروجِ نابخردانهاش از برجام موجبات به بار آمدن نتایج معکوس را فراهم کرد. شکست دیپلماتیک اخیر ایالات متحده آمریکا در شورای امنیت و ناکامی مفتضحانهٔ آن در فعال کردن مکانیسم ماشه، از نتایج همان تصمیم است که ترامپ اکنون و در بحبوحهٔ دور دوم انتخابات ریاست جمهوری با آن روبهرو شده است. اگر چه در دولت دونالد ترامپ برای رسیدگی به موضوع ایران، کارشناسان بخصوصی کار خود را آغاز کردند، اما این کار هم خروجی مثبتی نداشت و شاید فقط بزرگنمایی موقعیت ایران و ترس ایالات متحده از ابعاد مختلف قدرتش را به همراه داشت. از برایان هوک گرفته تا الیوت آبرامز، دستاورد تخصصشان تاکنون فقط مواضع اعلامی تندروتر و پیشنهادات اجرایی خطرناکتر برای دولتِ شکستخوردهٔ ترامپ بوده و در آینده هم چنین خواهد بود.
برکناری برایان هوک، ناکامی شخصی نبود؛ بلکه نمودی از شکست سنگین راهبردهای دولت ترامپ بود که سعی داشت از طریق ابَر رسانههایش و در قالب سیاست فشار حداکثری، آنها را علیه ایران اجرا کند. اما مقاومت جمهوری اسلامی ایران و اتخاذ راه سوم توسط سیاستمداران ما، باعث شد تا دونالد ترامپ تصمیمات اشتباهش را بیشتر کند. شاید بدترین اشتباه ترامپ که خطای محاسباتی بود و نتیجهای کاملاً عکس داشت، ترور فرماندهان بزرگ سپهبد شهید قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس بود که روحیهٔ مقاومت را بیشتر و اتحاد ایران و عراق را محکمتر کرد. عملیات نظامی آنهم در قالب شیوهٔ مرفوضی، چون ترور آخرین تیر و بدترین روشی است که یک دولت ناکام و مجرم میتواند انتخاب کند؛ که این تصمیم دولت ترامپ دلیلی جز استیصال و درماندگی نداشت. ترامپ بلافاصله با تبعات این تصمیم مواجه شد و حالا مجبور است حضور نظامیان آمریکایی در منطقه را کمتر کند.
اما شاید شیوهای که با روی کار آوردن آبرامز در پی بکارگیریاش باشد، به مراتب خطرناکتر و همهگیرتر باشد. ترامپ که اوایل ریاست جمهوریاش سرخوش از قراردادهای فروش تسلیحات به کشورهای عربی بود، فکر میکرد با گسترش دایرهٔ ناامنی به تمام کشورهای منطقه میتواند سیاست تغییر رژیم را در قبال ایران به اجرا بگذارد و طرح خاورمیانهٔ بزرگش را تحقق بخشد. با شکست داعش و بازگشت ثبات به سوریه، گرفتاری بیشتر ائتلاف سعودی اماراتی در جنگ علیه یمن و شکست طرح صلح آمریکایی به دست حوثیها، تشکیل دولت در عراق و افزایش قدرت محور مقاومت استراتژی دولت ترامپ هم تغییر پیدا کرد. حالا ایجاد ناامنی و خرابکاریهای گسترده راهی است که به گمان ترامپ، میتواند ایران و متحدان منطقهای آن را گرفتار کند؛ سناریویی که سعی میکند تا در تمام این کشورها به شکلی متفاوت آن را به اجرا درآورد.
آغاز به کار الیوت آبرامز که نومحافظهکاری رادیکال است، حاوی پیامِ تغییر جنس حضور ایالات متحده در منطقه است که متضمن ادامه و استمرار سیاستهای خرابکارانه و بیثباتکننده خواهد بود.
در پایان باید گفت که عادیسازی روابط رژیم صهیونسیتی با کشورهای مرتجع عربی، آخرین شیوه برای پنهان کردن ناکامیهای دولت ترامپ در منطقهٔ ماست. او سعی دارد از این طریق ایران را منزوی و توسط متحدان عربی خود محاصره شده نشان دهد؛ اما وزن و توان این چند کشور بسیار کمتر از آنست که بخواهد و یا بتواند موقعیت ناامن اسرائیلیها را ارتقاء دهد. از طرف دیگر، شیوخ عربی سالهاست با نخستوزیران رژیم صهیونسیتی ارتباطاتی دارند؛ این عادیسازی فقط یک راهبرد انتخاباتی برای دولت ترامپ است که در قبال فروش چند جنگنده بدست آمده است. با آنکه هیچ دولتی از آمریکا به اندازهٔ دولت ترامپ به شیوخ عربی و رژیم صهیونسیتی خدمت نکرد، در عین حال هیچ پرزیدنت آمریکایی هم موقعیت اینها به خطر نینداخته است! حالا از این پس مسئولیت تمام تحولات و تحرکات نظامی محتمل در غرب آسیا متوجه گامهاییست که دولت دونالد ترامپ برای کسب منافع محدود برداشته است.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *