نمایشهایی که بهترین اجرا از متون خارجی را داشتند
- تئاتر و عرصه هنرهای نمایشی پس از چهار ماه تعطیلی بار دیگر شاهد روی صحنه رفتن آثار هنرمندان است، این هنر اول تیرماه با روی صحنه رفتن چهار اثر نمایشی به صورت رسمی بازگشایی شد.
تاکنون هشت نمایش «یازده جریحه روح»، «است»، «آگوست در اوسیج کانتی»، «ابر شلوارپوش»، «پسر»، «کابوسهای مرد مشکوک»، «پنهان خانه پنج در» و «و همیشه پاییز» برای اجرای صحنهای پس از آغاز فعالیت سالنهای تئاتر اعلام حضور کرده اند، که از این میان چراغ صحنه با اجرای چهار نمایش در اولین روز فعالیت رسمی سالنهای تئاتر کشور روشن میشود.
سهراب سلیمی/ آقای اشمیت کیه؟
نمایش «آقای اشمیت کیه؟» به نویسندگی سباستین تیری و کارگردانی سهراب سلیمی در تالار عباس جوانمرد خانه تئاتر اجرا شد.
سهراب سلیمی در این ۱۸ سال همواره اجراهای مدرنی را به صحنه برده است که در تمام این موارد به دنبال آن بوده که در فضاسازی و ارائه تصاویر یک رابطۀ القاگر و شهودی با مخاطبانش برقرار کند و چندان هم فرقی نمیکند که نمایش اریحا را در قم به صحنه ببرد و یا آثار ایمانوئل اشمیت را کار کند و یا از واتسلاو هاول یا سباستین تیری کار به صحنه ببرد. این بار نیز او با اجرای آفای اشمیت کیه؟ بر آن است که به دنبال متون ابزوردیته و مدرنی که در فرانسه خلق شده است بازهم به دنبال واکاوی شرایط و بحران انسان معاصر باشد.
سلیمی با قرار دادن یک میز بزرگ با کشوهای فراوان به دنبال بیان یک نگاه دقیق و مهندسی شده در طراحی و کارگردانی است که توانسته همه چیز را در جایی خاص با القای مفهومی تازه از تحمیل همه دادههای مادی و معنوی نشان دهد که در زندگی از سوی نظم حاکم در جامعه -به ظاهر آزاد، اما در باطن بسته اروپایی بر مردمانش تحمیل خواهد شد. از کتاب که خوراک روحی و روانی است تا وسایل خانه و لباس و حتی خوراک که نیازهای مادی افراد را برطرف میکند، در این کشوها یافت میشود بنابراین ذائقه و سلیقه حاکمان بر مردمان دیکته شده است و همه به ناچار باید بپذیرند وگرنه دچار برخورد پلیس و روان پزشک خواهند شد.
نمایش «آقای اشمیت کیه؟» همچنان یک اجرایی با قابلیتهای درست تحلیلی و اجرایی است که توانسته مخاطبانش را متوجۀ بحران هویت در جهان مدرن کند، از پس وظیفه خود برآمده است.
سهراب سلیمی مرد تجربههای غریب است و همواره نیز بر این فضاهای ذهنی و تجریدی در اجراهایش تاکید داشته است. مردی خوش فکر و زیبانگر که به نازیباترین شرایط و وضعیتهای بشری در کارهایش پرداخته است. او بر این باور هست که دغدغهها و مسائلی هست که در صحنه باید خودی نشان دهند بنابراین به دنبال ارائه بیانیه و مانیفست هم نیست. بلکه در یک اجرا با ظرافتهای موجود و ارائه منظرهای دیده شدنی قابلیتهای بسیاری برای طرح پرسشگری و تفکر آزاد را فراهم میکند بنابراین نسخهای هم نمیپیچد و اندیشهای را هم تحمیل نمیکند. این همان ابزار کارآمدی است که ما در تئاترمان به انحای مختلف از دست داده ایم بنابراین بیشتر یا تهی از معنا و معناگریز شده ایم و یا نسخههای فکری محدود و تحمیلی را بر مخاطبان خود وارد میکنیم، اما هیچگاه به دنبال طرح پرسش و ایجاد فرصتهای فکری آزاده نبوده ایم. این هیچگاه به دلیل کمبود چنین فضای بازی است که تئاتر را در شرایط مطلوب خودش میتواند قرار دهد.
چنانچه در اجرای «آقای اشمیت کیه؟» ما هم از منظر روان شناسی و جامعه شناسی و هم از منظر فلسفه و در عین حال هر نوع مبحث ساختارگرایانهای میتوانیم این اجرا را تماشا کنیم و دستاورد نهایی به خود مخاطبانش واگذار میشود و برآیند مطلوب از چیدمان این نظرگاههای متفاوت و گاه ضد هم متبلور خواهد شد.
سهراب سلیمی بیشتر زمینه ساز یک فضای ابزورد و گروتسک است و البته در این اجرا میشود تمایلات روان شناسانه را به کلیت آن اضافه کرد بنابراین این چند گانگی و نگاه متناقض نما بسط یافتهترین حالت ممکن برای اجرای آقای اشمیت کیه؟ خواهد بود که شاید کمتر کارگردانی واقف بر چنین نگره و رویکردی در اجرای یک متن باشد و همین چند گانگی نگاه است که مخاطب را یک لحظه به حال خود راحت نمیگذارد.
حسن معجونی/ آشپزخانه
«آشپزخانه»، نمایشی نوشته آرنولد وسکر و کار محمدحسن معجونی برای چندمین بار به صحنه رفت. وسکر ایرلندی در انگلستان یک قربانی است. او خود را یک استعمارشده میپندارد و البته در اجرای معجونی از این وجوه متنش چشمپوشی شده است که بتوان به همان اختلافات درونی که در یک فضای مشترک متجلی میشود، بپردازد. در اینجا این آدمها فقط باید کار کنند و البته این کارکردنها نمیتواند مسیر انسانی را بر آنها بگشاید. اینها فقط مثل الاغ کار میکنند. این همان مسئلهای است که دردشان را تشدید میکند؛ وگرنه نباید مثل سگ و گربه با هم گلاویز شوند و بگومگوهایشان بسیار زننده و برخورنده باشد.
انسان فقط ماده نیست که بنابر نیازهای مادی بتواند زیست خود را بگستراند؛ بلکه انسان ابعاد دیگری هم دارد و در آن نیازهای عاطفی و روانی نیز باید لحاظ شده و این همان حلقه مفقودهای است که آرنولد وسکر در آشپزخانه به آن میپردازد؛ اما مسیری خطی است که دادهپردازیها سوار بر پیرنگ پرچالشی است که در آن قهرمان یک آشپز به نام پیتر (با بازی مازیار سیدی) است و ضدقهرمان صاحب رستوران (محمدحسن معجونی) است و هر دو اینها به قاعده درستی برگزیده شدهاند که هریک بنابر جنس بازی و نوع فیزیک بدنی بتواند بیانگر چالش اصلی درام باشد و این هم نکته بارزی است که اجرای معجونی را در مسیر درست چالشها برای بیان اندیشه متن قرار میدهد؛ ضمن آنکه آن خط مشی متن وسکر هم بار سیاسیاش کمرنگتر و از آن سو بار معناییاش مترادف با اصول روانشناسانه (روانشناسی اجتماعی) خواهد شد. در این چالش درنگی درست اتفاق میافتد که بدانیم این راه هموار نخواهد شد؛ مگر تجدیدنظر اساسی صورت گیرد و کارفرما علاوه بر جبران نیازهای مادی به دنبال احترام و ارزشقائلشدن کارگران و کارکنانش باشد.
مسعود دلخواه/ هیچ چیز جدی نیست
«هیچ چیز جدی نیست» عنوان مجموعه نمایشنامههای کوتاه از «رچ اورلاف» نویسنده و منتقد امریکایی است که توسط «عبدالمحمد دلخواه» به فارسی ترجمه شده است و با تغییراتی که مسعود دلخواه و گروهش در جاهایی از متن در زمان تمرینها داده اند این اثر نمایشی لحن به روزتر و کارآمدتری به رویدادهای حاکم بر وضعیت تئاتر خودمان پیدا کرده است.
در این نمایش که در ظاهر امر همه چیز مسخره نماست و با گوشه و کنایه و طعنه وار دارد یک تمرین تئاتر را بستر مناسبات اجتماعی و رویدادهای عجیب و غریب میکند، در این کمدی موقعیتی باید شکل بگیرد که در آن، همه به دور از ضوابط و قواعد بازی در تکاپو باشند و در نهایت نیز برآیند این برهم ریختگیها و بی نظمیها رویدادهای ناگواری است که در بیرون از تئاتر و درواقع در خیابان جاری و ساری است. مسعود دلخواه در نمایش هیچ چیز جدی نیست کماکان به دنبال ارائه تجربۀ تازهای است که پیش از این نیاز بوده است و او این بار در مقولۀ طنز و کمدی نشان میدهد که از اقتدار ویژهای برخوردار است، چون میدانیم که کمدی و تراژدی دو گونه دور از هم هستند و هر کدام نیز تخصص و دانش و توان خاص خود را میطلبد که اگر کارگردانی بر آن آگاه نباشد از پس آن برنخواهد آمد. طنز از ویژگیهای اصلی آثار اورلاف است و این نمایش ضمن انتقاد از حواشی تئاتر که باعث فراموشی اصل موضوع میشود با بروز لحظات خلاقانه و طنزآلود به انتقال مفاهیم عمیق اجتماعی و هنری میپردازد. در عین سبک و شیوۀ اجرایی نیز مرتبط میشود به آثار پست مدرن که در آن هیچ چیز جدی گرفته نمیشود و هر بار در فضای نسبی گرایانه احتمالا از بین رفتن نام و لحظهای از نمایش به دلخواه دراماتورژ ممکن خواهد شد.
این نمایش نقدی بر روابط انسانی، هنر و تئاتر در جامعه ما است و به تأثیر ویرانگر حاشیهها در یک گروه تئاتری میپردازد.
هستی حسینی/ وقتی کبوترها ناپدید شدند
نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» نوشته سفی اکسانن و کار هستی حسینی، درواقع مبتنی بر دراماتورژی رو به پیش و قابل درک برای مخاطب ایرانی است که در آن همه چیز مهیاست برای باور آن چیزی که در دل تاریخ اتفاق افتاده و امروز دارد به ما هشدار میدهد که حضور بیگانه به هر شکلش با چنین وضعیت برهم ریختهای همراه خواهد شد.
«وقتی کبوترها ناپدید شدند» نوشته سفی اکسانن، یکی از صریحترین متنها در رد فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی در زمان جنگ جهانی دوم است، چون درباره این جنگ متنهای زیادی نوشته شده که مهمترین اش، نمایشنامه کرگدن اوژن یونسکو است که البته در آنجا به شکل نمادین و غیر مستقیم تصویری از هولناک شدن جوامع غربی میدهد که با کرگدن شدن مردم و تودهها را وادار به حال و هوای مشترک و خطرناک میکنند، اما این نویسنده بر آن هست که همه چیز در بستر یک کشور شکل بگیرد و حالا مساله تجاوز است که به اتاق خواب و مهمترین بخش هر خانوادهای به عنوان بستر عشق و عواطف انسانی کشانده میشود که در آنجا در صورت مفعول و منفعل واقع شدن مردان هر کشوری از حضور بیگانگان چنین آسیبی ناممکن نخواهد بود. چنانچه ادگار فردی همجنس گراست و بر این تجاوز برای رسیدن به سودجوییهای شخصی دلبستگی نشان میدهد و از هر دو کشور آلمان و روسیه در این بارها تجاوزگری امتیازاتی میگیرد که در نهایت از او یک عکاس و بعد یک فیلمساز مطرح در سطح جشنواره بین المللی کن ساخته میشود؛ بنابراین این همان نکته بارزی است که میتواند سینما را همردیف با جنگ به عنوان رسانهای برای برنده شدن در نظر گرفت. روایت تاریخ همواره از سوی فاتحان ننوشته میشود و در اینجا ادگار ابزاری از سوی فاتحان هست که فیلمهای دلخواه آنان را به ازای کسب دستمزدهای کلان بسازد. پس معلوم نیست که دقیقا جنگ چه بوده است و آنچه برجا میماند فیلمهایی است که دارند این وضعیت را به دلخواه همان فاتحان بر ما معلوم میکنند. هستی حسینی نیز در اتکای به انتخاب و هدایت درست بازیگران به دنبال بیان بهتری از وضعیت است که بشود این نظم برهم ریخته و تجاوزگری را در فضایی روایت گر و نمایشی برایمان تداعی کند.
فاطمه بختیار/ بانو آئویی
«بانو آئویی» که دراماتورژی آن بر عهده سهیلا نجم بوده است، برداشتی آزاد از نمایشنامه یوکیو میشیما است. این تئاتر به عنوان پایاننامه کارشناسی ارشد و با تکیه بر پژوهش در تئاتر شرق به کارگردانی فاطمه بختیار روی صحنه رفت.
آئویی نو اوئه، که در زبان فارسی با نام بانو آئویی ترجمه و شناخته شده، نمایشنامهای کوتاه از یوکیو میشیما، نوشته شده در سال ۱۹۵۴ است.
میشیما این نمایشنامه را بر اساس یک نوی دورهٔ موروماچی به همین نام نوشته است؛ و این نوی کهن خود سرگذشت آئویی نو اوئه از داستان گنجی را به نمایش میکشد و احتمالاً کارِ سهآمی موتوکیو است.
بازگشت به سنتهای نمایشی سرزمینشان و دمیدن روح تازه در کالبد سرد و ایستای آن سنتهاست که بانو آئویی را یک متن در خور تامل میسازد.
آئویی شخصیتی است در داستان گنجی، از داستانهای بسیار قدیمی ژاپنی. این داستان در سده ۱۱ به رشته تحریر در آمده. آئویی ۱۶ ساله در این داستان همسر گنجی ۱۲ ساله است. زنی مغرور و سرسخت که از روابط متعدد همسرش به تنگ آمده. بعد از مدتی آنها صاحب فرزند میشوند و روابطشان رو به بهبود میگذارد، اما در ادامه راه، آئویی از دنیا میرود. میشیما داستانی را از صدها سال پیش به قرن حاضر میکشاند. قصر و فضای امپراطوری را تبدیل به بیمارستان میکند و گنجی سلحشور را به پسری صرفاً خوش قیافه.
به هر تقدیر میدانیم که پرداختن به نمایشهایی که در آن پیچشهای درونی آدمها به چالش کشیده شده باشد، امری دشوار و ناممکن است، اما در این اجرا تلاش شده است که به مرزهای باورمندی برسند چنانچه میشیما نیز در این اقتباس مدرن به دنبال سازگاری این محتوای روحی و روانی در زمانۀ اکنون بوده است و اتفاقا پرداختن به چنین نقطه نظراتی در دنیای نوین امری ضروری است برای هشیار نگه داشتن هر مخاطبی که میخواهد بر ابعاد پنهانی و سایه روشنهای وجودش آگاهی بیابد.
کورش سلیمانی/ سکوت سفید
«سکوت سفید» که درواقع به نام «آرامش از نوعی دیگر» نوشتۀ تام استوپارد انگلیسی در ایران ترجمه و منتشر شده، به کارگردانی کورش سلیمانی که هدف والایش صرفا تئاتر کار کردن است آن هم بنابر تعاریف و استاندارهای رایج در جهان، توانسته آن را در سازگاری با توش و توان موجود در گروهش به یک اجرای در خور تامل برساند و با هدایت درست بازیگران و به کارگیری طراحیها اجرای دلخواهش را نمایان سازد.
مردی که یک چمدان پول دارد، اما آرامش ندارد! بیچارهای که در به در دقیقهای آرامش درونی است و این همان چیزی است که همه ما به گونههای متفاوت شاید به دنبالش باشیم و درنگی میخواهیم که با مفهوم آرامش بیشتر آشنا شویم. کورش سلیمانی هم با زبانی ساده و روابطی عادی و باورپذیر به دنبال ارائه یک موقعیت قابل درک است. او رئالیسم را شیوه کارش میکند تا بتواند از عینیت قابل رویت، باور ما را به درونی مشوشی رهنمون کند که شاید برای دقایقی مفهوم آرامش را به چالش میکشد. مردی که در بیمارستان غذا میخورد، میخوابد، با دوروبریها ارتباط میگیرد و به طبیعت و فضای زیبای آنجا نظر میافکند و در نهایت چهار فصل تماشایی را به نقاشی میکشد.
کورش سلیمانی هم در طراحی بر آن بوده لباس و دکور و اشیا را سفید بگیرد که بتواند به ظاهر یک آرامش نسبی را در چشمها نمایان کند. انگار که در این روزها براون از همۀ دنیا بریده که با خدمت گرفتن پرستاری بتواند در بی خیالی تمام احساس آرامش کند. اما چرا هتل نه؟ چرا کنار دریا نه؟ و چرا فلان و بهمان نه؟ و این آرامش باید در بیمارستان باشد؟ او در کودکی این آرامش نهادینه شده را در زمان زخم خوردن از یک تصادف لمس کرده و در زمان جوانی و با رفتن به جنگ و زخمی شدن در آنجا دوباره بیمارستان مکانی برای کسب سلامت و آرامش دوباره اش بوده است. حالا در ناخودآگاهش این تجربۀ کودکی و جوانی را در زمان میانسالی به این بیمارستان دورۀ کودکی آورده که بتواند از زخمهای روزگار و زخم زبانهای رایج در گریز باشد. او پولدار است، اما آرامش ندارد و انگار از همه بیزار باشد و راه چاره را در این خلوت گزینیها میجوید. او در بطن کودکی اش آرامش اش را نی یابد چنانچه مثل یک کودک باید مراقبش باشند و او فقط نقاشی بکشد و هدف اش صرفا نقاشی کشیدن است که وقتش را لبریز از آرامش کند وگرنه براون که نقاش حرفهای نیست که بخواهد با آن امرار معاش کند و اگر غم نان داشت که شاید هرگز به این غریب بودن پا نمینهاد و درگیر روزمرگیها سخت و دشوارش میبود. او یک بورژواست که علیه نظام بورژوازی قیام کرده است و در گریز از آن دارد خود متفاوتی را نشان میدهد. خود حقیقی یک انسان که در نهایت با آرامش خاطر بهترین زیست ممکن را پیش روی خواهد داشت. چیزی که از آدمها در جهان سرمایه داری دریغ شده و همه را دچار افسون کرده است.
ایمان افشاریان/فرانکنشتاین
«فرانکنشتاین» به نویسندگی و کارگردانی ایمان افشاریان برداشتی از رمانی نوشته مری شرلی انگلیسی است. از انجا که در زمینه ژانر وحشت و علمی و تخیلی کمتر اثری را در صحنه دیده ایم؛ مواجهه با چنین آثاری ضمن برخورداری از تازگی میتواد فتح بابی برای بیان بسیاری از مسائل در ژانرها و سبکهای کمتر شناخته شده باشد و از این منظر کار ایمان افشاریان بیشتر ذهن و روان ما را درگیر خود میکند. ما در ایران هنوز به لحاظ ژانر شناسی و توسعۀ ژانرها در هنرهای نمایشی مان (فیلم، تئاتر و سریال) کم کار کرده ایم و در این سالها دارد تلاشهایی در زمینه ابراز انواع ژانرها مانند تئاتر وحشت، تئاتر علمی و تخیلی، تئاتر موزیکال و... میشود و متاسفانه هنوز برخی بر خلاف عامۀ مردم که به استقبال از این نوع تئاترها پرداخته اند روی خوش به آنها نشان نمیدهند و دلیل این مخالفت هم تجاری جلوه کردن این نوع ژانرهاست. در حالیکه مشکل جای دیگری است و نه اینکه کارگردانهایی بخواهند این ژانرهای نداشته را تمرین و در یک جریان آزمون و خطایی به صحنه بیاورند و مسلما بخشی از تئاتر خصوصی نیازمند این رویکردهای درست و ریشه دار است که انواع تئاتر را نزدیک به استاندارهای موجود در جهان عرضه بکند.
«فرانکنشتاین» داستان در خور تاملی دارد و در آن حرص و طمع انسان در آزمودن توانایی هایش به چالش در میآید.
نمایش «فرانکنشتاین» برخوردار از طراحی صحنه، لباس، چهره پردازی و نور است و بازیگران منحصری را در صحنه به چالش کشانده است که هر کدام به گونهای توان لازم را نمایانده باشند و شاید بانی پال شومون در نقش فرانکنشتاین بهترین این مجموعه باشد که هم به لحاظ فیزیکی و هم برخورداری از گریم و مهمتر از همه، شیوۀ بازیگری از چنین وجه تمایزی برای نمایاندن یک نقش دشوار برآمده است. ایمان افشاریان هم ژانر وحشت و نگاه علمی و تخیلی برایش اهمیت دارد و هم بهره مندی از فنون و دستاوردهای فنی که بتواند رضایت مخاطبانش را جلب کند؛ بنابراین بسیار مایه میگذارد که در این راه موفقیتهایی را به تئاتر ما بیافزاید و درواقع به دنبال بیان افزودههایی است که تئاتر ما نیازمند آن هست.
مرتضی اسماعیل کاشی/ پنجاه پنجاه
نمایش «پنجاه پنجاه» با آنکه برداشتی از یکی از متون برتولد برشت است، اما در اجرای مرتضی اسماعیل کاشی کاملا دگرگون شده و شما به جای یک اثر اپیک و روایی با نمایشی فیزیکال و کاملا نوین مواجه خواهید شد، اما با وجود تغییرات مبتی بر فرم، احساس میشود که روح اثر همچنان محفوظ مانده است.
درهای ساختمان موزهای که سالها پیش اردوگاه مرگ بوده به روی زن و مرد بازیگری باز میشود. این دو تنها بازماندگانِ آن قربانگاه هستند که از آن جا فرار کرده بودند. از منظر این دو، ارواح کشته شدگان که بازیگرانی بودند با فعالیتهای ضد فاشیستی، فراخوانده میشوند و در جهانی وهم آلود نمایشی را که مجبور بودند زیر شکنجه بازی کنند تا زنده بمانند، دوباره جان میگیرد.
این متن که برگرفته از نمایشنامه خودی و غیر خودی برشت با ترجمۀ کمال الدین شفیعی است، با قلم هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی به اثری تازه و متفاوت تبدیل شده و البته این نویسندۀ ایرانی که تاکنون به خاطر متنهای نسبتا رئالیستی اش شناخته شده است، این بار خلاف سبک و شیوۀ رایجش خودآزمایی کرده و همین هم رویکردی است که میتواند برای او و مخاطب آثارش چالش برانگیز باشد. نام دیگر این متن برشت کله گردها و کله تیزهاست. نوشتن این نمایشنامه در نوامبر سال ١٩٣٢، پیش از آن که برشت آلمان را بسوی کپنهاگ ترک کند شروع شد. کله گردها و کله تیزها در واقع نماد دو گروه سیاسی هستند که عموما در هر جامعهای وجود دارند و نایب الحکومه که برای بقای خودش (کله گردها) و (کله تیزها) را به جان هم میاندازند و در این دعوا کسانیکه قربانی میشوند تنها مردم عادی اند. خواه کله گردها باشند خواه کله تیزها.
نمایشنامه تمثیلی است از به قدرت رسیدن فاشیسم هیتلری. برشت در مارس ١٩٣٤ بهمراه هانس آیسلر و مارگارت اشتفن دوباره روی آن کار کرد. اولین اجرای آن در ٤ نوامبر ١٩٣٦ به زبان دانمارکی در کپنهاگ به کارگردانی پِر کنوتزون و مشاورۀ خود برشت بروی صحنه رفت؛ بنابراین در تالار مدرسه سینمایی هیلاج، اجرایی متفاوت شکل گرفت و از آن همه متن بلند، متن کوتاه تری با ویژگیهای صحنه نوین، تدوین و تنظیم و این همان ملاحظات دراماتورژیکی است که نه به دنبال پیام سر راست سیاسی که به دنبال بیان فرم گرایانه از یک وضعیت بغرنج و پیچیده و شاید هم گنگ سیاسی است و در اینجا قرار هست، خود وضعیت نمایان شود و درآن، بازیگران در خدمت این فرم و شمایل حاکم بر صحنه هستند.
اصغر نوری/ ستاره شناس
«ستاره شناس» متن در خوری به ویژه برای زنان دارد. مسائل زنانه هم به دلیل پیشرفتهای اجتماعی زنان در ایران همواره با استقبال گستردهای روبرو شده است و این متن هم اکنون میتواند برخوردار از امتیازات مثبت اجرایی نیز باشد.
در اجرای نمایش «ستاره شناس» به نویسندگی دیدیه ون کولارت و کارگردانی اصغرنوری، احمد ساعتچیان، سهیلا صالحی و غزاله رشیدی به عنوان بازیگر حضور دارند. نمایش درباره زندگی است. از مهمترین وجه زندگی بشر میگوید و خوب هم حرفش را میزند. اما هیچگاه پیچیده و مبهم نیست. ساده روایت میکند و ساده هم فهمیده میشود. «آنیس» و «مور» دو زن مراجعه کننده برای مشاوره روانشناسی به مطب روانشناس آمده اند. اما در شیوه درمان و مشاورهای متفاوت، آنها از میان متقاضیان بسیار برای گفتگو با هم انتخاب شده اند و از درمانگر متخصص خبری نیست. دو زن کاملا با هم متفاوت هستند. یکی خانه دار و اهل پخت و پز و خانه داری است و در مطب روانشناس هم بافتنی میبافد. «آنیس» همه وظایف یک زن خانه دار را انجام داده، اما بعد از جدایی احساس تنهایی و شکست میکند و به دنبال یافتن دلیلی برای ناامیدی و تنهایی اش بی پاسخ مانده است. اما «مور» زن جوان تنهایی است که در زندگی شکست خورده و اهل هنر و نوشتن است. او هم به دنبال یافتن دلیل مشکلاتش، هیچ پاسخی نیافته تا اینکه هر دو در مقطعی از زندگی شان و در اوج ناامیدی و تنهایی با مردی مواجه میشوند که برای هر پرسش، پاسخ ساده و روشنی دارد. در این میان کارگردانی اصغر نوری تحت الشعاع همین موضوع روان شناسانه قرار گرفته و میزانسن هایش را در فضایی نسبتا خالی پیش میبرد تا تمرکزی برای درک مسائل ایجاد کند. اینها تنهایند و از کمبودها و عقدها و حقارتهایی رنج میبرند؛ بنابراین بازیگران هم باید در این چشم انداز یا درواقع چارچوب تو خالی خودی نشان دهند و بتوانند درخواست این آدمها را نمایان سازند.
علیرضا کوشک جلالی/ پستچی پابلو نرودا
کوشک جلالی نمایش «پستچی پابلو نرودا» را نزدیک به بیست سال پیش اجرا کرده بود که از آن اجرا همچنان رویا تیموریان باقی مانده است و ما امروز با لحن و بیان تازه تری از این اجرای به یادماندنی همراه شده ایم.
«پستچی پابلو نرودا»، نمایشی شاعرانه است و اگر برایتان عشق مساله است و هنوز هم وطن و عرق به آن اهمیت دارد، حتما میشود از منظر این متن و از آن مهمتر زندگی پابلو نرودا شاعر و سیاستمدار بزرگ شیلیایی به این موضوعات درنگ در خوری داشته باشید و البته این پیرنگ آنقدر شاعرانه هست و شعرهای نرودا آنقدر جذابیت دارد که شعرخوانیهای رویا تیموریان، کاوه آهنین جان، اشکان خطیبی و دنیا مدنی هم فضا را هوشیار و گوشها و چشمها را بیدار نگه میدارند تا بیشتر از این عشق و روابط انسانی و عاشقانه بدانیم، چون تجربۀ عشق این روزها دیگر یا دارد فراموش میشود و یا در غبار فراموشی قرار گرفته و از آن سو روابط دروغ و هوسهای لبریز از شهوت دارد به جای عشق آدمها را بیمار روانی میکند و برای نمونه این همه اسیدپاشی دلیلی بر استیلای شهوت و هوس در روابط اجتماعی است وگرنه عاشق راستین که دلش نمیآید خاری بر دست و پای معشوق فرو شود و اینکه با اسید بدن را ویران میکنند و صورتها را زشت، دلیل بر حاکمیت هوس است... بنابراین درک عشق به عنوان یک اصل انسانی و برخورداری از حسهای درست و بسامان برای حضور دنیا آن هم از راه تئاتر دیدن بسیار کمک میکند که در راه انسان شدن و یا آمیختن با آرمانهای حیاتی تلاش دو چندانی بکنیم و از همه مهمتر خود را بهتر بشناسیم و در مسیر بهتر زیستن گام برداریم.
نمایشنامه «پستچی پابلو نرودا» بیانگر زندگی مردم شیلی و نحوه ارتباط تنگاتنگ آنها با پابلو نرودا و اشعار اوست. ما شاهد تاثیر عمیق او بر مردم هستیم. او آموزگار عشق است. ماریوی پستچی در ارتباط با شاعر بزرگ به رمز و راز عشق پی میبرد. عشقی که نه تنها ماریو بلکه مردمان سراسر جهان را به مرز جنون میکشد.
همین نقطۀ آغازی است برای پرداختن به زندگی درست و، اما در آنجا با مرگ پابلو نرودا و حاکمیت دیکتاتوری پینوشه که دست نشاندۀ آمریکا هست برای گریز از حاکمیت سوسیالیست ها، بدبختی چندین سالهای زندگی در شیلی را برای چند سال ویران میکند که هنوز هم دردها و آسیب هایش در آنجا مشهود است.