باور کن جایمان امنِ امن است
همسر شهید علمداری در خصوص آخرین مکالمه خود با همسر شهیدش میگوید: شب آخـر، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ میزند. صدایش را که شنیدم، به گریه افتـادم. دست خـودم نبـود. داشت دلداریام میداد که صدای خمپارهای شنیدم. از او پرسیدم: «این صدای چی بود؟» گفت: «چیزی نیست… باور کن جایمان امنِ امن است». همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره دیگری میزنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل میشود. سرانجام در ساعت ۲ بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام میگیرد و به لقاءاالله میپیوندد.