چهارمین سالروز شهادت دو شهید مدافع حرم/ هستی من یک جان بود که به پای رهبرم فدا کردم
امروز ۱۷ خرداد سالروز شهادت دو شهید مدافع حرم «محمد اسدی» و «احمد مکیان» است. این دو شهید مدافع حرم در سال ۱۳۹۵ و در جریان مبارزه با تروریستهای تکفیری به شهادت رسیدند.
شهید محمد اسدی
محمد اسدی پیش از اینکه به سوریه برود از سال ۹۲ به مدت ۱۸ ماه، چهار دوره را با هزینه شخصی خود در جهاد عراق مشارکت کرد. برای رفتن به سوریه ۴۰ روز روزه گرفت و به عبادت پرداخت و مدتی در حرم امام رضا (ع) بیتوته کرد. ارادت او به حضرت زهرا (س) باعث شده بود که در وصیتنامه خود بنویسد «دوست دارم من هم مانند مادرم حضرت زهرا (س) پیکرم مجهول المکان و در نزد بیبی زینب (س) بماند.»
محمد اسدی را در سوریه «غلام عباس» و در عراق «ابوزینب» صدا میکردند. او به شهد «محمود کاوه» و «عبدالحسین برونسی» از شهدای مشهدی علاقه خاصی داشت. ادب او زبانزد عام و خاص بود و به عربی تسلط کامل داشت، دوستانش رجزخوانیهایش در مقابل تکفیریها را به یاد دارند.
کارشناسی ارشد رشته حقوق را در دانشگاه پیام نور مشهد خواند و در دانشگاه فعالیتهای فرهنگی و مذهبی خوبی داشت. محمد اسدی عضو بسیج دانشگاه و مسجد هم بود و در بین دوستانش به شجاع و جسور بودن شهره بود. دوستان خاص محمد اسدی او را «شیر فاطمیون» مینامیدند.
شهید اسدی با ۳۱ سال سن در اولین روز از ماه رمضان در سوریه به شهادت رسید و همانطور که خودش دوست داشت پیکرش مفقودالاثر ماند تا اینکه پس از یک سال به کشور بازگشت و پس از تشییع در زادگاهش شهر مشهد، در پارک خورشید این شهر به خاک سپرده شد.
در بخش هایی از وصیت نامه شهید اسدی آمده است: این دنیا بسیار کوچک و گذراست و مثل یک دیوار میماند که ما بر لبه آن راه میرویم و انتهای این دیوار که هدف ماست شهادت است و ما باید هدف خود را با دقت و هوشیاری ببینیم و با سرعت و اشتیاق به طرف آن بدویم و مواظب باشیم که در این مسیر کوچکترین لغزشی در ما به وجود نیاید که ممکن از این دیوار سقوط کنیم و به هدفمان که شهادت است نرسیم. خوشحال از اینم که دیگر عمه جانمان زینب (س) تنها نیست و فدایی زیاد دارد. کلنا فداک یا سیده زینب (س). دلم برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم که او را تنها بگذارم، اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم، و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم یا اینکه من به شهادت برسم. پدر جان دیگر از من دل بکنید و من را نذر عمه جانمان زینب (س) کنید. من خمس پنج پسرت هستم.
شهید احمد مکیان
شهید احمد مکیان چند سالی در شهرک طالقانی و آبادان زندگی کرد و سپس برای گذراندن دروس دینی به قم و بندر امام خمینی (ره) رفت. او در قم به حفظ قرآن کریم پرداخت که در این زمینه پدرش مشوق اصلی وی بود.
پدر شهید مدافع حرم احمد مکیان، روحانی و اصالتا آبادانی است که با آغاز جنگ تحمیلی به شهرک طالقانی رفت. پدر این شهید در هدایت و تشویق جوانان شهرک طالقانی برای شرکت در فعالیتهای انقلابی و حوزههای علمیه نقش بسیار زیادی داشت.
شهید احمد مکیان در قم با نیروهای بسیج و سپاه همراه بود و در فعالیتهای پایگاه بسیج حضوری پررنگ داشت. این حضور وی موجب شکلگیری دوستی و رفاقت با مدافعان حرم شده بود. موضوع سفر به سوریه برای دفاع از حرم را با پدر در میان گذاشته بود و پدر گفته بود که من راضیام فقط مادرت را خودت راضی کن.
احمد که بسیجی بود و از طریق سپاه نمیتوانست به سوریه برود به مشهد رفت و به طریقی در لشکر فاطمیون نامنویسی کرد. مادرش را هم به نحوی راضی کرد تا این که رهسپار سوریه شد و در اولین روز از ماه رمضان در نبرد با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
در فرازهایی از وصیت نامه شهید مکیان آمده است: خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار ماندهایم، خدایا هیاهوی بهشت را میبینم، چه غوغایی!!! حسین به پیشواز یارانش آمده، چه صحنهای!!! فرشتگان ندا میدهند که همرزمان ابراهیم! همراهان موسی! همدستان عیسی! همکیشان محمد !همسنگران علی! همفکران حسین علیهالسلام! همگامان خمینی و خامنهای از سنگر کربلا آمدهاند، چه شکوهی!!! این دل نوشته را در حالی مینویسم که هیچ امیدی به شهادت ندارم، مگر به فضل خداوند متعال، زیرا ما بنده نافرمانبردار درگاه خداوند بودهایم، که اگر بخواهیم خود را از شهدا و شاهدان حقانیت خداوند تبارکوتعالی بدانیم دچار جرم دیگری شدهایم. ای امت دلاور حزبالله، ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید همهی هستیتان را تقدیم اسلام کنید، من که چیزی نداشتم هستی من یک جان بود، که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب الله فدا کردم، ولی افسوس که یک جان بود،کاش چندین جان داشتم و آنها را پای رهبرم و کوی و عشق حسین میریختم و به اندازه یک لبخند او را شاد میکردم،