صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

تروریست‌های خلق؛ مرور برخی از جنایت‌های منافقین در سالروز عملیات مرصاد

۰۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰:۰۱
کد خبر: ۶۴۰۸۱۶
سازمان منافقین دارای عقایدی مبهم، مخدوش و رادیکال است که پس از حدود نیم‌قرن فعالیت، کماکان در حال دشمنی با ملت ایران است، مرور گوشه‌هایی این دشمنی ماهیت منافقین را روشن‌تر خواهد کرد.

- روزنامه جام جم نوشت: سازمان مجاهدین خلق یا به عبارت دقیق‌تر منافقین پس از حدود نیم‌قرن فعالیت، کارنامه منحصر به‌فردی از خود برجای گذشته‌اند. امروزه در بسیاری از گزارش‌های بین‌المللی از این سازمان به عنوان یک فرقه نام برده می‌شود که دارای عقایدی مبهم، مخدوش و رادیکال است. سازمانی که تقریبا تمام نیرو‌های مستقر در آلبانی آن بالای ۴۵ سال داشته و با جدا شدن از جامعه مادر خود نتوانسته در نقاط دیگر دنیا تداوم یابد.

نکات جالب توجه بسیاری پیرامون این فرقه وجود دارد که می‌تواند مایه عبرت تاریخ گردد، اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین مساله پیرامون آن‌ها اندیشه حاکم بر آنان است که ایشان را به موجوداتی ویژه مبدل ساخته است. افرادی که به‌تدریج توانایی انسان بودن را از دست داده و تبدیل به ایده‌آل‌تایپ‌های انسان سازمانی شده مدرن گشته‌اند.

شاید اگر تاریخ و عملکرد این سازمان را نزد فیلسوفان و جامعه‌شناسان جهان عرضه کنیم، دیگر کسی از افسانه آشویتس سخن به میان نیاورد. در ادامه به بررسی اجمالی تولد چنین انسان‌هایی می‌پردازیم:

زمینه‌های شکل‌گیری

پس از شهریور ۱۳۲۰ گروه‌های مختلفی از نیرو‌های اجتماعی ایرانی تلاش برای تغییر جامعه ایرانی را آغاز کردند که بسیاری از آن‌ها افراد دانشگاهی و به‌اصطلاح از جریان روشنفکری بودند. شکست دولت مصدق و به حاشیه رفتن جریان روشنفکری برای چند سال و از همه مهم‌تر ناتوانی جبهه ملی برای سازمان‌دهی و بسیج نیرو‌های اجتماعی، معضلی بزرگ برای جامعه روشنفکران ایرانی به‌شمار می‌رفت.

درست در میانه کشمکش‌های درونی جبهه ملی، قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وقوع پیوست که وسعت و قدرت آن بسیار فراتر از آرزو‌های جریان روشنفکری آن زمان بود. ناتوانی جبهه ملی از یک سو و موفقیت نیرو‌های اسلام‌گرا به رهبری امام خمینی (ره) و میدان‌داری نیرو‌هایی مانند شهید حاج مهدی عراقی در بسیج مردمی باعث شد تعدادی از جوانان دانشگاه‌دیده آن زمان که خانواده‌هایی مذهبی داشتند، به ایجاد سازمانی مبارز با رویکرد‌های اسلامی اقدام نمایند. لکن بنیانگذاران سازمان، اسلام خویش را از مهدی بازرگان گرفتند کسی که علی‌رغم داشتن علقه‌های مذهبی، جهان‌بینی‌ای نیوتنی از عالم داشت.

حاصل آن شد که افرادی با علقه‌هایی کلی نسبت به دین، دارای ریشه‌هایی در مذهب سنتی جامعه و صاحب معرفت‌شناسی نیوتنی، برآمده از رشته‌های مهندسی در اسلام به دنبال یک استراتژی برای فرار از شکست‌های سیاسی می‌گشتند.

آن‌ها به دنبال تاسیس یک سازمان سیاسی برای مبارزه با رژیم بودند لذا با مطالعه در تاریخ اسلام به یکی از مرموز‌ترین فرقه‌های مسلمین رسیده و آن را سرلوحه کار خویش قرار دادند.

اسطوره حشاشین

هسته اولیه مجاهدین به دنبال پی‌ریزی یک سازمان قدرتمند اسلامی بودند و الگوی خود را در قلعه الموت یافتند. از نظر آن‌ها اسماعیلیه یک سازمان قدرتمند و نفوذناپذیر بود که توانست پایه‌های خلافت جور عباسی را به لرزه درآورد.

مرموز بودن، وفاداری و عملیات ترور اسماعیلیه، الگویی وصف‌ناپذیر برای نسل اول مجاهدین بود و قالب تشکیلات اسماعیلیه همواره در ذهن سازمان به عنوان اسطوره‌ای یگانه تا به امروز باقی مانده است. هر چند در دهه ۵۰ گرایش به مارکسیسم سخن از اسماعیلیه و حشاشین را در میان نیرو‌های سازمان کاهش داد، اما عملکرد سازمان نشان می‌دهد که کهن‌الگوی الموت هیچ‌گاه از ذهن جمعی آنان خارج نشده است.

به عنوان مثال، سازمان همیشه یک قلعه دارد: «اشرف»، «لیبرتی» و «کمپ تیرانا»! همین را نیز به عنوان پایگاه اصلی مبارزه کافی می‌داند. سیاست ترور استراتژی اصلی سازمان بوده و استفاده از سموم امری مرسوم در بین آن‌ها به شمار می‌رود.

ناتوانی نظری بنیانگذاران سازمان باعث شد یکی از مرموزترین و خشن‌ترین فرقه‌های تاریخ اسلام الگوی آنان قرار گیرد و از آنجا که میراث نظری خاصی از اسماعیلیه نیز به‌جای نمانده بود که بتواند پاسخگوی مباحث روز سازمان باشد همه چیز خلاصه شد در «استراتژی»! به دلیل شرایط مبارزه و فشار رژیم شاه، سازمان توانست فارغ از هرگونه پاسخ نظری و تنها مبتنی بر نفی رژیم تا مدتی به کار خویش ادامه دهد. مجاهدین خلق در ابتدای امر با الهام از حشاشین و بعد‌ها با نگاهی به ادبیات مارکسیست‌های آمریکای لاتین «ترور» و «چریکی بودن» را عناصر اصلی استراتژی خویش قلمداد کردند.

تحقیر، خشم و هویت‌یابی

به‌تدریج و با طفره‌روی سازمان از کار‌های ایدئولوژیک بنیادین به دلیل فقدان نیرو‌های نظری، سازمان دچار انشعاب و درگیری درونی شده و عده‌ای مارکسیست شده و عده‌ای نیز مخالفت کرده و حذف شدند. با این حال مجاهدین در مارکسیست شدن هم توفیق چندانی نداشتند و از آنجا که به لحاظ نظری در مقابل حزب توده و چریک‌های فدایی حرفی برای گفتن نداشتند، تلاش کردند به لحاظ عملیاتی موفقیت‌هایی به دست آورند که این امر نیز به سرانجام نرسید.

نباید فراموش کرد که همان اقدامات ضعیف، ولی پرسر و صدای چریک‌های فدایی و چپ‌های جدی‌تر مانند عملیات سیاهکل یا اعترافات گلسرخی به‌شدت مجاهدین را تحقیر کرده و احساس ناتوانی در آن‌ها را برمی‌انگیزد. ناتوانی سازمان از تبدیل شدن به یک عنصر آوانگارد و پیشرو اجتماعی باعث شد سازمان به خشونت هرچه بیشتر روی آورد که نمود آن را می‌توان در جریان تسویه‌حساب‌های داخلی با جریان مخالف گرایش به مارکسیسم مشاهده کرد.

بر این اساس، فرزندان معنوی مهندس بازرگان همچنان پس از یک دهه از ارتباط‌گیری با مردم ناتوان بوده و توان بسیج عمومی را نداشتند. رهبران اولیه یعنی حنیف‌نژاد و محسن، انگیزه خود از تاسیس سازمان را متاثر شدن از خشونت رژیم در جریان قیام ۱۵ خرداد بیان کرده بودند، اما به دلیل بی‌مبنایی و ضعف نظری در چرخه خشونت گیر کرده و توان فراروی از شرایط اولیه خویش را نداشتند.

همان‌طور که پیش از این اشاره شد، آنچه در سال‌های بعد به سازمان هویت بخشید، استراتژی‌های سازمان بود.
جمع شدن در خانه‌های تیمی، ضدیت با خانواده، اصالت سازمان، آمادگی برای مبارزه و حذف هر چیزی در زندگی افراد که ممکن بود ذره‌ای شک یا شفقت در مبارزه ایجاد کند از اذهان نیرو‌های سازمان انجام شد. سازمان به نیرو‌هایی ایزوله نیاز داشت که نه عاشق شوند و نه فکر کنند بلکه مانند ارتش ربات‌ها تنها اطاعت نمایند. هر چند سازمان چند جزوه و نشریه هم داشت، اما آن‌ها بیشتر برای سمپات‌ها بود تا جذب شده و به میلیشیای سازمان بپیوندند. مبارزان حرفه‌ای تنها بایستی به استراتژی‌های پیروزی فکر کنند.

آرزوی بزرگ نیرو‌های سازمان انجام عملیات خارق‌العاده و چشمگیری بود که هیمنه رژیم را شکسته و مجاهدین را به قهرمان مردم ایران تبدیل کند، اما سازمان در مبارزه با رژیم شاه هیچ دستاوردی نداشت. فقدان پیروزی، اندیشه، عشق و عرفان سازمان را به انباشتی از حقارت که آماده تبدیل شدن به خشونت است، مبدل ساخت که البته همین خشم انباشته بعد‌ها هنگامی که سازمان وارد فاز مسلحانه شد، لذتی کم‌نظیر برای اعضا به‌وجود آورد.

بحران در سازمان از آنجایی تشدید شد که هیچ رمز و رازی در سازمان وجود نداشت تا بتوان به وسیله آن نیرو‌ها را کنترل کرد و لذا تنها داشته رهبری سازمان برای مدیریت نیرو‌ها ترویج «خشم» بود.

نیرو‌های سازمان خالی از هر گونه احساسی چه درد، چه تنهایی، چه محبت، چه دلتنگی و هر چیز دیگری در پی یک پیروزی بودند. اما پیروزی آن چیزی بود که حقیقتا سازمان هیچ‌گاه بدان دست نیافت. انسان مجاهد زندگی‌اش را برای به دست آوردن پیروزی رها کرده بود، اما پیروزی انقلاب اسلامی و از بین رفتن رژیم شاه هم برای آن‌ها پیروزی به حساب نمی‌آمد، زیرا علاوه‌بر این‌که هیچ نقشی در آن نداشتند، این پیروزی نیز «بدون خشونت» حاصل شده بود. زندگی برای منافقین بدون خشونت معنایی نداشت.

بعد‌ها در سازمان تلاش شد این سرخوردگی به وسیله اعترافات اجباری کنترل شود که خود نوعی خشونت سازمان‌یافته علیه اعضا به‌شمار می‌رود. یعنی عدم امکان رخداد خشونت بیرونی را به‌نحوی با رفتار‌های مازوخیستی سازمانی جبران کردند.

ماموریت نفاق

مسعود رجوی ظاهرا به دلیل همکاری برادرش با ساواک در خارج از کشور و البته به دلیل قول همکاری به ساواک از اعدام نجات یافت. هرچند احتمالات دیگری را نیز می‌توان در این خصوص مطرح کرد. اما نکته حائز اهمیت این است که سازمان مجاهدین خلق در دهه ۵۰ در عمل به تور ساواک برای شناسایی و دستگیری مخالفین تبدیل شده بود.

در طول این دهه هر کس که با این تشکیلات مرتبط می‌شد بلافاصله دستگیر و روانه زندان می‌شد. هدایت و مدیریت ساواک در سازمان امری مسجل بود و در همین چارچوب است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی لایه‌های پنهان ساواک این سازمان را برای ضربه زدن به انقلاب اسلامی فعال‌تر می‌کنند.

علاوه بر ساواک سرویس‌های خارجی دیگر از جمله استخبارات عراق و موساد نیز با رجوی و برخی کادر‌های این سازمان در زندان ارتباط گرفته و این سازمان را تبدیل به محملی برای کسب اطلاعات از نیرو‌های مخالف رژیم شاه می‌کنند.

خلاصه آن‌که سازمانی که در نیمه سال ۱۳۵۵ تقریبا چیزی از آن نمانده بود در روز‌های منتهی به انقلاب اسلامی به‌ناگاه با حمایت ساواک و سرویس‌های خارجی ماموریت شعبان جعفری در کودتای ۲۸ مرداد را برعهده می‌گیرد؛ لذا اولین اقدامات مجاهدین در جریان انقلاب جمع آوری اطلاعات، دپوی سلاح، گسترش تشکیلات و مدیریت فضای پساانقلابی برای ضربه‌زدن به نظام نوپای مردمی است.

در برهه دو ساله پس از انقلاب تا فاز مسلحانه ۱۳۶۰ سازمان با دو مساله مواجه است: یکی ناتوانی از کنش سیاسی نخبگانی، چون تقریبا به غیر از رهبری سازمان نیرویی برای فعالیت سیاسی وجود ندارد و دیگری بحران هویتی که در بدنه سازمان هر روز فشار بیشتری به سازمان برای اقدامات رادیکال می‌آورد.

سازمان مشکل اول را با نزدیکی به شخصیت‌هایی همچون بنی‌صدر پوشش داد و سعی کرد به نوعی جایگاهی برای خود در آینده سیاسی کشور بیابد و هم این‌که مساله ارتباط با توده‌ها را از طریق این نخبگان سیاسی اجاره‌ای حل کند. اما در مواجهه با مساله دوم در فضای هیجانی ابتدای انقلاب نیرو‌های قدیمی و جذب‌های جدید سازمان تشنه خشونت بوده و در صورتی که سازمان به صورت رسمی نبرد مسلحانه را آغاز نمی‌کرد، دچار ریزش نیروها، درگیری داخلی یا خشونت‌های برنامه‌ریزی‌نشده از مرکز می‌شدند.

این مساله در کنار استقرار نسبی انقلاب پس از دو سال در عمل شرایط را برای سازمان غیرقابل تحمل ساخته بود و به همین دلیل علی‌رغم مخالفت کادر مرکزی سازمان، مسعود رجوی با اصرار فاز مسلحانه را آغاز کرد. توانایی جذب، هویت‌بخشی و پایدارسازی نیرو‌های سازمان به صورت تاریخی منوط به میزان خشم انباشته در توده‌ها بوده است.

دور افتاده از تمدن

پس از گذشت بیش از نیم‌قرن از فعالیت سازمان مجاهدین خلق تعداد کتاب‌های منتشرشده یا تعداد روشنفکران و اندیشمندان عرضه‌شده از سوی این فرقه به جامعه ایرانی روشن‌کننده همه کارنامه و ماهیت این تشکیلات است.

هر جریان اجتماعی برای بازتولید هویت خود نیازمند اندیشمندانی فرهنگ‌ساز است تا معانی و هویت مورد نظر خویش را تداوم بخشد، اما فرقه رجوی ماهیت عقیم و خشونت‌بار خویش را به‌خوبی در طول چند دهه گذشته نشان داده و مشخص کردند که چگونه با فرهنگ و ادب بیگانه بوده و هیچ طرفی از فرهنگ اصیل ایرانی نبسته‌اند. «عملیات مهندسی» (شکنجه)، تجلی هویت بنیادین این سازمان بوده و هستی آن را در تمامیتش به نمایش می‌گذارد.

بنیاد هویت سازمان مجاهدین خلق در طول زمان به دلیل ضعف نظری بر مبنای تجربه خشونت شکل گرفت. این سازمان در محیط فعالیت خود به‌ناچار برای جذب نیرو یا حفظ نیروهایش مجبور به رادیکال ساختن فضا بوده و بدون خشونت به‌تدریج معنای خود را از دست می‌دهد.

به‌کارگیری زنان در سطح رهبری و دبیرکلی نیز نمی‌تواند ماهیت بنیادین این فرقه را تغییر داده و از سطح خشونت حاکم بر آن بکاهد. پوشش زنان و نوع ساماندهی آن‌ها در میتینگ‌های سازمان، نمادی روشن بر میزان خشونت به‌کار رفته علیه آنان است.

گویی زیبایی‌شناسی سازمان تنها منحصر در رهبر سازمان بوده و بقیه عناصر سازمان حقی نسبت به چنین مساله‌ای ندارند. انسان مقهور این سازمان ماشینی مدرن برای اعمال خشونت بوده و توانایی زیست عادی خویش را از دست می‌دهد چرا که فاقد هرگونه عنصر زندگی‌بخش در هویت خویش مانند عشق، عقلانیت، عرفان و حقیقت می‌گردد. تحقق وجودی انسان این سازمان در اعمال خشونت یا مورد خشونت واقع شدن است و ورای این مساله چنین انسانی دچار بی‌معنایی و عدم تعادل می‌گردد.

خلاصه آن‌که زیست ۵۰ ساله این فرقه در قلعه‌های دور افتاده از تمدن آینه حکومت مطلوب آن نیز هست. به‌راستی آیا در این قلعه‌ها کتابخانه‌ای هم هست؟



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *